ادبیات

روزی روزگاری (5)

با بچه ها از «لین ها» دور میشدیم تا از تپه ای بالا بکشیم و از تَرَک زمین باران خورده قارچ دربیاوریم. یا سنگی به شاخه درخت کُناری بزنیم تا دانه های قرمز و درشت کُنار همچون باران ببارد. باد فروردین خوش می وزید. زیر پایمان فرش سبز علف تا ریشه سنگهای دویده بود. سنگهایی که وقتی برشان میگرداندی دو سه تا هزارپا از زیرشان راه می افتاد…

روزی روزگاری (5) Read More »

عیدنوروز و سیلی آبدار

حالا که این یادداشت را برایتان می نویسم هم آ قیطاس و هم پدرم که هر دو کارگر شرکت نفت بودند از دار دنیا رفته اند اما خاطره ها البت که باقی اند.
آنسال دو سه روز قبل از عید نوروز پدرم از کار که برگشت میزی بخانه آورد و گذاشت گوشه اتاق و سفره ای پلاستیکی کشید رویش تا بساط عید را بجای روی قالی، مثل شهری ها …

عیدنوروز و سیلی آبدار Read More »

واکاوی مجموعه شعر «گُلال شَوگار»

بهرام حاجی پور در مجموعه‌ شعر اقلیمی«گُلال شَوگار»علاوه بر تنوع و جذابیت‌های مضمونی، المان‌هایی از باورهای اعتقادی،آیین‌های سنتی،تلمیحات تاریخی-اسطوره‌ای نیز آورده است. شاعر با حس نوستالژیک به بازنگری انگاره‌های بومی پرداخته که در این ژانر برجسته سازی های معنایی نقش محوری دارند.شعر قومی در زبان بختیاری ظرفیت های پیدا و پنهان …

واکاوی مجموعه شعر «گُلال شَوگار» Read More »

در قاب آسمان حیاط ما کبوتری نبود

پنج شش ساله بودم که در حیاط خانه مان شاهد ختنه سورون خودم شدم. حیاط پر از غلغله ی بچه ها بود. بزرگترها چنان با ساز ربابه ی(1) کولیها و پایکوبی رقاصه زنگوله به پا همصدا شده بودند که صدا به صدا نمی رسید.صندلیِ دسته دار و مخصوص «ملا احمد» روضه خوان را آورده بودند و در وسط حیاط کاشته بودند و لُنگِ نوی روی «نشیمن جا»یش پهن کرده …

در قاب آسمان حیاط ما کبوتری نبود Read More »

نقدِ نسیه

آنوقتها نمی فهمیدم که دلیل مهاجرت آدم هایی چون خانواده من و ابراهیم از مسجدسلیمان به شوشتر چیست . نمی دانستم که شهرِ پُر اتهام و ترس، بنیانهای معیشتش را از دست داده و همه یکی یکی از آن می گریزند. مقصد متفاوت بود اصفهان و تهران و اروپا و آمریکا برای کسانی که دستشان به دهان می رسید اما آنها که مثل پدر من و ابراهیم سرمایه ای …

نقدِ نسیه Read More »

پیمایش به بالا