روزی روزگاری (5)
با بچه ها از «لین ها» دور میشدیم تا از تپه ای بالا بکشیم و از تَرَک زمین باران خورده قارچ دربیاوریم. یا سنگی به شاخه درخت کُناری بزنیم تا دانه های قرمز و درشت کُنار همچون باران ببارد. باد فروردین خوش می وزید. زیر پایمان فرش سبز علف تا ریشه سنگهای دویده بود. سنگهایی که وقتی برشان میگرداندی دو سه تا هزارپا از زیرشان راه می افتاد…