پنج شش ساله بودم ـ اما نگار همین دیروز بود ـ که در حیاط خانه مان شاهد ختنه سورون خودم شدم. حیاط پر از غلغله ی بچه ها بود. بزرگترها چنان با ساز ربابه ی(1) کولیها و پایکوبی رقاصه زنگوله به پا همصدا شده بودند که صدا به صدا نمی رسید.صندلیِ دسته دار و مخصوص «ملا احمد» روضه خوان را آورده بودند و در وسط حیاط کاشته بودند و لُنگِ نوی روی «نشیمن جا»یش پهن کرده بودند.
اوسا اکبر سلمونی مثل قصابها، تیغش را به کمر بند چرمی کهنه اش می کشید. نا رضا و لرزان روی صندلی نشستم. مش مراد کت و کولم را محکم گرفته بود. اوسا اکبر جلوم به زانو نشسته بود. ترسیده تر از من «ساقدوش»م بود که مثل بره ی پیش از بِسمِل (2) رنگ پریده و حیران کنارم ایستاده بود. قرار بود بعد از من ختنه شود. با این که پیشترها شنیده و دیده بودم که قبل از تیغ دلاک چه میگویند و چه میکنند. نه پرواز کبوتری باور داشتم ، نه هیچ چاره ئی. از سر ناچاری تن به قضا دادم و نا رضا در آسمان حیاط مان دمبال کفتر طوقی میگشتم، که تیغ کشیده شد!
بعد از آن لنگوته ئی (3) دور کمرم بستند و ساعتی در خاکستر ولرم تنور نشستم. روزهای بعد بدتر از زخمم، دیدن پوست چغر و خشکیده ای بود که مثل دانه ی تسبیح به بند کشیده و دور مچ پایم بسته بودند.
فردای آنروز در سَبَخ (شوره زار بایر) محله مان خاک نرمی جمع شده بود. نشستم و خاکهای سرمه گون را روی زخمم تلمبار کردم. یک سر شیلنگ کوتاهی را در خاکها فرو کردم و سر دیگرش در دهانم گذاشتم و فوت می کردم و محو تماشای فورانش بودم که دیدم ممد« دلیور»(راننده) که هر روز از باک بزرگ «لوری» (کامیون) شرکتی ش بنزین میکشید و به تاکسی دار ها میفروخت مثل اجل بالای سرم ایستاده بود. پرسید: «چه میکنی؟» هول شدم و با همه ی نفس چاق شده ام مکیدم. نفسم پس افتاد و چشمم سیاهی رفت.
وقتی به هوش آمدم روی تختِ «اسپیتال»(بیمارستان) بودم و دوتا «سیستر»(پرستار) بالای سرم ایستاده بود. پدرم اگر حاضر بود با خشم ی آمیخته به مهر می گفت: «خونه م چول چی کردی با خودت.» بعد از نجات جانم، متوجه زخم بی پانسمانم شده بودند و ضد کزاز زده و پانسمانش کرده بودند.«عدو سبب خیر»ی شده بود
از همان نخستین روزها ،منتظرِ اجابتِ وعده ی بزرگ تر ها بودم که: «بزرگ می شی و یادت می ره!»
1- رباب را کولی های عرب زبان خوزستان ربابه می نامند که با یک قوطی درست میکنند. قوطی چار لیتری امشی یا روغن موتور که چوبی از دوطرفِ ش گذشته و سه چار تار موی دُم اسب، به جای «آرشه» ش نشسته.
2- حیوانی که قرار است بعد از گفتن:«بسمِ …الرحیم» قربانی شود.
3- مثلِ لُنگی که در حمام عمومی می بستند، در جنوب به علت گرمای شدید به جای شلوار می پوشیدند و برای ختنه شده گان هم ضروری بود.
از خاطرات رضا ستار دشتی
توضیح ستین لُر: این نوشته در اینترنت در جاهای مختلف با کم و زیادهایی آمده است که امیدواریم آنچه را ما انتخاب کرده ایم با امانتداری همخوانی داشته باشد