برای دنیایی گمشده در پریشانی می گریم
برای خورشیدی که هیچ باغی را سبز نمی کند
زمان که می گذرد
رویاهایمان غمگین تر می شود
باران آنسوی شیشه های قلب ها می بارد
کسی برای زندگی ترانه نمی سازد
زخم تیغی هرلحظه نابودی را فریاد می کشد
شب آرام آرام
مومیایی آزادی را خاک می کند
ما هنوز با گشاده دستی از مهر می گوییم
و مهتاب آغشته به خون را
به دیدار ستارگان عشق وعده می دهیم.
( نیکی میرزایی پاییز ۹۲ )