ادبیات

یک اتفاق ساده

پیش از ظهری داشتم آلبوم عکسهای قدیمی را نگاه میکردم که تیام آمد نشست کنار دستم. – بابا. این که جلوش عکس گرفتین کجاست؟ – این؟ این طاق بستان کرمانشاهه. – طاق بستان چی هست بابا؟ – … یه جای تاریخی…شاهان قدیم…مثل تخت جمشید! و بعد تویش ماندم. دید دارم با تردید جواب میدهم رویش

یک اتفاق ساده ادامه مطلب »

روزی روزگاری (2)

آ پیرعلی اصلا دندون به حرف نمیزد و از این بابت گاو پیشونی سفید بود بین غریبه و آشنا. هیچی هم جلودارش نبود. نه ببخشیدی نه ملاحظه ای، میگفت و میرفت. – جوون فقط جوونا بختیاری، باقی را به حساب میار! – آخه انصاف هم خوب چیزیه آ پیرعلی! تو از بقیه خلق خدا چی

روزی روزگاری (2) ادامه مطلب »

ادبیات بومی بختیاری

داستان عشقی عبدممد  للری عبدممد جوانی بود اهل کتک Kotok  للرLalar که روستایی است در شمال غربی منتهی الیه خاک بختیاری. او در سوارکاری و تیراندازی بی رقیب بود. او را یک جوانمرد می دانستند که کارش گردش در کوه و دشت بود. تفنگی را حمایل میکرد و همیشه تازیانه بلندی در دستش بود. همه

ادبیات بومی بختیاری ادامه مطلب »

پیمایش به بالا