به گویش بختیاری، سروده: لطفی بابااحمدی
سالی که مَم ُقلی مُرد، تَش وَست به کار و بارا
سالی که مم قلی مرد، آتش افتاد به روزگار
گدا گداتر آبی، پیلا به جیو دارا
گدا گداتر شد، پولها به جیب ثروتمندها
پیا نَمَند به مالا، هر که دراز شهری
دیگه مردی توی ولایت نماند، همه روانه شهرها شدند
کَیماس کپه کشی کرد، اُلماس به زیر بارا
کیماس عملگی کرد، الماس حمالی
باد هوا اِکَمنی، اِشکم گُسنه تشنه
شکمهای گرسنه و تشنه چیزی برای خوردن نداشتند
رنگ شمایلا زرد، ز گُسنی آشکارا
رنگ زرد مردم نشان آشکاری از گرسنگی بود
هرکه خدا خدا کرد یارب برس به دادُم
همه میگفتند ای خدا به دادم برس
اما خدا اِگوی خو، منده به سایه سارا
اما انگاری خدا در سایه ای به خواب رفته بود
سالی که مَم ُقلی مُرد نه دل بجا نه دلبر
سالی که مم قلی مُرد نه عشقی بود و نه معشوقی
دل کویه بی، َهزاری، دلبر خورزمارا
دلی در کار نبود، اسکناس هزاری دلبر مردم بود
سالی که بند کیفت ز جون عزیز تر آبی
سالی که کیفِ پول از جان عزیز تر شد
میون هرچه پیل بی، بووم همو دلارا
از میان همه پولهای رایج، دلار حکم میراند
سالی که رشوه حکمس، سوار اسب اِتازی
سالی که رشوه حلال همه مشکلات بود
حین خدا به شیشه، به دست رشوه خوارا
رشوه خواران خون خدا را به شیشه کرده بودند
سالی که مَم ُقلی مُرد، سال سیاه قحطی
سالی که مم قلی مُرد، سال سیاه قحطی
هرچه بخوی ولی پُر، مُرده منه مزارا
اما تا دلت بخواهد مُرده فراوان بود
سالی که مَم ُقلی مُرد، چه کار داری به کارا
سالی که مَم قلی مُرد، تو چرا دخالت میکنی
گوو بنشین چه کارت به کار روزگارا
بشین سرجایت برادر، ترا چه به اوضاع زمانه