ادبیات

بیکاری من و مهربانی دوستان

بازار کار خراب است و آمار بيکاری بالا. اينترنت اما هست و دوستان بی‌شمار. و به ‌مدد دوستان بی‌شمار “سرکاری” بسيار. نه! دوستان زحمت می‌کشند و برای خيل بيکارانی چون من کاريابی می‌کنند. مهربانند دوستان. چندی پيش، همين چند روزه؛ از چند سو، درست گفته باشم از سه سو؛ ئی ميلی گرفتم. به‌ يک شکل. […]

بیکاری من و مهربانی دوستان Read More »

از غار علیصدر همدان تا دریاچه گهر لرستان

روی سنگ یک تکه حک شده بود: “سلام بر کاشفین غار علیصدر مردانی که در سال 1346 شمسی با همت والا و مشقتی بسیار دروازه زیباترین غار آبی جهان را به روی گردشگران و متخصصین گشودند…” از بلند گوی پارک آهنگ فیلم فاصله ها با ریتمی ملایم پخش می شد. با چهار بلیط (بلیطی هفت

از غار علیصدر همدان تا دریاچه گهر لرستان Read More »

سرزمینى با پوشیه هاى آبى بر بستر خاک

افغانستان سرزمین مردهاى مسلح مهربان است که با سخاوت خوشه انگور را به چشم هاى من نزدیک مى کنند و مى گویند: «تو ایرانى هستى… خواهر ما… بفرمایید.» یا سرزمین زنان برقع پوشى است که از پشت پوشیه هاى آبى و سفیدرنگ شان، با بى اعتمادى به لنز دوربین من خیره مى مانند؟ افغانستان کجا

سرزمینى با پوشیه هاى آبى بر بستر خاک Read More »

موبایل گوطلا

بعد از تمرین نمایش نمی دانم چه شد که بحث به مدرن و پسامدرن کشید. آقای پناهی که اصولا ًوسط بحث هایی از این دست دهانش کف می کرد و صدایش سنگین و دورگه می شد، هزارتومانی را که با کلی زمینه سازی قرض کرده بود در جیب شلوارش چپاند و زیب شلوارش را که

موبایل گوطلا Read More »

کوش طلا

ر ضا سقايي مُرد همين! چه بگويم هيچ! اين مطلب را آبان 86 نوشته ام سه چهار سال قبلش هم «بميرم سيت رضا سقايي» را برايش نوشتم . روزي كه بميرم سيت در روزنامه ايي محلي چاپ شد آمد و برايم گل آورد. براي «كوش طلا» او نيامد من برايش گل بردم . من و

کوش طلا Read More »

آن صبح خنک تابستان

هنوز سپیده صبح در آن روستای دوست‌داشتنی سر نزده بود که بیدارم کردی. دلو آب را به چاه انداختی تا دست و رویی بشوییم. خروس‌ها می‌خواندند و «ملیچ‌‌ها» در میان شاخ و برگ درختان غوغا کرده بودند. یک سر قطار گوسفندها در طویله بود و سر دیگرش درمیان گله‌ای که داشت از کوچه‌های آبادی بسوی

آن صبح خنک تابستان Read More »

پیمایش به بالا