شعری از نصرت مسعودی با صدای شاعر.
[media id=155 width=320 height=240]
صدایت را بوسیده بودم
در عزای آن همه صدا
بی وقفه در من مویه می کنند
با هجاهایی که سنگ از آن ترک برمی دارد.
نکنَد این خیل ِ فروخفته بر خاک ِ یادها
طنین ِ” آسمان ” را
در پس آخرین پرده ی صدایت بوسیده باشند.
حیرت شان را ببین!
به بدرقه ی دشت هایی می مانَد
که بارِ غبارِ کوچ را هم
بر خاک نشسته می بینند و می دانند
که “زندگی ” وُ هزار سیل*ِ خمار
در ترانه های ناخوانده ی تو برباد رفته است.
می بینی؟! سینه ی آن که ترانه را طواف می کرد
بر آتش درخت هایی که کاشته بودیم
چه راحت چرخانده می شود
و چه ضد ِ ضرب ِ مضحکی دارد این بازی ِ روزگار
که حالا به بال شکسته ی قناری
با نقاشی هایی کودکانه
آبی آسمان را آبی تر تعارف می کند.
چه گس رقم خورده است
این نَه ترانه
که بر لبان ِ خاموش تو تصنیف کرده اند.
چه کسی نمی داند
که من از بادهایی پُر از بوی ” سیت بیارم *”
به این همه دست ِ خالی رسیده ام
و با همین جنون که به پای خود بوسه می زند
شال وُ کلاه کرده
بی قرارِ قرارِ دیروزم .
به آن سیل ِ خمار بگویید تا منتظر نمانَد
که باید با هرچه عزیزترها
به سرسلامتی ِ دشتی بروم
که زمزمه های مُرده ی این قوم
روی دستش مانده است.
نصرت مسعودی
————————————–
• سیل : نگاه • سیت بیارم : برایت می آورم
منبع صدا: رادیو ساکی rezasaki.com