روی سنگ یک تکه حک شده بود: “سلام بر کاشفین غار علیصدر مردانی که در سال 1346 شمسی با همت والا و مشقتی بسیار دروازه زیباترین غار آبی جهان را به روی گردشگران و متخصصین گشودند…” از بلند گوی پارک آهنگ فیلم فاصله ها با ریتمی ملایم پخش می شد. با چهار بلیط (بلیطی هفت هزار تومان) وارد شدیم. به انتظار نشستن تا هر چهار نفر سوار قایقی شوند که به مدت یک ساعت در این سکوت لابیرنت تنها صدای پاروی دو کاپیتان کارگر را بشنوند، پرشکوه است. پیاده روی و قایق سواری و دروازه کشف شده و نشده درکنار تجسم اَشکال کَلَمی و مارپیچ و سوزنی و سقف های بلند و کوتاه با هندسه و چند ضلعی های زیبای آهکی رنگین در کنار آب زلال با اعماق چهار تا چهارده متر برای مسافران اعجاب انگیز و برای راننده های قایق که دوازده ساعت باید به تکرار راهنما و راهبر باشند، ترکیب طبیعی وانسانی جالبی است. مسیر برگشت را به جای یکی از کارگران پارو زدم. سوار که شدیم بسیار خسته به نظر می رسید. مبایلش را روشن کرد چند کلیپ ترکی را گوش می داد. نای راهنمایی کردن و به حساب نمی آورد که دوازده نفر را داره هدایت می کند. تنها چند جا به زحمت می گفت “این که می بینید شیر دو سر است و این یکی پنجه عقاب و این یکی به صورت طبیعی نوشته شده “الله”. ازش خواستم از درامد و رضایت اش بگوید. می گفت “از صبح ساعت هفت و نیم روی آفتاب را ندیده ام. اینجا صد و بیست میلیون تومان در روز در آمد داره تنها چهار صد هزار به من میدن…” دوازده شب از غار بیرون اومدیم.
صبح روز بعد رفتیم به سمت گنجنامه. با چهارده هزارتومان به ایستگاه تله کابین رسیدیم. با کوله و تجهیزات نهار دشت میشان را رد کردیم. رد رودخانه و راه پاکوب مالرو را برای رفتن به الوند، یک ساعت نیم رسیدیم به چشمه نادر. دشت سر سبز اطراف چشمه را می ارزه یک شبانه روز ماند. در ادامه مسیر با چوپان کنگاوری همراه شدیم که گله و رمشه شان را اطراف دشت اورده اند. بساط چای و دود دمشان که از ریشه گون به پا کرده بودند پیدا بود. از چای آتیشی خوردیم و از رضایت زندگی و کوچشان گفتند. آدرس چشمه حوض نبی را دادند که نیم ساعت تا اونجا راه بود. از میان گله گوسفندشان که براشون ناآشنا بودیم رد شدیم به چشمه حوض نبی رسیدیم. سر چشمه سه جوان شکارچی کرمانشاهی بودند که سفره نهارشان که املت بود پهن و تفنگ ساچمه زنی ترکیه شان با فشنگ های رنگی کنارشان. خطری که نداشتند هیچ بسیار مهمان نواز. با لهجه لکی از جواز تفنگشان و آمدنشان در این کوهها و …بچه ها با طیب خاطر و قبراق سر و حال بعد از خوردن نهار، نماد طبیعی واستوار(قله الوند) همدان را از نزدیک دیدند و برگشتند.
شب های همدان گذشت. آمدیم استان لرستان. نرسیده به دروازه ورودی شهر “درود” دو وَن سفید رنگ پلاک 19 (کرمانشاه) با سرعت کم جلوتر از ما به فلکه رسیدند. نشانه های سفر و کوهنوردی شان پیدا بود. پی آدرس دریاچه گهر می گشتند. پرسیدم دریاچه گهر میرید گفتند بله گفتم منم با شمام البته با خانواده ام گفتند اشکال نداره گفتم سخت نیست گفتند نه. همراهشان شدم. ساعت حدود هفت بعد از ظهر پنچشنبه بود که شهر و کارخانه سیمان درود و مسیر پر پیچ خم و تپه ها و کوه های اشترانکوه را رد کردیم. ون های کوهنوردان هر از چند گاهی داغ می کرد و می ایستاد. به هر حال با سرعت لاک پشتی ساعت 9 شب به پارکینگ اختصاصی دریاچه رسیدیم. سه هزار تومان ورودی را که دادم گفت “الاغ هم داریم برای بارهاتون. کوه نوردان کرمانشاهی از یک طرف تعجب می کردند که پلاک 16(قم) همراهشونه و از طرفی این گونه مصمم قصد داره دراین شب به دریاچه بره!!. سر پرست تیمشون گفت باید شام را خورد و نمازها را خوند و سپس حرکت. فرصتی شد علاوه بر اینها بار و بنه را آماده کنیم. بیست هزارتومان دادیم. دوکوله پشتی و پتو و لوازم خوراکی و چادر مسافرتی را بار زدیم.
ساعت ده و ربع دریک شب مهتابی که گاه گاهی ماه پشت لکه های ابر مخفی می شد در یک مسیر ناآشناتر، آرام آرام به سرعت گام های این چارپای آشنا به سمت دریاچه حرکت کردیم. شبی رمانتیک و هیجانی. وقتی به دنبال خر نوچ نوچ می کردم علی و امین از خنده غش می کردند. اولین بار با چنین پدیده ای روبرو می شوند. رفته رفته ماه در وسط آسمان ظاهر می شد و درخشندگی اش واضحتر و واضحتر میشد. تنها صدای اطراف صدای جیرجیرک هایی بود که سکوت را می شکست… گردنه و سرازیری خسته کننده ( که بعدا نامش را یاد گرفتیم) پنبه کار را گذشتیم و اکنون ساعت دو شب و نصف مسیر. صدای رودخانه و گذر از پل. گاه گاهی کوهنوردانی رد می شدند که بر پیشانی هدلامپ گذاشته بودند و با زبان خسته نباشید می گفتند. امین بیش از آنکه خسته شده باشد خوابش می آمد. هر از چند گاهی سوار خر می شد اما خوابش نمی برد… وقتی به دریاچه رسیدیم ساعت چهار صبح بود. چادر را روی چمن و بر لبه آب برپا کردم و به رویا فرو رفتیم تا ساعت 9. بیدار که شدیم همه همه آدما و صدای پای آب و منطقه ای بکر و زیبا که همه خستگی دیشب را جبران می کرد…
دریاچه گهر که این همه توصیف اش را شنیده و خوانده بودم، این بار از نزدیک دیدم… از ابعاد مختلفی می توان ازش سخن گفت. از جغرافیا و واقع شدنش در ارتفاع دوهزار چهارصدمتری از سطح دریا و محصور شدنش در کوه های اشترانکوه و شیرینی و زلالی آبش و … اما آن چه برایم جالبتر بود روابط باربرها و چهار پایان[1] و نیروی انتظامی و محیط زیست با مردمی است که یک یا چند روزی به این منطقه می آیند. همه یاد گرفتند که چگونه دراین منطقه ی دور از مدنیت و شهر با دیگری برخورد کند. پروانه ماهیگیری هفت هزارتومان تمام می شه. یک دانه ماهی گرفتن یازده هزارتومان جریمه داره اما ندرت کسی پروانه می گیره! خود مسئولین می دانند با این وجود ماهی صید می شه و کسی هم جریمه نمیده و پروانه هم گرفته نمیشه!!!
برگرفته از سایت لرنا: lorna.blogfa.com
[1] – با دو نفر از مالکان الاغ ها گفت و گو کردم. الاغها مسیرها را بلدند. اما درآمدشان همین دو سه ماه است. کمی هم رقابت می کنند و گاهی با هم تند می شوند. خودشان یک دو ساعت مسیر را میرن یا بر می گردند. با قاطر سی هزارتومان و شتر چهل هزارتومان.