هنوز دود از کُنده «پیکان» بلند میشود
فقط هشت روز تا شروع سال نو فاصله داشتیم. باران یواشیواش و بیسر و صدا میبارید. دروازه را بستم و عرض خیابان را طی کردم. داشتم درِ ماشین را باز میکردم که صدایی به گوشم خورد: « قدرش را بدان!» یکی از معماران شهر بود که در محلهی ما زندگی میکند. دستش را بلند کرد […]
هنوز دود از کُنده «پیکان» بلند میشود Read More »