شعری از سپیده رئوفی نیا
کوچ
من
تلی از کوچ های نکرده ام
وینک
مبهوت دستانی که پر نورند
و به شوق آمده از چشمانی
که می خوانند مرا
بر روشنای دل خویش
آشفته
هوا آفتابیست
اما دفترم
ابرو بهم کشیده است
و واژه های کبود ذهنم
راه گم کرده
چون نقطه های کج و راست
از کام آشفتۀ من فرار می کنند
دریایی از سکوت را در محضری یاد گرفتم. آفرین بر این همه عظمت نگاه.
باید هزار دوید…