اینجا و آنجا

هر از گاهی که به‌خيابان هستم، به ديدن مردمی که تلفن به ‌دست به‌هنگام رانندگی یا عبور از خيابان، گاززدن ساندويچ و يا هرچه دم دست دارند؛ آن‌چنان به‌ گپ‌- نه‌ گمانم چندان حياتی- درگيرند که نگاهی به‌ دور و بر ندارند، از خود می‌پرسم، اين مردم تا پانزده سال پيش چه می‌کردند؟

همان پانزده سال پيش يکی که کاره‌ای هم بود در شرکت سازنده‌ی تلفن‌های همراه نوکيا، در گفتگويی با نيوزويک گفته بود، پيشرفت فن برای راحتی انسان‌هاست ظاهرن. ما اما خود اسير دست‌ ساخت خود می‌شويم. تلفن همراه را همه‌جا با خود می‌کشيم. حتا تا به‌دستشویی و توالت!

آمده است که «ليبرمن» وزير امور خارجه اسرائيل به‌هنگام گفتگو با يک فرستنده‌ی راديويی اسرائيلی، درمورد حماس، به‌نشان تحقير گويی؛ سيفون توالت را کشيد.

به‌اينان اطمينانی نيست. نه‌ اينکه تحت تاثير بازشنيد دايی‌جان ناپلئون باشم، نه. به ‌این جماعت و هرکار اين جماعت به‌شک مینگرم که “دنده‌ی راستی” در وجود ندارند. آنگاه که هاله نوراعلام کرد پژوی سی و چند ساله‌اش را به ‌راه خير به مزايده می‌گذارد، گفتم حتمن آن پشت چيزی پنهان است. نگمانيد که متاثر از دايی‌جان ناپلئون باشم. و راستش از شما چه پنهان، البت؛ باخود هم گفتم کدام ديوانه اين ماشين را خواهد خريد. و داستان را پی نگرفتم. نه از پژو خوشم می‌آيد و نه از صاحب پژو. غم نان هم بيشترگاه، ميدانی برای پرداختن به اراجيفی چنين نمی‌دهد.

ديلم، و يا بندر ديلم؛ شهرکی ست در نوار شمالی خليج فارس. جايی در ميان بنادر گناوه و ماهشهر – شاهپور. تا پيش از انقلاب 57(اين پيش و پس از انقلاب خود مبدائی شده است برای تاريخ چون پیش و پس ميلاد مسيح) جمعيت اندکی داشت این بندر دیلم که تقريبن همه به ‌کار آوردن کالا از کشورهای عربی و فروش آن در ديلم سرگرم بودند. لنج خالی میرفت آنور آب و پر از جنس برمیگشت. بسيار چيز در دکه‌های کوچک عرضه می‌شد. به‌ یاد ندارم اما اگر که جايی به ‌نام کافه و يا رستوران هم داشت این ولایت. دو ردیف دکان توسری خورده و دیگر هیچ. گمرگی داشت اما گويی آن‌ چه در بازار بود، از گمرگ معاف. بندر آزادی می‌نمود.

من که چندان دور از ديلم زندگی نمی‌کردم آن بسيار دور، چندباری به‌ آنجا سفر کرده و هربار رخت و پوشاکی خريدم. به ‌بهايی کمتر از آنچه در آبادان و اهواز، که بسيار ارزانتر از تهران بودند. دوازده پيراهن “فروت” به دوازده رنگ از جمله خريدها بود. يادشان بخير.

پس انقلاب سفری به‌ آن ديار و بندر نداشتم. پس از انقلاب که تماشای نوار ويديويی و در نتيجه فروش دستگاه پخش اينگونه نوار حرام و ممنوع شد، راستش به ‌یاد ندارم که اينان کی حلال شدند. اما در بسيار خانه‌ها هميشه حضور داشتند؛ بر راه ورود به‌ ديلم و بازگشت از آنجا هم کميته‌ای و ايستگاه بازرسی برپا شده بود. و شنيدم که فروشنده‌ای به‌ همدستی آن کميته و ايستگاه بازرسی، دستگاهی که گویا ضبط صوت، رادیو و یا چیزی در همین رده ها بود را بارها و بارها فروخت. دستگاه در فروشگاه، دکه؛ بفروش می‌رفت و در ايستگاه مصادره و به‌ فروشگاه، دکه؛ باز می‌گشت. به‌ همين سادگی. آنها که انصاف بیشتری داشتند، جنس را که میخریدی پیش چشمت به شاگرد دکان می سپردند تا از بیراهه موتور براند و آنور ایستگاه باررسی منتظرت باشد. و تو بسلامت ایست بازرسی را رد میکردی و شاگرد دکان و موتور را خاک آلوده دو سه کیلومتر آنطرفتر به انتظار می دیدی. آنچه را خریده بودی تحویلت میداد و از همان راهی که آمده بود برمیگشت. دیلم هم دیلم سابق!

روزنامه‌ی کيهان را نمی‌خوانم. از شما چه پنهان به ‌خواندنش حالم به‌هم می‌خورد. پاری گاه‌ها اما سری به‌آن هم می‌کشم. زهرمار را می‌ماند گرچه. کيهان در نسخه‌ی چهارشنبه‌اش با عنوان “اين کلاهبردار 1200 ميليارد تومانی کيست؟” به‌افشای خريدار پژوی پژوی کذایی “همت” ورزيده است. اين را که کيهان پرونده‌ساز است شما بهتر از من می‌دانيد.

و راستش باز از شما چه پنهان می‌خواستم از کنار اين خبر و پرونده هم بگذرم که دريافتم عجب دروازه‌ای دارد اين “دولت” و گفتم حال که آن پژو به ‌آن بها فروخته شد از کجا معلوم که فلان رند قرشمال هم فردا پس فردا صندوق آوازی، انگشتری، ضامنداری، چیزی را به مزایده نگذارد که هم فال است و هم تماشا. روزگار عجیبی ست نازنین.

بسيار بار گفته‌ام. من اگر در جهان کاره‌ای، مثلن خدا؛ بودم، پاره‌ای را به خيش هم نمی‌بستم!

بیژن رحمانیان

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

پیمایش به بالا