فقط هشت روز تا شروع سال نو فاصله داشتیم. باران یواشیواش و بیسر و صدا میبارید. دروازه را بستم و عرض خیابان را طی کردم. داشتم درِ ماشین را باز میکردم که صدایی به گوشم خورد: « قدرش را بدان!»
یکی از معماران شهر بود که در محلهی ما زندگی میکند. دستش را بلند کرد و من هم عرض ارادت کردم. نزدیک شد و دستش را روی سقف خیس خودرو گذاشت و دوباره گفت: « قدرش را بدان. خوب ماشینی است!»
لبخند زدم و گفتم: «من که ازش راضیام.» ضربهی آرامی روی سقف ماشین زد و گفت: «جدّی میگویم؛ ها!» بعد ادامه داد: «پژویی خریدم که هنوز هیچی نشده از سقف و درز شیشهها و درهاش، آب داخل اتاقاش میریزد… دندهاش… چراغهاش…!»«عجب!»
«عین حقیقت را عرض کردم. قدر ماشینات را بدان! خوب ماشینی است! دود از کنده بلند میشود.» گفت و راهاش را دنبال کرد و رفت. مسیرمان مخالف هم بود؛ وگرنه میرساندمش.
استارت زدم و دکمهی برف پاککن را زدم. نالهی لاستیک برف پاککنها بلند شد…
راست میگفت؛ باید قدرش را بدانم. هر چند میدانستم. آنقدر از این ماشین بیچاره کار و بیگاری کشیدهام و کشیدهاند که اگر هر ماشین شیک ِ قیمتی ِ دارای فلان امکانات بود تا به الآن چند بار رفته بود گورستان ماشینها!
و در حالیکه حالا باران داشت جایش را به برف میداد با خودم فکر کردم؛ این همه خودرو در مملکت مونتاژ میشود – هر چند برخی مدعیاند ساخته میشوند! – چرا نتوانستهاند روی همین پیکان کار کنند و قدری این خودرو کم حجم و بادوام و مقاوم و کم خرج را به پایهی دیگر خودروها برسانند؟ نه تنها این کار را نکردند بلکه حتی آن را از گردونهی تولید خارج نمودند و عملاً شناسنامهی این خودرو وطنی را باطل کردند؛ که چی؟ که برای مثال «پراید» که هیچ دولتی آن را به رسمیت نمیشناخت، در ایران جا باز کند و دور بردارد و «جان بگیرد»! خودرویی به اذعان کارشناسان و متخصصان، با بیش از دویست ایراد اساسی و فنی…!
دانههای برف درشتتر و بارش آن تندتر شده بود. حالا داشتم روی این موضوع فکر میکردم که، اگر کمتر از ده درصد آن هزینههایی که پای پراید ریختند و حرام کردند، بر روی پیکان هزینه کرده بودند، به مراتب برای مردم و مملکت به صرفهتر نبود …؟
گودرز گودرزی seymare.com