چند روزی بهدور بودم ازين ديار.
پيش از دوری بنا داشتم خانه را دستی کشم. تنبلی و “عقل” دست را نگهداشتند که برای که؟
بهبازگشت، تنبلی غالب ماند. و نمیدانم شايد هم سرخوشی سفر. تا به امروز به امشب.
و چقدر زمان برد دستکشی بهخانه امشب. اصلن اين روزها همه چيز زمانبر شدهاند و دمگير …
بابک به نيمروز و کاوه به پسين بهديدار آمدند. بهگمانم اندک پير شده باشم …
پيش از نيمروز بهشنيدن دوستانی که درپی گشايش گرههای زندگی کس ديگر نيافته بودند، گذشت.
چند روزی میشود که چاشتم خالی از تخم مرغ است. اصلن چاشتم خالیست. اندک بر وزنم افزوده شده. دو کيلو!
افزايش وزن درين سن و سال، دور شکم خود مینمايد. ناشتا و شام را هم يکی کردم. کردهام. اين آخری به خواب، صدای خر و پفم تا يک اتاق پايينتر هم شنيده میشد …
…
انتهای اين زيباترين خيابان جهان، کليسايی است و ميدانی کوچک. به بهار و تابستان پر نوازنده و خواننده و آهنگ و شنونده میشود اين ميدان. امروز هم. به پيادهروی روزانه، بهمیدان و کليسا میرسم. ميدان پر انسانهای نوشيدنی بهدست است و نوای موسيقی. و کليسا هرگز اعتراض نمیکند که صدای موسيقی مانع شنيدن صدای گوشخراش ناقوسش میشود!
بوی قرمهسبزی بهدماغ میرسد. سر میکشم به نزديکترين دکه. بو از آنجا پخش میشود. از قرمهسبزی اما نشانی نيست … و دختری را تنهاايستاده، میبينم درآن جمع بزرگ … موسيقی من نيست و دور میشوم …
…
بهتاريکی، بهتماشای بازی فوتبال مینشينم در برابر تلهويزيون. تيم منظور باخت و از دور بازیها بيرون شد. اصلن اين روزها هيچ به مراد و منظور نيست. دو شب پيش هم آن یک تيم منظور، و بهگمانم منظورترين؛ از دور، بيرون رانده شد. بهچنين روزی، احوال اندک ترش میشود. کاری از دست من ساخته نيست اما. در اندازهی خبر میماند در ياد این باخت. شايد …
هميشه چنين نبود.
خيلی سال دور، به نوجوانی؛ يکبار به باخت تختی در برابر عصمت آتلای و يکبار به باخت تاج در برابر شاهين بغض کردم و چشمانم پر اشک شدند. آن بازی تاج و شاهين در برابر آن «شاه» برگزار شد. آن روز در رقابت و شايد شاخ و شانه کشيدن تيمسارها، بهيکباره شهربانی مانع حضور رنجبر، حسن حبيبی و مهاجرانی در تيم تاج شد. اين سه افسر شهربانی بودند و خط دفاعی تاج را میساختند. تاج را خسروانی مالک بود و خسروانی از ژندارمری میآمد.
تاج در هفده دقيقه، سه گل خورد و بازی پس از سی و پنج دقيقه پايانيافته اعلام شد! میگفتند آن شاه که فرمانده کل قوا بود و بزرگ ارتشتاران، خودش «تاجی» بود …
خواندم از پسر خسروانی که آن شاه، چنان خودخواه بود که حتا بهشنيدن تعريف و تمجيد از پدرش، آن يک «شاه پيشتر از او» هم میرنجيد. جنگ و دعوای تيمسارها، و بهويژه دعوای تيمسار خسروانی و تيمسار حجت کاشانی؛ بر سر خوان ورزش تماشايی بود.
حجت کاشانی که بههنگام برگزاری بازیهای آسيايی در تهران رئيس سازمان تربيت بدنی بود از جانب خسروانی متهم بهاستفاده شخصی از کبوترهايی شد که برای پروازدادن بههنگام مراسم گشايش بازیها، خريداری شده بود. گفته شد، ازآنجا که کود کبوتر بهترين کودهاست، حجت کاشانی چند ماه آن کبوترها را در ملک شخصیاش نگهداری میکرده است تا از کود آنها استفاده کند و باغش آباد …
…
از فوتبال گفتم. اين روزها حجازی در بستر بيماری در جنگ با مرگ است. دوست ندارم چنين باشد. خيلی زود است …
…
به نفرين زن همسايه، که مرگ پسرهای همسايه (ما) را میخواست؛ از مادر خواستم پاسخی دهد. خونسرد گفت، شما از بازار دعا نیامدهايد که به نفرين رويد …
مادر نمیدانست که پنجاه و چند سال پستر، بازار نفرين و دعا که هيچ، بازار رمالی و جنگيری و مارگيری و … گرم است و، اصلن اجنه کشور را “اداره” میکنند …
دل هوای گريه دارد …
بیژن رحمانیان
Jaleb bood Dami-ba-Gozashteh,
Bijan jan, kolli havaye vatanam kard
Kheir pish.