داستان

یک اتفاق ساده

پیش از ظهری داشتم آلبوم عکسهای قدیمی را نگاه میکردم که تیام آمد نشست کنار دستم. – بابا. این که جلوش عکس گرفتین کجاست؟ – این؟ این طاق بستان کرمانشاهه. – طاق بستان چی هست بابا؟ – … یه جای تاریخی…شاهان قدیم…مثل تخت جمشید! و بعد تویش ماندم. دید دارم با تردید جواب میدهم رویش […]

یک اتفاق ساده ادامه مطلب »

روزی روزگاری (2)

آ پیرعلی اصلا دندون به حرف نمیزد و از این بابت گاو پیشونی سفید بود بین غریبه و آشنا. هیچی هم جلودارش نبود. نه ببخشیدی نه ملاحظه ای، میگفت و میرفت. – جوون فقط جوونا بختیاری، باقی را به حساب میار! – آخه انصاف هم خوب چیزیه آ پیرعلی! تو از بقیه خلق خدا چی

روزی روزگاری (2) ادامه مطلب »

ادبیات بومی بختیاری

داستان عشقی عبدممد  للری عبدممد جوانی بود اهل کتک Kotok  للرLalar که روستایی است در شمال غربی منتهی الیه خاک بختیاری. او در سوارکاری و تیراندازی بی رقیب بود. او را یک جوانمرد می دانستند که کارش گردش در کوه و دشت بود. تفنگی را حمایل میکرد و همیشه تازیانه بلندی در دستش بود. همه

ادبیات بومی بختیاری ادامه مطلب »

روزی روزگاری (1)

حالا که این یادداشت را برایتان می نویسم هم آ قیطاس و هم پدرم که هر دو کارگر شرکت نفت بودند از دار دنیا رفته اند اما خاطره ها البت که باقی اند. آنسال دو سه روز قبل از عید نوروز پدرم از کار که برگشت میزی بخانه آورد و گذاشت گوشه اتاق و سفره

روزی روزگاری (1) ادامه مطلب »

این قافله عمر عجب میگذرد

نزدیکیهای صبح بود که رسیدیم شیراز، «ساک در دست و پتو زیر بغل». همگی رفتیم سراغ یکی از این هتلهای بی ستاره همان دور و بر دروازه اصفهان که لامپهای مهتابیش دم به دم باز و بسته میشد و اسفالت را رنگ میزد. هوا سوز داشت گرسنه هم بودیم و بیخوابی توی اتوبوس ایرانپیما هم

این قافله عمر عجب میگذرد ادامه مطلب »

پول سیگار

یکی از دفاتر شرکت نفت را با قدری تغییرات کرده بودند اولین دبستان ناحیه کوچک نفتخیز ما که داشت دست و پایش را باز میکرد و حفاری چاههای نفت یکی بعد از دیگری نتیجه میداد. ساختمان نسبتا نوسازی بود با سقف شیروانی و پنجره های دو لنگه دراز باریک به سبک انگلیسی که از تو

پول سیگار ادامه مطلب »

پیمایش به بالا