روزی روزگاری (3)
ندیده و نشناخته از غربت واهمه داشتیم. از اینکه نکند یهو بزند و همه چیز تغییر کند و هیچ چیز سرجای خودش نباشد. از اینکه صداها همان نباشد که هر روز میشنویم و یا ستاره ای در دل آسمان پس و پیش بشود و فردایش آفتاب آنقدر نماند تا بازی فوتبال توی زمین خاکی را […]