اندرس بریویک سی و سه ساله که یادتان هست؟ او در حمله مسلحانه تابستان گذشته در اسلو و جزیره ای در نزدیکی آن 77 نفر جوان را از پای درآورد. بهانه اش هم از این کشتار، مخالفت با سیاست حزب حاکم کارگر نروژ در دادن اجازه اقامت به مهاجران مسلمان عنوان شده بود. حتما توی تلویزیون و اینترنت دیدید که با عزت و احترام و فکل و کراوات و سر و روی اصلاح شده مرتب، آوردند به دادگاه و بردند او را. بریویک در نهایت به 21 سال زندان محکوم شد.
حالا بقول معروف هنوز جوهر حکمش خشک نشده و حتی 21 هفته از 21 سال زندان را نکشیده از رفتار بد در زندان شکایت میکند و میگوید که با وی رفتاری انسانی نمی شود.
خوب چی شده؟
اندرس توضیح میدهد که مثلا وقتی قهوه اش را سرو میکنند قدری سرد شده و مزه خوبی ندارد! و یا کره به اندازه کافی به وی نمیدهند و از همه بدتر او حق ندارد از کرم پوست استفاده کند.
به نوشته روزنامه نروژی Verdens Gang، در یک نامه بلند بالای 27 صفحه ای به مقامات ذیربط، جناب Anders Breivik شکایت میکند که در زندان سرگرمی کافی ندارد و رفتار با او تحقیرآمیز است. نکات موجود در نامه اندرس از شرایط غیر انسانی زندان بشرح زیر است:
وسایل سلول او فقیرانه میباشد و ضمنا چشم انداز و منظره ای هم از سلولش ندارد،
وقتی در زندان به این طرف و آنطرف می برندش، دستبندی که به او میزنند لبه هایش تیز است و اذیتش میکند،
مدادهای لاستیکی که برای نوشتن در اختیارش میگذارند سادیست آور است. او به نوشتن روی آورده و کار کردن با این مدادها سخت میباشد،
سلولش خوب گرم نیست و مجبور است لباس بیشتری به تن داشته باشد،
صبحها که میخواهد مسواک و اصلاح کند، بودن یک نگهبان در بیرون سلول به او استرس میدهند،
کنترل تلویزیونش را بیرون از سلول گذاشته اند و هربار که میخواهد کانال عوض کند باید از نگهبان کمک بگیرد، و بالاخره وقتی او را برای تجسس بدنی برهنه می نمایند،تحقیر کننده است.
Anders Breivik در پایان شکایت هم نوشته: باور نمیکنم که هیچ تنابنده ای بخصوص در زندانهای نروژ وضعی بدتر از من داشته باشد.
من قلم به دست حاضرم هفت قدم رو به قبله بروم و قسم بخورم که بعضی وقتا دمکراسی خیلی هم چیز خوبی نیست. یارو نه یکی نه دوتا، نه ده تا، اینهمه آدم را به رگبار بسته و بعد از یک محاکمه عادلانه به زندان محکوم شده، حالا دو قورت و نیمش هم باقی است!
ای خدا! چقدر خوب بود که اندرس بریویک توی یکی از کشورهای هردمبیل و هرکی هرکی خاورمیانه به دنیا میآمد تا بداند آزادی و دمکراسی یعنی چه و یه من ماست چقدر کره دارد. که اگر چنین بود، نه لازم بود کسی را به رگبار ببندد و نه حتی ترقه ای زیر پای اسب درشکه ای در کند. کافی بود مثلا به حاکمی، شاهی، شیخی، امیر و صاحب منصبی بگوید بالای چشمت ابروست. تا فقط برای همین یه قلم گستاخی بلایی سرش بیاورند که به گربه بگوید مش ابوالقاسم!
بی پدر در کمال خونسردی -و سلامت عقل- اینهمه جوان مادر مرده را فرستاده سینه قبرستان اما حالا از رفتار غیر انسانی حرف میزند و گله دارد که قهوه اش …
رو که نیست، سنگ پای نروژه!
محمد حسین زاده