از سر دلتنگی
سه سال پَستر، آنها همه آمدند به شهر من. نه به همسايگی ما، بههمسايگی “همزبان ها”. دختر بزرگشان را يکی دو بار در خيابان ديدم. در “خزعليه”ای که “خرمکوشک” نام نهاده شده بود. “خزعليه” برای همزبانان حسين خزعليه ماند و خرمکوشک ميان فارسیزبانها جا افتاد. شتابان پاسخ سلامم را داد و گريخت. زود شوهرش داده بودند سر هوو …