مانی که ربکا لو (Rebecca Lowe) خبرنگار بریتانیایی تصمیم گرفت با دوچرخه به ایران برود، دوستانش فکر کردند او عقلش را از دست داده است، اگرچه او در این سفر مورد آزار جسمی قرار گرفت، با گرمای بسیار شدید و پلیس خشن روبهرو شد اما اکثر افرادی که او ملاقات کرد با کلیشههای موجود فاصله بسیاری داشتند. خودش میگوید روزی که لندن را برای سفر ۱۰ هزار کیلومتری به ایران ترک کرد، آمادگی نداشت.
بدنم آماده این سفر نبود، تا آن زمان هیچگاه از خورجین دوچرخه استفاده نکرده بودم. هیچ آشنایی با جهتیابی نداشتم. شش سال از آخرین باری که دوچرخه سواری کرده بودم، میگذشت. اما با تمام شک و تردیدهایی که داشتم، هدفم را دنبال میکردم.
هدف من ساده بود از این سفر به سلامت برگردم و منطقهای را که توسط غرب اشتباه معرفی شده، به درستی نشان دهم. بیشتر می خواستم نشان دهم که بخش عمده ای از خاورمیانه به دور از خشونت و تعصب است، یک زن می تواند با خیال راحت در این منطقه دوچرخهسواری کند. البته همه با من هم عقیده نبودند، گروهی میگفتند: “ما میدانیم که تو میمیری”.
مردی در یک کافه به من گفت: “یک احمق سادهلوح که در بهترین حالت سرش را بریدهاند؛ اینطور در یک خندق پیدات میکنند.” با این حال من همچنان اعتماد به نفس داشتم. این منطقه ممکن است از نظر سیاسی بیثبات باشد اما به تجربه به من ثابت شد که مردم این منطقه خونگرم و مهربان هستند. نرخ جرم و جنایت پایین است و محل تروریستها کاملا قابل اجتناب است.
من دوچرخه را انتخاب کردم به دلیل سادگی و فضای کمی که اشغال میکرد. با دوچرخه شما نه تنها دنیا را تماشا میکنید که جذب آن میشوید. شما به عنوان یک دوچرخهسوار بیخطر و دوستداشتنی و خل و چل به نظر میآیید و مردم پذیرای شما در زندگیشان هستند.
من سفرم را ژوئیه ۲۰۱۵ آغاز کردم. اروپا را با عزم و اراده چهار ماه پا زدم. در حالیکه تابستان به پاییز نزدیک میشد، استقامتم بیشتر میشد. همانطور که پاهایم قویتر میشد. به بوسنی که رسیدم بدنم نیرومندتر شده بود. در بلغارستان بدنم کاملا قوی شده بود.
اما ترک اروپا برایم پراسترس بود. من از منطقه امن خود بیرون آمده و به منطقهای ناشناخته قدم میگذاشتم. پیش روی من ترکیه، لبنان، اردن، مصر، سودان، عمان، امارات متحده عربی و ایران قرار داشت. کشورهایی که درباره مردان، تروریسم و ترافیک آنها قبلا به من هشدار داده شده بود.
رکاب زدن در بخش آسیایی سفرم را با دقت آغاز کردم. به سرعت آرام شدم. راننده کامیونی توقف کرد و به من یک نارنگی داد. یک کافهدار محافظ گوشش را به من داد. بسیاری دیگر به من پیشنهاد غذا، آب و جا دادند. همچنین در این سفر انواع و اقسام کباب را خوردم.
در طول سفر به خاورمیانه تقریبا یک چیز مشترک در همه جا وجود داشت. در خانه آنها برای خیر مقدم به یک غریبه دوچرخهسوار که حتما نیاز به کمک داشت، باز بود. میزبانان من از همه قشری بودند: ثروتمند و فقیر، روحانی و ورزشکار، بادیهنشین و تاجر. زنان نقابدار و مردانی با لباس محلی. هر کدام متفاوت بودند اما یک چیز در همه آنها مشترک بود: مهربانی، حس کنجکاوی و تحمل.
در سودان خانوادهها به من انواع خورشت لوبیا میدادند و اجازه میدادند در خانههای آجری آنها بخوابم. وقتی به دلیل کم آوردن آب در صحرا بیهوش شده بودم، یکی از این خانوادهها از من پرستاری کرد و به من جا داد. مهماننوازی ایرانی ها مانند یک ردای نرم محافظ بود که تمام وقت در اطرافت وجود داشت؛ همیشه قابل اعتماد.
رهگذران غذاهای زیادی به من میدادند هرچند برای من چندان کاربردی نداشت. هندوانه، نان، کیسههای پر از خیار که بسیاری از آنها دور ریخته میشد.
فرهنگ ایران پر از تناقض است. در نخستین روز سفرم در ایران، پلیس به من تذکر داد به دلیل اینکه روسریام را به دلیل گرمای زیاد در زیر درختی از سر برداشتم. چند دقیقه بعد خواهر همسر همان افسر پلیس من را برای خوردن خورشت قیمه به خانهشان دعوت کرد.
این سفر کاملا بدون مشکل هم نبود. در سفرم با برخی رفتارهای نامناسب مردان روبهرو شدم. از جمله در اردن، مصر و ایران. در مصر راننده یک سهچرخه که تعقیبم میکرد، توسط پلیس متوقف شد و پلیس به شدت او را مورد ضرب و شتم قرار داد. تصویر بسیار ترسناکی بود.
در اردن راننده کامیونی از من بوسه میخواست و پستانهایم را گرفته بود؛ خوشبختانه وقتی چاقوی من را نزدیک بدنش دید، کارش را متوقف کرد. اتفاقات اینچنینی من را عصبانی و ناراحت میکرد.
زود متوجه شدم که این مردان هیولا نیستند، آنها اغلب نادان هستند و آموزش ندیدهاند. در فرهنگی که ارتباط فیزیکی شرمآور است نباید درباره مسایل جنسی صحبت شود. اینها بیشتر فرصتطلبان ترسو بودند تا متجاوزان خطرناک و از سر بازکردن آنها عموما کار راحتی بود.
معضلاتی هم بود که هیچ کس نمیتواند کاری برای آن بکند. مثل ترافیک در ترکیه که در مقاطعی وحشتناک بود، و گرمای غیرقابل تحمل در سودان و وضعیت نامناسب توالتها. در منطقه سودان شمالی توالت زنانه بهشدت کم است. یک مرد در این منطقه به من گفت که صحرا توالت تو است.
مساله سیاست موضوع نگران کننده در منطقه بود، خبرنگاران خارجی عموما چندان مورد استقبال قرار نمیگرفتند. به من گفته شد به مقامها تخصص خود را نگو. من این توصیه را رعایت کردم، ولی هنوز با آن کنار نیامدهام.
برگرفته از: بی بی سی فارسی