یک خاطره

gibson1

صبحها که میخواستم بروم اداره بایستی حتما بعد از دوش موها را سشوار میکشیدم و این رد خور نداشت، از اهم واجبات بود. یه چیزی به مهمی عینک ری بن پشت فرمان ماشین! هرروز همین بود. جمعه ها که میرفتم بولینگ دیگه بدتر. بعد از سشوار کمی «فیت» هم میزدم که موها تکان نخورد. نه که قرتی بازی باشه. نه نبود اما روزی بود و روزگاری. یه اهواز بود و یه شرکت نفت. همه اتو کشیده میآمدند اداره. سر ساعت کار شروع میشد سر ساعت تمام. ریش دو تیغه اصلاح شده، نسکافه، انگلیسی پروندن، کراوات و پیپ و ادکلن آرامیس و …. خانمها که واویلا، سالن مد! اون سالها بین ساعت 12 تا یک وقت نهار بود که میرفتیم خانه. وقتی برمیگشتیم بعضی از خانمهای سکرتر (secretary) لباس دیگری به تن داشتند. شیک و پیک!

یه روز صبح سشوار توی دستم جرقه ای زد و از کار افتاد. ماندم که چکار کنم، آنجوری که نمیشه رفت «اَفیس». چشم روشنی و مقدم و شالباف هم صبح به اون زودی هنوز باز نکرده بودند. تازه خیابان پهلوی کجا کوی کورش کجا. از سر ناچاری رفتم توی حیاط و سرم را گرفتم زیر باد داغ پشت کولر گازی Gibson. یه ذره گرمایش خفه کننده بود اما در عوض کار صدتا سشوار را میکرد. آقا عجب پوش ی داد به موهام! انگار که تازه از آرایشگاه آمده باشی. جون میداد که بروی عکاسی متروپل توی سی متری و عکسی یادگاری بگیری. توی راه اداره همه اش چشمم به آئینه ماشین بود، چه مویی به به!

از آن ببعد دیگه همیشه پشت کولر گازی موها را فرم میدادم بغیر از زمستان ها که کولرها خاموش بودند.

محمد حسین زاده

 

1 دیدگاه دربارهٔ «یک خاطره»

  1. درود بر کدبان حسین زاده. با این نوشته بردیمان اهواز. نگفتی دلتنگی ممکنه خفه مون کنه؟

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

پیمایش به بالا