1
نه در ییلاق
نه در قشلاق
هیچ کجا قرار ندارم
کاش
با ایل باد ها همسفر می شدم
2
امسال بهار با دلم گفتم
چوپان گله ی پدرت می شوم
تا بهار رنگ به رنگ “گلونی” ات را
از گلوی نی بر آورم
اما از کج بختی من
تو شدی
عروس گله داری بزرگ
3
حالا
مهریه ات
گله ای بزرگ بزرگ است
اما بدان
من عاقبت گرگ می شوم
4
ستاره
شنیده ام
که شام سور چرانی ات
طعم خاک داده است
نمی دانستی ؟
آن گوسفندان سر بریده ی مفلوک
یاران نی نوازی من بودند
در غروب های تنهائی
5
پدرت راست می گفت
چوپان و
خواستگاری دختر کدخدا
از این یتیم پای چراغ خانه ی مردم
چه غلط ها!
6
راست می گفت
من و
“کپه نکی”کهنه
و دلی عاشق
به وسعت دشتی زیر برف و بارن
که آغل پر و
خانه ی پنج دری رو به آفتاب نمی شود
7
حالا من مانده ام و
این کوه سخت
و آسمانی تاریک
که ستاره هایش را
بر “کلنجه ی” عروسیت دوختند
8
ستاره!
مدتی ست
گلوی من و
این نی
بی تاب بی تاب اند
پدرت را بگو:
شبی
منتظر آتش بازی این یتیم پا برهنه باشد.
سراینده: هوشنگ رئوف
————————————-
پی نوشت: گلونی = سربند رنگ به رنگ. کپه نک = پوششی بلند نمدی ضخیم از پشم که چوپانان استفاده میکنند. کلنجه = جلیقه ای مخملی که برای زیبائی بر آن سکه می دوزند.
درود خدا بر هوشنگ رئوف
زیبا آموختم که هنوز طاوس گلونی بر لار مادرم نقش میزند
توز برژنگ کلنجه پوش از فرسنگ ها دل را به پیشواز میبرد.
زنده باد آقای رئوف