استاد نعمت آزرم، میهمانِ ما بود. با دستی پُر از شعر، ترانه، ُسرود و گامی بُلند و اُستوار از پایداری و ایستادگی در برابر استبداد.
آنچنان با روحِ میهنِ خویش در هم تنیده شده و آنچنان گرم از غرور ملی است که چه بخواهی چه نخواهی با خود همراهت میکند و ما غربتنشینان، این فرصت و این شانس را یافتیم تا دمی با او همراه شویم.
به دنبالِ قافله سالاری که اوست، در شبِ شعری وزین، بر بالِ حنجرۀ رسای او، به میهنِ خویش سفر کردیم و از آنجا با فریادهای رسایش به سرمنزلِ آزادیِ میهن رسیدیم.
در میهن ما کنون زمان منفجر است
آینده فُشردهنای اکنون در دست:
میراثِ هزارسالۀ جهل و دروغ،
این بار از این رزم نمییارد رست (ص 33 کتاب بهار تا بهاران)
در پُشتِ میزِ خطابه، در لحظاتی که شورِ میهنیاش به اوج خویش میرسید، مانده بودی که این هفتاد و اندی سالۀ پیر، انگار از خراسان پای بیرون نگذاشته است و چگونه است که همچنان پُرشورست و جوان. آن چنان پُرشور و جوان که در رکابِ شعرش باید میدویدی تا از او عقب نمانی. چرا که نه تنها از مرزهای کنونی میهن میگذشت که گویی رستمیست از آن سوی اسطورهها که زمان را در نوردیده و از مرزهای ایران باستانی آمده است با کیفرخواستی علیه مستبدین تا آنها را بر سرِ جایشان بنشاند:
جمهوری ایرانی ما در راه است
سیلیست که کوه پیش پایش کاه است
بعد از دو هزاره دین و دولت با هم
آزاد وطن ز چنگِ شیخ و شاه است. (ص 39 همان کتاب)
پایانِ نبرد هست روشن چون روز
فرهنگ شود به جهل بی شک پیروز
هر چند خلیفه چارهها اندیشد
دیروز شکست میخورد از امروز (ص 37 همان کتاب)
و از غزلِ قصیدۀ چکامۀ بهمن که اوجِ شورِ میهنی استاد در آن در جوش و خروش است:
دختران و پسران! های جوانانِ وطن
وطن از هممتتان جانِ جوان یافت به تن
زن که دیدهست از اینگونه به بُرنایی شیر
شیر زینگونه که دیدهست در اندازۀ زن
خونِ بابک به رگِ جانِ شما میجوشد
پُرتوان است و جوان باز هم ایرانِ کُهن
و بعد از اینکه نویدِ آزادی و رهایی در زمانی بسیار نزدیک را میدهد، میسُراید:
زان سپس جُنبشِ گُستردۀ فرهنگی ماست
و غُبار از رُخ تاریخِ سراسر، رُفتن
کیست اکنون که در این رزم، سلحشوران را
بوسه بر دست و سر و رو زند از جانبِ من
نکتۀ گفتنی، این است که استاد با هوشیاری، نقشِ جوانان و به ویژه زنان را در راستای جنبشِ آزادیخواهی میهن به درستی تشخیص میدهد:
زنجیرۀ بزرگِ “نه” در راستای بازِ خیابانِ انقلاب، باز،
زنان بودند.
ما سروران وقوعِ زلزله را در نیافتیم،
زنها و دخترانِ جوان بودند! (ص 64 همان کتاب، سرودۀ هشتم مارس دو هزار و ده)
ما انجمنِ ستین، این افتخار را داشتیم که عرضهکنندۀ کتابِ “بهار تا بهاران” باشیم. کتابی که تازه از زیرِ چاپ در آمده و از چاپخانۀ آلمان مستقیم به آدرسِ انجمن پُست شده بود. کاری کارستان که کارنامۀ یکسالۀ استاد است و نامِ خود را از بهار اعتراضِ میلیونی به تقلبِ انتخاباتی گرفته است. استاد در این کتاب از بهارانِ پیروزی که در راه است خبر میدهد و آن را به نداها، سهرابها ترانهها و فرزادهای بیشمارِ کوشندگانِ آزادی و برابری و سربلندی ایرانِ فردا… تقدیم کرده است.
منگر که در بهارِ همین سال زاده است:
این کاوه است زآنسویِ تاریخ در برابر بیداد هنوز،
در چهرههای: مزدک و بهآفرید و بابک و مردآویج،
تا بیشمارِ نسلِ جوانِ کنونیاش.
(از سرودههای روز شانزده آذر ص 28 همان کتاب)
برای استاد آزرم، آرزوی سلامتی میکنیم و امیدواریم که در اینسوی جهان، هممیهنانش را همچنان با حضورِ پُر بارِ خود بهرهمند سازند. وطن به میراثدارِ استبدادستیزی چون او امروز بیش از هر زمانِ دیگر نیازمند است.
میراث
من شاعرِ ملی ام، سخنگوی وطن
ایران به زبانِ من نهاده ست سخن
فردوسی ام این مهر به میهن آموخت
میراثِ نیای من رسیده ست به من
(شعرِ پایانی کتاب ص 102 – همان کتاب)
درود بی پایان بر او باد.
لطفی بابااحمدی