قریب به اتفاق مردم این دیار حتی اگرسعادت دیدن عزيزالشركاء را به عینه و از نزدیک نداشته اند ولي به یقین از آوازه ی او خبردارند. عزیز پسرخوانده ی عالم بی بدیل جناب مشعوف الملک است که بی اغراق یکی از نوادر اعصار و قرون به حساب می آید.عزيزالشركاء سالهای متمادی مستقیم و غیر مستقیم در محضر با کفایت مشعوف الملک و تنی چند از اعاظم رشته های مختلف تلمذ نموده است. حدت وتعلق خاطرایشان به دانستن وآگاهی از همان سنین پایین تا به آن حد بوده است که مسیو حِشی “Heshi” بعدها دروصف ايشان درمقاله ی مشهور “فوق تصور” ” beyond imagination”می نویسد:
«اکنون یافتن بدیلی برای” عزيزالشركاء” درعالم امکان ازعجایب و غرایب تلقی می شود.» خوشبختانه خبرنگار ما پس از یک سال واندی دویدن وانتظاري دلچسب سرانجام به دیدار ایشان نایل آمده و با این چهره ی نامدار گفت وگویی داشتته است بسیارخواندنی . با اين همه باید گفته شود که گفت وگو با اين چهره ي نامدار به دلایل عدیده اي كه مجال گفتن شان اينجا نيست پس ازیک دهه منتشر می شود.با افتخارشوراي سردبیری فرمایشات عزیزالشرکاء را کما کان آموزنده وراهگشا می داند.
خبرنگار: « جناب عزيزالشركاء شما به عنوان یکی از مدیران مدبرکه توليدات تان هميشه رنگ و بویي خاص دارد ، ممکن است بفرماييد يك مدير خوب بايد چه ویژگی هایی داشته باشد؟»
عزيزالشركاء: « از بيخ و بن يا از بن و بيخ، حالا توفیری ندارد که بن اول باشد يا بيخ، به طور اساسي اينجانب عقيده دارم كه مديريت، يك خصلت و ويژگي به تمام و كامل ذاتي است و اصلاً با قدم رنجه كردن در دانشكدههاي بزرگسالان و این رقم چیزها يي كه اين روزها به خاطر ایجاد وجهه هاي ظاهري و تحت عناوين دانشگاه فلان و بهمان مشغول توليد مدارك تحصيلي در كليهي مقاطع وصدالبته در قطعهاي مختلفاند درست شدني نيست. من در هر جايي بدون ترس وشرم ،با صدايي كه فی الواقع حاكي از فشار روحي و جسمي به تمام اعضاء و جوارح هرفرد باكمالاتي مي تواند باشد ، اعلام ميكنم حاشا و كلا كه چنين باشد . شما تصور نفرماييد بنده اهل شعار و يا خاليبندي ام و يا تحت تاثیر نظرياتی ام که به قول عوامالناس، برخاسته از بخارات معده هنگام راه گم كردن است. خير بنده با حرفي كه عمل، پشت بندش نباشد صدها و بلكه هم كيلومترها فاصله دارم. از قديم و نديم گفته اند وچه خوش گفته اند که عالم بيعمل،عین درخت بيثمر است. اگرچه حقيرسراپا تقصیر عقيده دارم در اين قياس، درخت بيچاره متضرر ميشود. بله ! »
خبرنگار :« جناب محبوب القلوب توضیح می فرمایید چرا درخت متضرر می شود ؟ »
عزيزالشركاء : « حتما ، درخت خشك و بيثمر، ممكن است سايه اي داشته باشد. ممكن است با آن در سرما يا براي پخت و پز، آتشي درست كرد، اما بر عالم بيعمل، اين فوايد، مترتب نيست! درست نمی گم؟»
خبرنگار: « یقیناً که درست می فرمایید .»
عزيزالشركاء :خيلي كلي تر و با مايه هاي فلسفي عرض كنم كه هر نظريهاي كه در عمل و پراتيك، قابل اثبات نباشد براي لاي جرز خوب است. چرا اينگونه به من نگاه ميكنيد؟!»
خبرنگار: « بنده ؟چطور نگاه ميكنم قربان؟»
عزيزالشركاء:« ميبينم جنابعالي بعد از هر جملهي من، مثل جنزده ها چشمهايتان گرد ميشود.»
خبرنگار: « اختيار داريد، اصلاًاين گونه نيست كه ميفرماييد. حتماً به سبب فوق العاده بودن فرمايشات شماست .»
عزيزالشركاء :« تعارف را كنار بگذاريد. معلوم است به حرفهايم دل ندادهايد. براي اثبات نظرياتم مجبورم بیشتر توضيح بدم. اینو میل بفرمایید ( موزتعارف می کند) خجالت نکشید! بفرماييد. خواهش ميكنم. ببينيد ، غير از اين است كه اكثر مديرهاي ما، اول به علت جوهر ذاتي و جنم ازلي و دائمالتزايد پشت ميزهاي مديريت، پا قرص ميكنند و مصدر بسياري كارهاي كارستان ميشوند كه هم شرقي هم غربي ، ایضاً جنوبي و شمالي از فرط حيرت، واقعاً انگشت به دهان می شوند، هان!
خبرنگار:« اجازه هست مطرح کنم پس چرا راه می افتند وبی جهت قبول زحمت می کنند ؟»
عزيزالشركاء : « در کمال صداقت عرض كنم ، صرفاً و صرفاً، به قول قدما براي خالي نبودن عريضه و عرض فروتني است، که چند صباحي مي روند و سر كلاس مديريت مينشينند، والبته به ظاهر.توجه بفرمایید که فقط وفقط به ظاهر .. شما خودتان خوب ميدانيد كه اين مديران، آن درسها را درعمل فوت آب بوده اند كه اگر غیراز این بود تا حالا در اثر باقياتشان، ما را هزار بار آب برده بود و به قول جواد مرغي، ده بارآن هم بدون قد قد، از دجله و فرات و چه ميدونم مي سي سي پي و راين گذشته بوديم. فوران ذاتي استعداد اگر نباشد مگر هر ننه قمري می تواند با چهار تا جزوه فزرتی که اکثرمواقع هم ترجمه ي آب توخباری ِحرف های آدم هاي اون طرف ِآب است كسي مي تواند مدير بشود. ببينيد…
خبرنگار:« ميبخشيد فرمايشات جنابعالي را قطع ميكنم.. اگر واقعاً چنين است كه ميفرماييد چرا بعضيها به هنگام پيرسالي و بعد از سالها كار مديريت، باز ميروند که درسش را بخوانند؟ درس مديريت را عرض ميكنم.»
عزيزالشركاء : « به نظر می رسد حواستان جم وجور نیست. آقای “اَنَشک پور” ! از بدبختيهاي ما يكي هم اين است كه درك ظريفه نميكنيم. من خودم ازهمان نوجواني سعي ام براين بوده، چه در خيابان ،چه در محل كار، چه در سفرچه درحضر، چه می دانم، درهرجايی كه پا بدهد، درك ظريفه كنم. اين بزرگواران عرض كردم ميخواهند فروتني نشان داده باشند واّلا كسي كه در عمل، يك اداره را سالها بدون اين كه آب از آب تكان خورده باشد، مثل فرفره روی بند انگشت كوچك چرخانده است چه نیاز ي به خواندن چند جزوه آنچناني دارد. براي اين كه خوب جا بيفتد بايد عرض كنم بعضي از اينها یی كه خاضعانه ميروند سر آن كلاسهای کاذیی مينشينند، قبل رفتن به آن کلاس ها، حداقل يكي دو بار به عنوان مدير نمونه، خوب توجه بفرماييد به عنوان مدير نمونه، انتخاب شدهاند و بعضاً هم به سبب روح بي نيازشان از دريافت جايزه امتناع كردهاند. توجه فرموديد؟
خب چنين اشخاصي را چه نياز به خواندن درس؟( سکوت توام با تایید خبرنگار) بله عزیزم، اينگونه سلوك، فقط و فقط از سر فروتني و خضوع است. ميخواهند ماها از رفتار و سلوكشان درس معرفت و رفتارشناسي بياموزيم وگرنه تئوريهاي چهار تا آكسفوردي يا چهار تا سوربني كه اكثراً شبها هم عرق ميخورند و بعضاً تا صبح علی الطلوع بي خستگي اهل فسق و فجوراند وگاه در انظارمثل بچه قرتی ها، تی شرت هاي مکش مرگ ما می پوشند جزوه شان فقط به درد ننه شان ميخورد! من فقط يك چشمه از عجايب و خوارقعادات مديران خودمان را خدمتتان بگويم، انصاف بدهيد كه با يادگيري كدام تئوري ميشود چنين مديري را تولید کرد؟. ما يك مديري داشتيم كه كارمندان معمولي كه جای خود، هرگاه به اقتضاي مسئله اي وارد اتاق معاونش، خوب گوش بفرمایید ، ميتوانست با يك نگاه، او را به هركاري وادارد. العياذبالله! نه خيال كني گوش به فرماني معاون، زاييدهي تظاهر، چابلوسي و دستمال به دستی ويا مزخرفات ويا شايعاتي ازاین دست بود. خیر،ابداً!
این جنانب معاون صرفاً در اثر مغناطيس نگاه ِ «مِسمِر» گونه ی مدیر، مسمر ِروانشناس را می گویم ! به حالت هيپنوز فرو ميرفت.حالا شما بفرماييد ارائهي طريق ويا به قول امروزيها با کدام راهكار و تئوري مدیریتی ميشود، آدمي را آن هم در سطح معاونت، دقت بفرمایید عرض کردم در سطح معاونت و جانشینی، راحت تراز موم ، باهاش بازي كرد؟! تصورنفرمایید جناب معاون، آدمي دم دستی و معمولي بود. خير! ايشان خودشان ميتوانستند دریک طرفة العین رشتهي هر كارمند پررويي را،حالا هرکه باشد وهرمدركي داشته باشد، دریک آن حرفه اي ترازهر حلاج قلچماقي پنبه كند. ميخواهم بگويم معاون، خودش كسي بود بسيار با دبدبه وکبکبه و طايفه دار.»
خبرنگار:« ميبخشيد كه باز حرفتان را قطع ميكنم. حالا اگر ممكن است بفرماييد يك مدير خوب، جز ويژگي ذاتي، چه خصلتهاي ديگري هم بايد داشته باشد؟»
عزيزالشركاء : « تجربه ثابت كرده است كه مديربايد از نظر ذهني و عيني ،به عبارت ساده تر، هم از نظر فكر و هم از نظرفیزیک ، بدن را عرض می کنم ، قدرت انعطاف پذيري ِ خارقالعاده داشته باشد، تا حدي كه محيرالعقول به نظر برسد. اس و اساس ِ كرامات يك مديرِ مدبر و ماندگارو پويا، به اكتساب همين خصيصهي انعطاف يا به قول فرنگيها Flexibilty ذهن و بدن است.»
خبرنگار: « ممكن است توضيح بيشتري برای خوانندگان بدهيد؟».
عزيزالشركاء: « البته! فرض كنيد مديري از نظر مواضع فكري قبل از صعود از نردبان ترقي و كسب كرسي مديريت، ، خود را اولترا راست نشان داده باشد و همين خصلت سوپرويژه بودن، ايشان را تا مديريت، بركشانده باشد. خب اين مدير اگرFlexibilty نداشته باشد، به وقت ِ قدرت گرفتن چپها ، با گِم و گُرداله ، زمين مي خورد. »
خبرنگار:« ببخشيد گِم و گُرداله يعني چه؟»
عزيزالشركاء: « بنده اين اصطلاح ِکافی به مقصود را وقتی درلرستان مشغول خدمت و آبادنی بودم از بچههاي صمیمی لر یاد گرفتم . گِم و گُردله يعني تخت پشت. بله با گِم وگُرداله زمين خواهد خورد. می خورد و چنگش هم در هوا به چيزي بند نخواهد بود. پس اينجا ميبينيد كه تنها وتنها انعطاف، خصوصاً به صورتي كه عرض شد كارساز است. شما جوانيد ميتوانيد يك موزو لاقل دو عدد كيوي ديگرهم ميل بفرماييد! من در حالي كه حرف ميزدم،چند تا کیوی خوردم. بفرماييد خواهش ميكنم. از فواید موز هم مطلب خاصی را تلفني از بزرگواري شنيدم كه پس از مصاحبه عرض مي كنم».
خبرنگار:« ممنون ميشوم اگرلطف فرموده دربارهي انعطاف ذهني و عيني، بيشتر توضيح عنایت کنید.»
عزيزالشركاء:« فكر مدير بايد قدرت انطباق با انديشههاي چپ ویا راست را داشته باشد البته برحسب شرایط . اما یادمان بماند که دراين مرحله ، فاكتور عمده و كارسازهنگام انطباق فقط سرعت است. تغيير در يك طرفة العين.»
خبرنگار:« پس مسئلهي رودربايستي با همفكران ديروزي چه ميشود؟»
عزيزالشركاء: « رودربايستي يك مسئلهي سنتي است و در مديريت نو جايي ندارد.البته اكثرآنهايي كه مي فرمايي خودشان اين را مي دانند.»
خبرنگار:« يعني مدير از مواضع و انديشههايي كه به واسطهي آنها به ميز و كرسي رسيده باید دست بردارد؟»
عزيزالشركاء:« قدرت ذاتي مدير بودن و تجربه و دانش اكتسابي، حكم ميكند كه بردارد. يك مدير، فيالذاته چم وخم كار، از ذاتش تراوش ميكند. سوگيري به سمت ميز، مكانيزمي است كه اصالتاً وبه صورت اتوماسیون عمل ميكند. مثل اعصاب پاراسمپاتيك. بله درست مثل قلب كه به شكل اتوماسيون، عملش را انجام ميدهد و يا دقيقاً مثل عمل ناخودآگاه يك نوزاد گرسنه كه بدون سوء نیت اما بيطاقت وبدون خجلتي به هر چيزي چنگ مياندازد.»
خبرنگار:« پس جانب عالی انديشه را تابعي از ميز ميدانيد؟»
عزيزالشركاء:« استفاده از لفظ « تابع» زياد مطلوب نيست. ببينيد در چنين وضعيتي ميز و انديشه مثل تار و پود در هم تنيده شدهاند. منتهي بفهمي نفهمي ميشود اعتراف كرد كه وجه غالب، ميز است. اما يك پارادوكس اين جا حی وحاضراست. حضور ميز به خاطر انجذاب ذاتي مدير است كه خود را مينماياند وگرنه به خودي خود، میزی وجود ندارد. براي مثال، شعري يادم آمد. بيدل ميگويد: « بيدل! من و بيكاري و معشوقه تراشي جز شوق برهمن صنمي نيست در اينجا» ملتفت می شويد اصلاًصنمي وجود ندارد، هرچه هست شوق برهمن است. بله ميزي در ميانه نيست هرچه هست شوق مدير وخدمت بي شائبه درهرشرايطي است. مثال ديگري ميآورم. يك ميخ اگربه ناگزير در يك حوزهي مغناطيسي سر وته ميايستد و يا به ظاهر حركت ميكند، شما ظاهراً،می بینید که میخ حركت می کند اما فيالواقع چنين اتفاق و برآيندي محصول آن حوزهي مغناطيسي است نه ذات ميخ. ذات مديريت هم، چنين نيروي پنهاني را در خود دارد. وقتي عشق به مردم غالب باشد از خود گذشتگي چه كارها كه نمي كند؟»
خبرنگار:« براي روشن شدن بنده ممكن است بيشتر توضيح بفرماييد.»
عزيزالشركاء:« شما موزتان را تا آخرميل بفرماييد. حتماً! آن آدم ايستاده بالاي غار و آن سايه در بحث مُثُل افلاطون يادتان مانده است؟ »
خبرنگار:« البته تا حدودي!»
عزيزالشركاء: « خب فرض كنيد آن ميز يك آدم است . حالا ديگر معادلهي ميز و سايهي آدم، چندان پيچيده نيست. جز اين است؟!»
خبرنگار:« از راهنمايي مديرانه و مدبرانهي شما آدم به وجد ميآيد.»
عزيزالشركاء: « اميدوارم وجد جنابعالي تا ترقص، امتداد پيدا نكند! كه مشكلات مترتب بر آن از حوصلهي بنده خارج است.»
خبرنگار:« جناب عالی بی اغراق اگردرمایه های ظنز کار می کردید یکی ازنخبگان روزگار می شدید.»
عزيزالشركاء: « شما به امثال بنده همیشه علاقه داشته اید. ممنون . شما التفات داريد كه من قبل از اينكه دكترا بگيرم با يك گروه سياركاركمدي مي كردم .»
خبرنگار:دربعضي نوشته ها سعادت خواندنش را داشته ام قربان! از انعطاف بدني هم كه به سبب بازي از نو جواني با آن در گير بوده ايد اگرخوانندگان را مستفیض بفرمایید باعث خوشحالی است.».
عزيزالشركاء: « حتماً ، ايجاد پوزيسون های مختلف در روزگاري كه به قول شاعر:« آن چه برقرار است، بيقراريست»، بی تردید انعطاف بدنی ِ فوق العاده ای طلب می کند. البته این انعطاف فقط شرط لازم است ولی ابداً کافی نیست. در چنين شرايطي ضرورتاً بدن هر لحظه بايد در پي ژست و فيگور تازهاي باشد نه ؟ پس بدن بايد دراوج آمادگی باشد. خصوصاً و باز تاکید می کنم خصوصاً، ستون فقرات و مهرههاي كمر بايد قدرت مانورشان در حد اعجاز باشد. براي استحكام لب و لوچه هم بايد تمريناتي كرد. بنده پيشنهاد ميكنم دراين زمينه از كلماتي كه حروف انفجاري دارند استفاده شود.»
خبرنگار:« مثل چي؟»
عزيزالشركاء: « مثل پپسي و پيتزا! لطفاً اين دو دانه کیوی را هم میل بفرمایید !
خبرنگار:« فكر نميفرماييد به جاي اين كلمات نامأنوس و نچسب و به خاطر پاسداشت زبان پارسي، بهتر است از چيزهاي ديگري استفاده كنيم؟»
عزيزالشركاء: « خاضع بودن در مقابل حق، بنده را وادار ميكند بگويم احسنت به پيشنهاد بسيار لطيف وظريفتان ! حق با شماست. به ذهنم مي رسد كه استفاده از… پريچهر و پريدخت و يا پريسا بسيار مناسبتر است. آفرين! واقعاً آفرين!»
خبرنگار:« صداقت شما در پذيرش حق اگر بينظير نباشد در اين روزگار كم نظير است.»
عزيزالشركاء:« شرمنده نكنيد. اصلاً عجيب نيست. اين جزء فرهنگ ماست. برخاسته از همين فرهنگ است.»
خبرنگار:« اگر چه سير نميشم و دل نميكنم، اما چون ساعت۱۱ با مدير هواشناسي درباره ی ,وضعيت بادهاي موسمي قرار دارم اگراجازه بفرمایید با طرح آخرين سؤال رفع زحمت ميكنم. »
عزيزالشركاء: « اختيار داريد. حضور افراد دانشمندي چون شما هميشه مايهي مباهاته!»
خبرنگار:« شما اگربه جاي من بوديد البته ببخشيد ، چه تيتري را براي اين مصاحبه مهم انتخاب مي كرديد ؟»
عزيزالشركاء:« تا نگردي آشنا زين پرده رازي نشنوي، گفت وگو با …»
خبرنگار:« و باز هم آفرين و باز هم آموزنده بود و … اجازه مي فرماييد؟»
عزيزالشركاء: «خواهش مي كنم دوست جوان وعزيز. راستي پرينت قبل چاپ يادتان نرود؟»
خبرنگار:« قربان درسته بي تجربه ايم اما واجبات را فراموش نمي كنيم .»
عزيزالشركاء:« درك ظريفه، را هم فراموش نكنيد!»
خبرنگار:« آن هم به چشم ، روی تخم هردو چشمم قربان!»
نصرت مسعودی