(برای سولی بزرگمهر)
باز چه ميجويد بر نردههاي سراب
كنار كمان تكهتكهي بچهها
شهباز سفيد؟
***
آسوده تنه ميسابد به سحر
اين پيكر ناب.
***
نردهها را كندند
بچههاي بيهوش.
كنجكنج خانهي سراب
آتش و گنج بود
تكههاي جامه و ديهيم.
***
جامهي رزمگاهي هم را ميدريديم
و تبربرزين و كشكول آذرين خود را به خستگان كنار راه ميسپرديم.
آستهآسته در ناوهاي چراغانياي كه عصرها
در بيغولههاي نيمهتاريك به هم رسانده بوديم
بيبندوبار و خشنود نشستيم.
جايجاي خالي
غريو درويشي دورهگرد،
و سايهي كمندي به هم آمد.
ميترسيديم يكهو بيفتيم
زير پلههاي سفالي
همزادگان پوست پري.
***
پچپچ جويهاي آذرخش و
طلا.
نيمرخي بخشايندهي
سوسوي
غبار و آويشن.
بندبازي سرخوشانهي
ديو و دد و درويش.
***
اندام دِبش اين همه بچهشنگول را
جابهجا كدخداي جم
يار پادشاه پرداخت.
هر بيسروپايي در حلقهي كمند
تكهتكههاي جامه را به ديگري انداخت.