گنج زنده

شاپور احمدی

(برای سولی بزرگمهر)

باز چه مي‌جويد بر نرده‌هاي سراب

كنار كمان تكه‌تكه‌ي بچه‌ها

شهباز سفيد؟

***

آسوده تنه مي‌سابد به سحر

اين پيكر ناب.

***

نرده‌ها را كندند

بچه‌هاي بي‌هوش.

كنج‌كنج خانه‌ي سراب

آتش و گنج بود

تكه‌هاي جامه و ديهيم.

***

جامه‌ي رزمگاهي هم را مي‌دريديم

و تبربرزين و كشكول آذرين خود را به خستگان كنار راه مي‌سپرديم.

آسته‌آسته در ناوهاي چراغاني‌‌اي كه عصرها

در بيغوله‌هاي نيمه‌تاريك به هم رسانده بوديم

بي‌بندوبار و خشنود نشستيم.

جاي‌جاي خالي

غريو درويشي دوره‌گرد،

و سايه‌ي كمندي به هم آمد.

مي‌ترسيديم يكهو بيفتيم

زير پله‌هاي سفالي

همزادگان پوست پري.

***

پچ‌پچ جويهاي آذرخش و

طلا.

نيم‌رخي بخشاينده‌ي

سوسوي

غبار و آويشن.

بندبازي سرخوشانه‌ي

ديو و دد و درويش.

***

اندام دِبش اين همه بچه‌شنگول را

جابه‌جا كدخداي جم

يار پادشاه پرداخت.

هر بي‌سروپايي در حلقه‌ي كمند

تكه‌تكه‌هاي جامه را به ديگري انداخت.

پیمایش به بالا