خروشخوانی – شعری از شاپور احمدی

shapour12

فردا به چیزی خواهم اندیشید. کدام چیز؟

تاج روشني از گل.

***

سه تن خواهیم بود

زال و کیخسرو و ایزد سروش* .

در باران گداخته‌ای که بر سینه‌مان می‌ریزد

فانوس بلند خود را بر می‌گیریم.

پیش از آنکه پا در سنگلاخ پهناور نهیم

درنگ می‌کنيم تا سایه‌هایمان را بیابیم

لا به ‌لای بادام و بلوطهای پست و بالا.

پنداری می‌گریزند مانی و روزبهان و کسی دیگر.

کدام کس؟

***

آخر ای خداوندگار ما کجایی؟

در گوشم ترانه‌ای می‌خوانی

نمی‌دانم با کدام صوت، کدام حرف.

***

هیچ به خیالت نمی‌آید بوی توله* و کره‌ی بهاری نیمروز.

پای کوههایی که سنگی نبودند هنوز

در‌ به‌ در می‌دویدم تا در خلوت دیگربار آبگیری بجویم.

آن گاه آسمان چندان کوتاه و درخشان شد

که دشت تفتیده ناگهان

با خش‌خش آویشنها و فواره‌ی برکه‌های سفالی‌اش

در گنبد سبز آن تابید.

سراسیمه بر سنگریزه‌های شیری آسمان پا نهادم.

***

باد خوشی از سرزمینهای نیمروزی به سویم وزید.

گویی این خوشبوترین بادها را به بینی خود در می‌یافتم.

آن گاه خواهر سپیدبازوی خود را شناختم

پانزده‌ساله و دلیر

تاج روشنی بر سر و کوزه‌ی آبی در دست

در نظرم داناتر و زیباتر از هر ایزدی آمد.

***

اکنون پادشاه امروز کیست؟

***

خروسی همچنان بی‌پروا می‌خروشد از خانه‌ای دوردست.

گرگ و میشی در دمدمه‌های پگاه از کنار هم می‌گذرند.

در راه بی‌صدای مرگ گاهی می‌نشینیم.

بر چهره‌مان موشهاي قهوه‌ای دُم می‌مالند.

صوتي بريده‌بریده‌ و ناشناس می‌خوانیم.

چندان ستمگریم که بر دریچه‌ی آسمان

جز تک ‌و ‌توکی مرغکانی بی‌ زاد و رود

نتارانده‌ایم ما

خیل ناکسان.

_________________________________________________

*ایزد‌سروش. یکی از بزرگترین ایزدان در دین مزداپرستی، و نماد شنوایی و پرهیزگاری است.

*توله. گیاهی خوردنی

پیمایش به بالا