صدای ماندگار قوم لر

به بهانه چهلمین روز درگذشت صدای ماندگار قوم لر “رضا سقایی” رضا از جنس مردم بود.

آخرين بار كه سوار بر آن مركب لعنتي ــ ويلچر ــ ديدمش با خودم گفتم حيف است بيشتر از اين زنده بماند.

اين را كه گفتم، خيلي از خودم بدم آمد.

بعد ياد گفتگوي شاملو و دولت آبادي افتادم. آنجا كه شاملو مي گويد: زندگي به شكل بيشرمانه اي كوتاه است و البته حسنش هم در همين است.

روزي كه جلو ارشاد حسن پرنيا گفت: از عدم حضور آن چناني مردم در مراسم تشيع رضا مات و حيران است و چنين استدلال كرد كه، يا رضا خرم آبادي و لر نبوده و يا اينجا خرم آباد و اين كوه كه رو در رويش ايستاده ايم از كوه هاي لرستان نيست. خيلي به آن جمله حيف است بيشتر زنده بماند فكر كردم. اين بار ازخودم بدم نيامد. اما، با همه وجود از جنازه رضا خجالت كشيدم. خيلي هم!

بي تعارف بگويم خيلي از ما ها درحق رضا جفا كرديم. اصلا بين رضا و بسياري از ما ها نسبتي عكس وجود داشت. همانقدر كه او با ما مهرباني و در شادي و دلتنگي دركنارمان بود. ما او را در روزگار پر غصه اش تنها گذاشتيم. دلش را شكستيم و قدرش را ندانستيم. خيلي هم!

آنقدر كه به قول آن عزيز- شاملو- به خود باورانده بوديم. رضا ، آمده بود تا فقط و فقط با خويشتن خويش بجنگد و برود. جنگي فرساينده ، ــ دق مرگ شدن ! ــ

انگار تقدير از او گداري خون آلود به خاك اندر كرده بود و او از شكست و مرگ گريزي نداشت. رضا، بر عكس همه آنچه در پي مرگش نوشتند چيز زيادي نداشت. نه درس خوانده آکسفورد بود و نه صاحب کرسی فلسفه در کمبریج، نه مال و ثروت داشت و نه دربسياري زمان ها در طول زندگيش بجز خواهري اسطوره اي و تني چند از دوستانش يار و ياوري.

او شهر وندي بود با هوش و اندامی معمولي. نه فيلسوف بود و ايدئولوگ و نه رهبر اين جنبش و عضو آن نهضت و نه تاريخ نگار و تاريخ ساز. رضا فقط شبيه مردم پيرامونش بود همين و بس .  صدايش نعمتي خدا دادي بود كه بي شك مي بايست به آسمان سر بكشد كه كشيد – خوب هم !- اما، همه ي رضا تنها صدايش نبود. رضا انسان بود. و اين- همين! – بزرگترين ويژگي اش بود. بسياري از آنها كه از دهه شصت به بعد رضا را مي شناسند نميدانند رضا آنگاه كه در اج بود چگونه در برابر همه فرود مي آمد و چه هنرمندانه هم! چنان مي كرد.

براي من و بسياري هم نسلانم رضا بيشتر از هر چيزي همين بود و بس. انساني سرشار از تواضع ، ادب و مهرباني. و به راستي مگر هنري برتر از اين مي توان براي كسي متصور بود؟ انسان زيستن و انسان باقي ماندن.

دريغ اما، كه بسياري در حقش جفا كردند. بسياري در حقش بدي كردند و كار را تا آنجا پيش بردند كه حتا از پخش صدايش آن هم به قول خودشان صدايي در حد حماسي خواني ماندگار و جاودان جلو گيري كردند. يك بارــ چند سال قبل ــ اين سئوال را از طريق نشريه ايي با مسولين و دست اند ركاران كه انگار همه ي مشكلشان باز دم رضا بود و بر نگشتن دمش و آنقدر منتظر ماندند تا دم فرو بست و بلافاصله با بذل و بخش و سخاوت تمام عنوان افتخاري استاد را به جنازه اش عطا فرمودند و صدايش را جاودانه خواندند و ماندگار اعتراف كردند!؟ مطرح ساختم كه چرا مردم را از شنيدن صداي رضا سقايي و نه -استاد!؟ -محروم نموده اند ؟

از كسي بانگي بر نيامد كه نيامد!

چه مي شود كرد خيلي جاها گفته ام و نوشته ام اين جغرافيا نخبه كش و نخبه گريز و مرده پرست است و كاري هم نمي شود كرد. حالا هم كه رسيديم و چه زود هم به چهلمين روز درگذشت رضاي عزيز. روزي كه بامداد لرستان و شهبازي همت كرده اند و صفحه هنر و ادب را به پاسداشت همه انسانيت رضا به او اختصاص داده اند. و قرار اين كه من هم در اين ارتباط چيزي بگويم. روزي كه ياد شفيعي كد كني مي افتم و …

عمري پي آرايش خورشيد شديم/آمد ظلمات عصر و نوميد شديم/دشوارترين شكنجه اين بود كه ما/يك يك به درون خويش تبعيد شديم

همين و ديگر هيچ !

بهرام سلاحورزی

برگرفته از : چراغهای رابطه nosratdarvishi.com

——————————————————————————————-

روز خاکسپاری زنده یاد رضا سقایی در خرم آباد

عکس از: حجت بیرانوند


دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

پیمایش به بالا