هزار سال آسمان و اختران را در مدار و سیر به شیب و بالا جان باید کندن، تا از این آسیابک، دانه ای درست چون عمرخیام بیرون افتد
غیاث الدین ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیامی از ستارگان قدر اول عرصه دانش و ادب ایران و جهان دراول ذیحجه سال 439 قمری مطابق با هجدهم ماه می 1048 میلادی چشم به دنیا گشود. درباره خاندان و محل ولادت وی مورخین اقوال مختلف ذکر کردهاند. به نوشته تاریخ الفی خاندان از اهالی روستای شمشاد در نزدیکی بلخ بوده، ولی وی خود را در استر آباد به دنیا آمد، و مطابق ضبط یاراحمد رشیدی وی در استر آباد زاده شد ولی اوان زندگیش در بلخ گذشت. با این همه صحیحترین قول را متعلق به ابوالحسن علی بن یزید بیهقی نویسنده تاریخ بیهق میدانیم که در تتمه صوان الحکمه مینویسد اجداد وی اهل نیشابور بوده و وی نیز در نیشابور متولد شد. از اوان زندگی و استادان وی چیزی نمیدانیم فقط آن که وی شاگرد ابوالمعالی امام الحرمین جوینی (478 -419 ق) عالم نامدار اشعری شافعی مذهب بوده، و هندسه و مجسطی را نزد ابوالحسن انبیری (انباری) خوانده است. سایر روایاتیکه درباره تحصیل وی نزد ابن سینا و نیز داستان معروف (سه یار دبستانی) نقل شده هیچ کدام مبنای تاریخی درستیندارد، چه آن که خواجه نظام الملک (485 – 408 ق) سی و یکسال قبل از وی متولد شده و بنا براین نمیتوانسته باخیام همدرس بوده باشد، و نیز ابن سینا (428 – 370 ق) یازده سال قبل از ولادت او چشم از دنیا فرو بسته بود. با اینحال محتمل است که خیام نزد یکی از شاگردان ابن سینا علوم زمانه را فرا گرفته است، و از همین روی در مقدمه رسالهکون و تکلیف از ابو علی سینا به عنوان استاد خودم نام برده است.
به گفته بیهقی (جامع بود میان قوت حفظ و حدت ذکاء، چنانکه میگویند کتابی مطول را هفت نوبت تأمل نمود دراصفهان، چون به نیشابور عود کرد از ظهر قلب املاء کرد چنانکه نسخه از املا او نوشتند و ما از آن نسخه مقابله کردیم،زیادت تفاوتی نداشت. و بدین استعداد بر جمیع علوم معقول و منقول وقوف یافت.) در همان اوان جوانی به انشاء رسالهای در تصدیق روش هندیان در گرفتن جذر و کعب اعداد پرداخت. این رساله که متأسفانه به دست ما نرسیدهاست موجب شد تا به عنوان عالم به شهرت دست یابد. از آن پس نشان وی را در سمر قند مییابیم که در سایهحمایت رئیس قاضی ابو طاهر عبدالرحمن بن علق رساله معروف خود را در جبر و مقابله به عربی نوشت. این رسالهحاوی راه حلهای هندسی و جبری معادلات درجه دوم و نیز طبقه بندی معادلات جبری، از جمله معادلات درجهسوم و ارائه راه حلی برای اغلب انها میباشد. بدینسان خیام 13 نوع مختلف معادلات درجه سوم را شناسایی کرده،همچنین با بسط قوای مختلف دو جملهایها (معروف به دو جملهای نیوتن) و یافتن ضرائب این بسط و گسترش،قاعده و دستوری را که امروز مثلث پاسکال نامیده میشود. چهار قرن پیش از انی دو دانشمند، کشف نمود. از این روامروزه این اثر را یکی از برجستهترین آثار قرون وسطایی در علم جبر به شمار میآورند.
از آن پس خیام در خدمت امیر قراخانی شمس الملک نصر بن طمغاج خان خاقان سمرقند مییابیم و به گفته بیهقی(همواره وی را بسیار بزرگ میداشت. چندان که در ایوان خویش وی را در کنار خود مینشاند.) ظاهرا در سال 466ملکشاه به قلمرو شمس الملک تاخته، و پس از برقراری صلح بین آن دو خیام به خدمت ملکشاه در آمده، تا پایان عمراین شاه در سایه حمایت وی و همچنین وزیر با تدبیر او خواجه نظام الملک قرار داشت که برای او سالانه ده هزار دینارمقرری برقرار نمود. ملکشاه او را در زمره ندما قرار داده و خیام در دربار وی صاحب منزلت فراوان بود. داستانی کهخاقانی از برخورد بین وی و خواجه وزیر کاشانی نقل میکند به خوبی گویای این معنی است. آن داستان چنین است،)ماجرای خواجه بزرگ کاشانی در عهد ملکشاه که با حجة الحق عمر خیام رفته است. مگر روزی خواجه به دیواننشسته بود. عمر خیام در آمد و گفت ای صدر جهان، از وجه ده هزار دینار معاش هر سال من کهتر باقی به دیوان عالیمانده است. نایبان دیوان را اشارتی بلیغ میباید تا برسانند. خواجه گفت تو جهت سلطان عالم چه خدمت کنی که هرسال ده هزار دینار مرسوم تو باید داد؟ عمر خیام گفت (وا عجبا من چه خدمت کنم سلطان را؟ هزار سال آسمان واختران را در مدار و سیر به شیب و بالا جان باید کندن، تااز این آسیابک دانهای درست چون عمر خیام بیرون افتد، و ازاین هفت شهر پای بالا و هفت دیه سر نشیب یکی قافله سالار دانش چون من در آید. اما اگر خواهی از هر دهی درنواحی کاشان چون خواجه ده ده بیرون آرم و به جای او بنشانم، که هر یک از عهده خواجگی بیرون آید.)
خواجه از جای بشد و سر در پیش افکند، که جواب بس پا بر جای دید. این حکایت به حضرت سلطان ملکشاه بازگفتند، گفت بالله که عمر خیام راست گفت…
پانصد هجرت چون من نزاد یگانه چون او هر هفته صد هزار بزاید
در سال 467 ق از سوی سلطان به اصفهان مأمور شد تا در آن شهر رصد خانهای را بنا نهد و با همکاری دانشمندان وریاضی دانان مشهور از جمله ابوالظفر اسفزاری و میمون النجیب الواسطی، ابوالفتح عبدالرحمن خازنی و ابو العباسلوکری و معموری بیهقی به اصلاح تقویم موجود بپردازند. انجام این وظیفه 5 سال به طول انجامید و سرانجام د رتاریخنهم ماه رمضان سال 471 ق تقویم جدید تکمیل و به افتخار جلال الدین ملکشاه تقویم جلالی نامیده شد. تقویم جلالی تا به امروز یکی از دقیقترین گاه شماریهای موجود در جهان محسوب میشود و دقت آن بسیار از تقویم گریگوری مسیحی که حدود پنج قرن پس از آن تنظیم شده است بیشتر است.
همزمان به سال 470 ق، خیام رساله مختصر خود را در هندسه با نام رساله فی شرح ما اشکل من مصادرات کتاب اقلیدس به عربی تدوین نمود. این رساله نیز از شاهکارهای هندسه در قرون وسطی بوده و در آن با بحث درباره اصل پنجم اقلیدس به قضایایی دست یافت که در قرن نوزدهم اساس هندسه غیر اقلیدسی لوباچفسکی بر آن قرار گرفت. وی در این رساله به کار خود درباره نظریه ریاضی موسیقی نیز اشاره میکند، ولی امروزه از این رساله وی اثری در دست نیست. از سایر رسالات خیام در علوم ریاضی باید اشاره کنیم به رسالهای کوتاه در حل یک مسأله جبری به وسیله قطوع مخروطی، خیام در این رساله بیستو یک قسم معادلات جبری را دسته بندی کرده و متذکر میشود که ریاضیدانان پیش از او تنها به حل یازده قسم از آنمعادلات موفق گشته بودند، و حل ده نوع دیگر از وی میباشد، لوازم الامکنه، درباره فصول و علت اختلاف هوایمناطق مختلف، میزان الحکم، درباره روشهای تعیین ارزش اشیاء پیوسته به جواهرات بدون خارج ساختن آنها،مشکلات الحساب، رساله فی قسمة الدائره.
نخستین باری که خیام را متوجه مسائل حکمی مییابیم به سال 472 ق است. در آن سال وی به خواهش برخیدوستان در اصفهان خطبة القراء ابن سینا را به فارسی ترجمه کرد. سپس در سال 473 رساله الکون و التکلیف وهمچنین الجواب من ثلاث مسائل را در پاسخ به سؤالات یکی از شاگردان ابوعلی، ابونصر محمد بن عبدالرحیمنسوی قاضی فارس نوشت. سایر رسالات فلسفی این دوره از زندگی خیام عبارت است از الضیاء العقلی، رسالة فیالوجود که همگی به عربی است. خیام علاوه بر ریاضیات، در کلام و فلسفه و قرائت و همچنین ادب عرب صاحبآواره بوده، و او را تالی ابو علی سینا برشمردهاند. برخی نوشتهاند که امام محمد غزالی سالها نزد وی حکمت آموخته و بیهقی عین القضات همدانی را شاگرد وی قلمداد کرده است. قفطی میگوید که در علوم یونان علامه زمان و اهل خراسان بود، و زمخشری مفسر و لغوی در رساله الزاجرللصغار از مباحثه خود در باب لغت با وی یاد کرده و وی را)حکیم الدینا و فیلسوفها (خوانده و شاگردانش را به استفاده از محضر خیام تشویق نموده است. در رباعیاتشدقیقترین مسائل کلامی را مطرح کرده و متکلمان را به مبارزه طلبیده است. با اینهمه اشتغال وی به فلسفه، مخالفتاهل ظاهر را برانگیخت، و خیام به ناچار عازم سفر حج شد. مترجم تاریخ حکما قفطی مینویسد، (بعد از آن که اهلعصر، قدح در دین وی کردندی، و مکنون سر او آشکار گردانیدندی، بر نفس خویشتن بترسید، و عنان خامه و زبان ازامثال آن سخنان باز کشید. و عازم حج بیت الله شد و چون به بغداد رسید، اهل طریقه او از معتقدان علوم اوایل، سویوی تردد و آمد شد آغاز نهادند. و بعد از گزاردن حج به بلد خود معاودت نموده، در کتمان اسرار به اظهار عبادت وشعار مردم دیندار، مبالغت نمود.)
پس از قتل خواجه نظام الملک و مرگ ملکشاه در سال 485 ق، رصد خانه اصفهان که با هزینه عظیم ایجاد شده بود،تعطیل و خیام به نیشابور بازگشت. از این تاریخ به بعد اطلاعات ما از زندگی خیام بسیار اندک است. به سال 495 او رابر بالین سنجر نوجوان مییابیم که مبتلای آبله است و خیام به مداوای او آمده است. پس از ملاقات بیمار مجیر الدوله وزیر نظر او را درباره بیمار میپرسد. خیام حال او را بد توصیف میکند. خادمان سنجر این خبر را به وی رساندند. (چون سلطان صحت یافت عمر را دشمن داشت و به او بد شد.)در هر حال خیام آن منزلت سابق را در دربار ملکشاه دیگر بازنیافت. شاید این نکته که قفطی میگوید (در التزام سیاسات مدنیه، بر موجب قواعد یونانیه، مبالغت فرمودی)نیز بی تأثیر نبود. کینه شخصی سلطان معزالدین سنجر و مبالغه خیام در عقیده و تعلم سیاست مدنی یونانیان که درمخالفت با نظام سلطنتی بوده و مداخله اعضای جامعه را در حکومت طلب میکرده، دست به دست یکدیگر داده ووی را خانه نشین نمود. بر این دو باید همچنین دشمنی اهل ظاهر و متکلمان را بیفزاییم، چنانچه مشهور است اماممحمد غزالی درنوشتن تهافت الفلاسفه متوجه وی بوده است. بااین وجود وی تا پایان عمر خود در احتشام و بزرگی بهسر برد.
قراین گواهند که خیام در شهر نیشابور صاحب مقام بزرگ و نفوذی عظیم بوده است. از سنایی شاعر نامهای در دستاست که به خیام نوشته و از وی استمداد کرده است. شرح ماجرا چنان است که سنایی در سفر به نیشابور درکاروانسرایی منزل میگزیند. در آن مکان هزار دینار طلا دزدیده میشود. گمان دزدی بر غلامی هندو میبرند، وی نیزمیگوید که طلا را دزدیده و به شاگرد حکیم سنایی سپرده است. سنایی دلتنگ گردیده، شاگرد را رها کرده و به هراتباز میگردد، شاگرد نیز که خود را تنها مییابد معترف میشود که طلا را به خواجه داده است. صراف نیز به هرات نامهمینویسد و از سنایی میخواهد که وجه دزدی را باز گرداند. سنایی نامهای تند در پاسخ وی میفرستد و همزمان درنامهای دیگر به خیام از او که در شهر دارای کلامی نافذ است، میخواهد که صراف را متوجه کند که چنان تهمتیزیبنده سنایی نیست. (توقع این عاشق صادق آن است که چون نوشته بدن پیشوای حکیمان رسد، درحال به ذولفقارزبان حیدروار سرشان بردارد، و به دره صلابت عمری بنیت نیت ایشان ذره ذره کند، تا از ننگ رنگ و چنگ نیرنگخویش باز رهند)
در خلقیات خیام نوشتهاند که بدخلق و تند مزاج و بدان دلیل تردد اهل علم نزد او کمتر بود، همچنین در تعلیم و تفهیمو تصنیف آنچه از آن دیگری فایده یافتی، بخل میورزید. بیهقی روایت میکند که روزی امام محمد غزالی نزد او رفتو از او سؤالی کرد مبنی بر آن که چرا که یکی از نقاط فلک به عنوان قطب بر دیگر نقاط برتری دارد. خیام در پاسخ ویبسیار حاشیه رفت و از ورود در قضیه امتناع کرد تا آنکه ظهر شد و بانگ اذان بر آمد. در این هنگام غزالی که حتماحوصلهاش سر رفته بود، گفت (جاء الحق و ذهق الباطل ) و از جا برخاست و رفت. البته میتوان تصور کرد که خیام درآموختن علم به غیر اهل آن چندان مشتاق نبوده و غزالی نیز بی گمان بزرگترین مدعی فلسفه و علوم یونانی در عصرخود بوده است. در داستان دیگری میخانیم که فقیهی هر روز صبح نزد خیام حکمت میخواند و چون به میان مردممیرفت وی را به فساد متهم میکرد. خیام چون آگاه شد کسانی را بر بام خانه گماشت تا هنگامی که آن فقیه به خانهوی درآمد، طبل کوبیدند، و مردم به خانه وی ریختند. خیام گفت، )ای مردم نیشابور، این فقیه شما است که هر روز درهمین هنگام نزد من آمده و حکمت میآموزد، و چون نزد شما میآید از من چنان یاد میکند. اگر من انی هستم که اومیگوید چرانزد من علم میآموزد، و اگر چنین نیست چرا از استاد خود به بدی یاد میکند. در هر حال از شرح مباحثهخیام و زمخشری که در رساله الزاجر للصغار عن معارضه الکبار آمده، معلوم میشود که وی خالی از لجاجت نبودهاست، گر چه در عین حال به مقام علم و دانشمندان احترامی فراوان قائل بود.
نسبت به ابوعلی سینا علاقه فراوان داشت. شواهد ما بر این مدعی یکی ترجمه خطبه القرا است به فارسی، دیگر آنجاکه در مقدمه رساله کون و تکلیف از او به عنوان (استادم افضل المتأخرین شیخ الرئیس ابوعلی حسن بن عبدالله بنسینای بخاری اعلی الله درجته ) نام میبرد. این علاقه گاه نشان از تعصب مییابد چنانچه از مباحثه وی با عضد الدینحاکم یزد که از علاقهمندان ابوالبرکات بغدادی بود، بر ما نمایان میشود. شهر زوری در نزهةالارواح و روضةالافراحشرح این مکالمه را چنین بیان کرده است، و روزی عمر خیام را گفت که چه میگویی در اعتراضات ابی البرکات بر ابوعلی؟ عمر خیام گفت که سخنان ابوعلی را نفهمیده است، و او را رتبه یافت کلام ابوعلی نیست، چگونه رتبه اعتراضباشد او را؟ پس ملک او را گفت، آیا محال است که حدسی اقوی از حدس و یافت ابوعلی باشد، و یا ممکن باشد؟عمر خیام گفت محال نیست. ملک گفت این که تو میگویی که او را رتبه ادراک و اعتراض نیست مساوی است باآن که میگوید که او را ادراک و اعتراض و زیاده از اینها هست، پس برتست که کلام خود را راجح سازی بر کلام خصم بهزیادتی برهان، و به سفاهت نباید کشید که غلام مرا قدرت بر سفاهت بیش از تست. عمر خیام از این سخن مشوشگشت. ملک او را گفت حکیم کلام دیگران را به برهان عیب میکند، و جدلی نامنقح به سفاهت و خشونت و حقارت،پس تو طلب کن بهترین این دو وجه را، و قناعت به فروترین مراتب منمای. عمر خیام سکوت ورزیده برخاست.
خیام در ابراز نظر وعقیده خود بسیار صریح و بی پروا بوده است. شرح مکالمه وی را با خواجه وزیر کاشانی وعضدالدین حاکم یزد باز نمودیم. شواهد افزونتر آن که در چنان عهدی که در اصفهان معموری بیهقی منجم را تنهابدان خاطر که ناشناس بود به اتهام قرمطی کشتند، در رسالات خود نسبت به اسماعیلیه که نظر مساعدی نسبت بهفلسفه داشتند، طریق اعتدال پیش گرفته و از محکوم کردن آنان خودداری ورزیده است. نه تنها در علوم عقلی امام اهلخراسان بود، بلکه به نوشته شهرزوری عالم بود به فقه و لغت و تاریخ. روزی عمر خیام پیش عبد الرزاق وزیر درآمد،امام قاریان ابوالحسن الغزال پیش او بود، و در اختلاف قرائت مباحثه داشتند. وزیر گفت به دانائی رسیدیم، و عمرخیم را از آن سؤال کرد. عمر اختلاف قراء را مذکور ساخت، و علت هر یک رابیان کرد، قرائت شاذه را ذکر کرد با سببآنها، و یک وجه را تفضیل کرد. غزالی گفت حق سبحانه و تعالی مثل تو علما زیاد گرداند، به درستی که ما گمان نداریمکه احدی از قراء مثل این حفظ نموده باشد، چه جای حکما( گر چه رسما بر مشرب مشائیون بود، ولی چنین مینمایدکه همچنانکه بوعلی در کتاب شفا میگوید که آن کتاب را برای عامه مشتغلان به فلسفه نوشتم، چندان اعتقادی به نظررسمی مشائیان نداشته است. این معنی از مقدمه رساله کون و تکلیف حاصل میشود که میگوید پذیرفتن این نظریه ازسوی من و استادم بوعلی، نمیدانم ناشی از ضعف نفس و فریفتگی است یا فی الواقع در نفس این نظریه قوت وحقیقتی هست که ما را مذعن ساخته است.
محقق معاصر، آقای علیرضا ذکاوتی قراگزلو در تحقیق فاضلانه خود پیرامون عمر خیام در تأیید این نظر مینویسد،)لقب حجة الحق برای خیام در مقابل حجةالاسلام یعنی لقب غزالی و حجت اسماعیلیان، موقعیت خیام را به عنوانیک حکیم مقبول عصر – آن اندازه که یک حکیم مشایی میتوانست مقبول باشد – نشان میدهد. در این مقام وموقعیت، خیام خود را موظف می دانسته، یا به عبارت بهتر جامعه فرهنگی معاصرش از او میخواسته که در مسائلحکمی موضعگیری یک استاد طراز اول حکمت مشایی را داشته باشد. لذا در رسالات فلسفی موجزش که در جوابسؤال معاصران در جوانی نگاشته به همان مبانی و تقریرات رسمی اکتفا کرده، هر چند همان جا هم به کنایه نشان دادهکه میشود پذیرفتن آن نتیجهگیریها را مربوط به ضعف نفس دانست، عبارت طوری است که ظاهرا بوعلی سینا را همشریک در این طرز تلقی خود میشمارد. اما همین حکیم تودار کم حرف ژرف اندیش خلجانات مذهبی و اضطراباتفکری خود را در رباعیاتی که برای خود یادداشت میکرده ثبت و ضبط نموده است. بعضی از این رباعیات هم جنبهجدلی دارد یعنی پارادکسهایی است که برای متکلمان خصوصا اشاعره طرح شده است. در حقیقت گوینده اینرباعیات بیش از آنچه قصد انشا داشته باشد به وجه اخبار سخن میگوید و از بن بستها خبر میدهد خیام خود بهعنوان یک اندیشمند و عالم ریاضی و طبیعی هم تناقضات یک تصور سامی از الوهیت را دریافته و به شکلپارادکسهای کلامی مطرح کرده و هم به بن بست رسیدن متافیزیک را تصریح نموده است و فی الواقع به آستانهپوزیتیویسم نزدیک شده، لیکن وارد آن نمیتوانسته است بشود. این قدر هست که نظریه هیولا را که مطابق فلسفهمشایی است کنار گذاشته و به مذهب ذره رسیده است.
این رباعیات امروزه از مشهورترین قطعات ادبی جهان میباشد و در بین عامه کتاب خوان جهان چنان محبوب استکه پس از کتاب مقدس و آثار شکسپیر، پرتیراژترین کتاب انگلیسی شمرده میشود. موفقیت این رباعیات، چنان استادمرحوم مینوی را به وجد آورده که در مقدمه نوروزنامه چنین مینویسد)عمر خیام یگانه بلبل دستان سرای گلشن شعرو شاعری ایران است که ترانههای دلپذیر و نغمات شورانگیز او دنیاپسند است. تاکنون هیچ یک از شعرا و نویسندگانو حکما و اهل سیاست این سرزمین به اندازه او در فراخنای جهان شهرت عام نیافتهاند. خیام تنها متفکر ایرانی استکه زنده و پاینده بودن نام و گفته او در میان تمام ملل دنیا مسلم است. نه بس در پیش شرق شناسان و علما و ادبایمغرب زمین، بلکه در نزد عامه کسانی که باخواندن و نوشتن کاری دارند، خیام معروف است و شاید بیش از یک نیمهاز متمدنین عرصه گیتی به نام او آشنا و به رباعیاتی که حکیم اغلب از روی هوس و ذوق طبیعی میسروده است مفتوناند. میتوان گفت وی تنها سخن سرای ایرانی است که همه دنیا او را متعلق به نوع بشر و غیر مخصوص به ملت ومملکت معین میدانند و در زمره شعرای درجه اول که جنبه بین المللی و دنیایی دارند به شمار میآورند. ایران باید بهخود ببالد که در آغوش خویش چنین گویندهای پرورده که مایه سرافرازی و بلند آوازگی جاودانی او گردیده است. ترانه های خیام همان فریاد ملتی کهن است علیه تعصب و صلابت احکام شریعت.
دکتر ذکاوتی قراگزلو در اثر یاد شده مینویسد، (صلابت احکام شریعت بویژه آن گونه که عمال ترکان و عباسیان اعمالمیکردند حال آن که خود عمل نمیکردند – بایستی تعدیل میشد و اندیشههای ژرف و کهن ایرنی بایستی مجال تجلیو بیرون شدی مییافت، رباعیات خیام با مایههای زروانی بسیار نیرومند که زمینه کهن فرهنگی در اینجا داشتتوانست مسائل و مشکلات و پرسش و پاسخهای متکلمان و فیلسوفان را میان عامه باسواد ببرد و طبع آنان رابرانگیخت که هر چه میخواهند بگویند و نیش و طعنه بزنند و حتی لجوجانه به آیات و احادیث استناد عامیانه کنند وعربده بکشند و هرزه گویی کنند و این همه به حساب خیام که مردی عاقل و متین و باوقار و دانشمندی صاحب اعتبارو خود دار و راز نگهدار بوده است تمام شود واین با طبیعت عصبانی خیام و حرکات و کلمات و عکس العملهایخارج از انتظاری که از او سر میزده است در ذهنیت عامه باسواد ولی بی خبر از مبادی و نتایج مطالب، سازگار درمیآمده است. )
پیشتر گفتیم که از سالهای نهایی عمر خیام چندان خبری در دست نداریم. میدانیم که در حدود سال 500 رساله دروجود را به فارسی و به خواهش فخر الملک بن نظام الملک (مقتول به سال 500 ق) تحریر کرد. از آن پس تا پایان عمر تنها یک رساله دیگر نوشت میزان الحکمه ویا رساله فی الاحتیال مقداری الذهب و الفضه فی جسم مرکب منهما که رسالهای است در علم مکانیک و نحوه تعیین وضع مخصوص اجسام را بیان میکند. در سال 506 نظامی عروضی او رادر بلخ ملاقات میکند که در آنجا آن پیشگویی مشهور را درباره محل گور خود بیان میکند. در سال 507 ابوالحسنعلی بن زید بیهقی نوجوان همراه پدرش درنیشابور از خیام ملاقات میکنند. در این ملاقات خیام از بیهقی نوجوان معنای بیتی از حماسه و سؤالی در علم هندسه را میپرسد، و پس از شنیدن پاسخ وی را تشویق میکند. در سال 508 در مرو است، و سلطان کس میفرستد و از او میخواهد زمان مناسبی را برای شکار تعیین کند. از این پس پرده سیاهی بر بیست سال آخر عمر وی کشیده شده است.
مطابق آخرین تحقیقات، عمر خیام در پنجشنبه 12 محرم سال 526در سن 83 سالگی در نیشابور درگذشت. خیام را در نیشابور به خاک سپردند، در محلی که خود پیش بینی کرده بود که (هر بهاری شمال بر من گل افشانی میکند) گزارش نظامی عروضی از زیارت گور خیام بهترین خاتمه است بر این مقاله. این گزارش نظامی عروضی از زیارت گورخیام بهترین خاتمه است بر این مقاله. این گزارش را یک بار دیگر میخوانیم.) در سنه ست و خماسمائه – 506 – بهشهر بلخ در کوی برده فروشان در سرای امیر ابوسعد جره، خواجه امام عمر خیامی، و خواجه امام مظفر اسفزارینزول کرده بودند، و من بدان خدمت پیوسته بودم. در میان مجلس عشرت از حجة الحق عمر شنیدم که او گفت) گورمن در موضعی باشد که هر بهاری شمال بر من گل افشان میکند (مرا این سخن مستحیل نمود، و دانستم که چنوییگزاف نگوید. چون در سنه ثلاثین – 530 – به نیشابور رسیدم، چهار سال بود که تا آن بزرگ در نقاب خاک کشیده بود، وعالم سفلی از او یتیم مانده و او را برمن حق استادی بود.
علی دهباشی