“ بي سوادهاى اروپا در هزارى ده نفر است و… با سوادهاى ايران در هزارى ده نفر!“
از ميان آن همه مطالب روزنامه اختر، اين جمله نغز و اين واقعيت تلخ، ذهن طلبه جوان تبريزي را به چالش كشيد. بار سفر بسته بود تا براي تحصيل علوم دينى به نجف برود. اما همين يك جمله كافى بود تا پاي رفتنش سست شود.
آن چه را خوانده بود به پدر نشان داد و پدر آن را در محفل دوستان منورالفكرش به بحث گذارد. در آن محفل، نسخه اى هم براى طلبه جوان و پرشور پيچيدند. معتقد بودند كه ” بايد عده اى از جوانان تحصيل كرده به اروپا بروند و اصول تعليم را آموخته، بيايند.” و چه كسى بهتر از ميرزا حسن؟
تكليف روشن شد. “ميرزا حسن رشديه” راه خود را به سوى استانبول و مصر و بيروت كج كرد و چند سالى در مدارس آن حدود پرسه زد. بعد هم آموخته ها و تجربه هاى سفر را به كار بست و نخستين مدرسه ابتدايى به سبك مدارس اروپا را حدود سال ۱۲۶۳ خورشيدى، نه در ايران كه در ايروان ( پايتخت ارمنستان) بنيان نهاد.
پنج سال بعد كه ناصرالدين شاه از سفر سوم خود به فرنگستان بازمى گشت، به ايروان رسيد و چون آوازه مدرسه رشديه در آن جا پيچيده بود، او را به خدمت خواند. بقيه داستان را از زبان خودش بخوانيم:
” شاه… يا در سر ناهار يا در سر شام مرا احضار فرموده، خاصيت مواد پروغرام مدرسه را مى پرسيد. من، يك جوان بى تجربه غافل از سياست شاهانه، نتايجى در علم و اطلاع و آگاهى آحاد ملت مى گفتم…. مگو كه شاه رعيت خود را خوب مى شناسد….با عقيده و سليقه ام موافقت نداشت.”
و اين عدم موافقت يعنى بازداشت رشديه! شاه زيركى به خرج داد و او را همراه خود به مرز ايران آورد. سپس اجازه نداد كه به ايروان بازگردد يا به تهران بيايد. رشديه هم به تبريز رفت و آن جا با سماجت تمام (و از نظر شاه با خيره سرى) تابلوى يك مدرسه جديد را بالا برد.
در تبريز اما، مخالفت مردم قشرى، بر مخالفت شاهانه افزوده شد و اين بار چماق تكفير بود كه بر سر رشديه فرود مى آمد. به چه جرمى؟ صورت جرايمش را ناظم الاسلام كرمانى در كتاب تاريخ بيدارى ايرانيان آورده است:
” الف و باء را تغيير داد. فتحه را كه تا آن وقت زبر مى گفتند، صداى بالا نام نهاد. ضمه را كه تا آن وقت پيش مى ناميدند، صداى وسط مى گفت. كسره را كه تا آن وقت زير مى خواندند، صداى پايين خواند و همچنين خط عمودى و افقى ياد اطفال داد… فرياد مقدسين در مجالس بلند شد كه … جماعتى بابى و لامذهب مى خواهند الف و باء ما را تغيير دهند، قرآن را از دست اطفال بگيرند و كتاب ياد آن ها بدهند…. “
خيلى زود، دبستان رشديه تخريب شد، اثاثيه اش به غارت رفت و رشديه از ترس جان به مشهد گريخت. در آن جا هم اين ماجرا عينا تكرار شد. اما او خسته نشد. دوباره به تبريز بازگشت و دوباره روز از نو و روزى از نو.
داستان ميرزا حسن رشديه، داستان دراز دامنى است. همين قدر بگوييم كه در دوره مظفرالدين شاه و با حمايت ميرزا على خان امين الدوله، صدر اعظم وقت، كارش بالا گرفت و توانست علاوه بر آزادى كار در تبريز، چند دبستان نيز در تهران برپا كند.
اما آن چه بيش از حمايت صدراعظم به درد او خورد، دو چيز بود: پشتيبانى علماى روشنفكر تهران از مدارس جديد و كوشش ديگر فرهنگ دوستان براى ايجاد چنين مدارسى.
براى نمونه، سيد محمد طباطبايى، مجتهد بزرگ پايتخت، مدرسه چهاركلاسه اى به نام “اسلام” بنيان نهاد كه حدود ۱۸۰ شاگرد داشت و درآن علاوه بر ترتيب جديد الفباء فارسى؛ قرآن، صرف و نحو عربى، حساب، هندسه، فارسى، جغرافيا و شيمى آموزش داده مى شد. با اين وصف، چه كسى مى توانست مدارس جديد را مصداق لامذهبى بداند؟
در دمادم مشروطه، دبستان هاى زيادى در تهران تأسيس شدند و مظفرالدين شاه ماهى ۲۵۰ تومان به هريك از آن ها كمك مى كرد. البته به شرطها و شروطها! در نامه اى به صدراعظم دستور داده بود: ” اشخاصى كه هم براى اين مدارس معين مى شود، بايد مردمان متدين و درست سر آن ها گذاشت كه اطفال مردم را موافق قانون مذهبى تربيت كنند … و عقايد اطفال مردم ضايع نشود.”
نسيم آگاهى وزيدن گرفته بود. اما فقط نيمى از جامعه رايحه خوش آن را استشمام مى كردند: پسران يا به قول قدما جنس ذكور. دختران را به هيچ مدرسه اى راه نبود. چرا؟ پاسخ را از زبان ميرزا آقا خان كرمانى مشروطه خواه بشنويد:
” زنان ايرانى نه تنها در نظرها خفيف و بى وقار و حقير يا ذليل، ضعيف و مانند اسيرند، بلكه از دانش مهجور و از فخر بينش دور و از همه چيز عالم بى خبرند و از تمام هنرهاى بنى آدم بى بهره و بى ثمر … و از معاشرت دور و در زاويۀ خانه هاى خراب، عنكبوت وار از خيال زنانۀ خويش مى زيسته و بر وفق طبيعت خود مى بافند. شب همه شب در فكر اين كه به صد حيله از دست آن شوهر نامرد نمرود كردار شداد رفتار، گريبان خود خلاص كنند.”
تا دوره مشروطه، فقط مدارس ميسيونرى آمريكايى يا فرانسوى، دختران ايرانى را پذيرا مى شدند و البته معدودى از دختران اقليت هاى مذهبى و دختران خانواده هاى مسلمان مرفه مى توانستند به چنين مدارسى راه يابند.
حتى مشروطيت نيز گره از كار آموزش زنان نگشود و درخواست آنان براى ايجاد مدارس دخترانه در مجادلات بى پايان نمايندگان مجلس گم شد. از اين رو، خود دست به كار شدند و همزمان با شكل گيرى انجمن هاى زنان، چند مدرسه دخترانه به همت زنان پيشرو تأسيس شد.
اين فعاليت ها تا دهه ۱۳۰۰ و ۱۳۱۰ خورشيدى كه دولت برنامه هاى وسيعى را براى گسترش آموزش عمومى، متوسطه و عالى -چه براى پسران و چه براى دختران- تدارك ديد، ادامه پيدا كرد.
هرچند در دوره پهلوى اول (۱۳۲۰- ۱۳۰۴ خورشيدى)، هنوز بسيارى از خانواده هاى سنتى، دختران خود را به مدرسه نمى فرستادند، اما دست كم از طرف دولت مانعى براى تحصيل دختران وجود نداشت .
تا سال ۱۳۲۰ خورشيدى، سازمان آموزش و پرورش ايران، كمابيش به همين شكلى كه امروزه وجود دارد، پى ريخته شد. مجلس شوراى ملى، بودجه هايى را در اختيار دولت نهاد تا در تمام شهرها، روستاها وايلات، مدارس ابتدايى را ايجاد كند.
مدارس اكابر نيز براى آموزش بزرگسالان بى سواد، تأسيس شدند و مقرر شد كه تحصيل در هر دو اينها رايگان باشد. همچنين براى تربيت آموزگاران مدارس، دانشسراهاى جداگانه دختران و پسران شكل گرفت.
اين سال ها با واپسين سال هاى عمر ميرزا حسن رشديه مقارن بود، اما ديگر آن جمله اى كه او درجوانى در روزنامه اختر خوانده بود، واقعيت نداشت. ديگر اين گونه نبود كه از هر هزار ايرانى ، فقط ده نفرباسواد باشند.
آمارى كه در سال ۱۳۱۱ خورشيدى از تهران گرفته شد، نشان مى داد كه حدود ۵۵ درصد از نوجوانان ۱۰ تا ۱۹ ساله تهرانى -دختر و پسر- باسوادند. اين آماربراى شهرهاى ديگر ايران يا روستاها اين قدر اميدبخش نبود، اما به اندازه سى چهل سال پيش از آن نيز اسفبار نبود.
سرانجام، بستر مناسبى كه پس از مشروطيت در ايران فراهم آمده بود، مجلس شوراى ملى را برآن داشت تا در ششم مردادماه سال ۱۳۲۲ خورشيدى، قانون آموزش و پرورش اجبارى، يكسان و رايگان را به تصويب برساند.
اجبارى براى آن كه پدران و مادران نتوانند با هيچ بهانه اى فرزندان خود را از سوادآموزى محروم سازند؛ يكسان بدين خاطر كه آموزش مثل سياست روزگاران كهن، ملوك الطوايفى نباشد و رايگان براى اين كه فقر مادى، فقر فرهنگى را سبب ساز نشود و تهيدستان را از آويختن به دامان علم باز ندارد.
روز ششم مرداد، نه آغاز آموزش نوين در ايران بود و نه پايان اين راه پرسنگلاخ هميشگى. اما يك نقطه اوج بود. اوج يك صد سال آرزومندى و تكاپوى ايرانيان براى بهره مندى از آموزش نوين، همگانى و عادلانه.
راستى امروز چندم مرداد است؟
حمید رضا حسینی – بر گرفته از جدید آنلاین