نگاهی به‌ زیباشناسی شعر و موسیقی رحمان‌پور

Rahmanpour01دیده‌ای خواهم که باشد شه شناس  / تا شناسد شاه را در هر لباس (مولوی)
در اساطیر یونان باستان وظیفه‌ي سنگین و دشوار شهر « ته، با، ایی» از طرف زئوس خدای خدایان به پسرش آمفیون سپرده می‌شود. آمفیون موسیقی‌دانی بی‌همتا بود و در روزگار خود بدیلی نداشت وی که از ذهنی پویا و خلاق برخوردار بود کارش را با نواختن موسیقی آغاز می‌کند و با این کار تمامی اشیا و عناصر موجود در طبیعت به یاری‌اش می‌شتابند.

بدین‌سان او از پس این کار عظیم و سترگ برمی‌آید.حکایت رحمان‌پور بی‌شباهت به آمفیون نیست او وظیفه‌ي برپاداشتن عمارت عظیم شعر و موسیقی لرستان را بر عهده گرفته و با تسلطی که بر اسطوره و تاریخ، فرهنگ و زبان زادبوم و شناخت علمی و دقیقی که از زوایای موسیقی نواحی دارد، این زوایای پیدا و پنهان را با اندیشه‌ای پویا و خلاق خود و با جادوی حنجره‌ی هزاردستانی‌اش، دستش در به‌کارگیری عناصر و اشیاي موجود در طبیعت زیبای لرستان برای بیان آن‌چه در ورای تفکر و اندیشه‌اش نهفته است، بسته نیست؛ به‌ویژه این‌که تفکر و اندیشه در واقع اندیشه و تفکر تبار تاریخی‌اش نیز هست.

ایرج با به‌کارگیری این عناصر در جای مناسب و با استفاده از ساده‌ترین و دم‌دستی‌ترین واژه‌ها و کلمات به بیان و خلق بدیع‌ترین، ظریف‌ترین، زیباترین و ماندگارترین آثارهنری نایل می‌آید و کار سترگ و شگرف خود را هم‌چون «آمفیون» به سرانجام می‌رساند. درک مینیاتوری او از مسایل هنری و تلفیق و ترکیب اشیاء و عناصر با روابط پیچیده‌ی زندگی اجتماعی مردم لرستان و به همین سیاق تلفیق این ویژگی‌ها و پدیده‌های گوناگون با سبک کلاسیک عامیانه و واقع‌گرایانه زندگی دردناک طبقات زیرین و فرودست جامعه و بیرون کشیدن تغییر و تحولات تاریخی قوم لر از درون این پدیده‌ها خود روایت بی‌نظیری است. از دیالکتیک‌های تاریخی و تکامل اجتماعی مردم این دیار که تاکنون هیچ‌کس نتوانسته از درون فرهنگ شفاهی و فولکلوریک لرستان به چنین روایتی دست پیدا کند چرا که عمده‌ي تاریخ لرستان تاریخ شفاهی و غیرمکتوب است. رحمان‌پور در چنین فضایی دست به کار برپایی این عمارت عظیم می‌شود و برای ساختن این عمارت عظیم یک پایش در جهان اسطوره و تاریخی و پای دیگرش در جهان امروزی ‌است.

او به درستی پی‌می‌برد که قوم لر برای ماندگاری، اندیشه، تفکر و فرهنگ خود،  برای ماندگاری شعر و موسیقی و رنج مویه‌های کار و تلاش، برای ماندگاری ادبیات و هنر و برای بیان دردها، آمال و آرزوهای بربادرفته‌شان راهی جز مدفون کردن این ارزش‌ها در اندرون سینه‌های خود نداشته‌اند و به ناچار برای جلوگیری از فراموشی این ارزش‌ها راهی جز استفاده از دم‌دستی‌ترین اشیا و عناصر موجود در طبیعت و واقعیت‌های پیرامونی پیدا نکرده‌اند و هم از این روست که ادبیات شفاهی با عرصه به‌کارگیری عناصر موجود در طبیعت است یا اشیاي اطراف و متن زندگی مردم و از قضا این منبع سرشار از عناصر و اشیا که بسیار هم به کار رحمان‌پور در برپایی عمارتش می‌آید به دست او می‌افتد و به گنجینه‌های نهفته در سینه‌ی مردم دسترسی پیدا می‌کند. اما تفکرات و اندیشه‌ها که همه یکی نیست و روایت‌های شفاهی هم که همه شسته رفته نیستند و او نمی‌تواند در برپایی کاخ عظیم هر پاره آجری را به‌کار گیرد.

لذا یکی از دشوارترین کارهای رحمان‌پور پالایش این اشعار، موسیقی‌ها، ادبیات و روایات شفاهی است. او روایت‌های جعلی، بی‌شناس‌نامه و سطحی را از آن واقعیت‌های تلخ و شیرین زندگی تبارش جدا می‌کند و درست‌ترین‌ها را برمی‌گزیند. یکی از اساسی‌ترین، زیباترین و انسانی‌ترین کارهایی که او انجام می‌دهد این است که هم‌چون معماری کارکشته، به هنگام پی‌ریزی بنای عظیم خود قبل از هرکاری ابتدا محل برپایی ستون‌های اخلاقی را مشخص می‌کند و پس از برافراشتن این ستون‌هاست که به دیوارچینی، نماسازی و تزیینات داخلی می‌پردازد. بگذارید اندکی به اصل قضیه نزدیک‌تر شویم و از چگونگی به‌کارگیری عناصر و اشیاي دم‌دستی و تلفیق آن‌ها با غم‌، شادی ‌و روایت تراژیک زندگی واقعی مردم با توجه به پیشینه‌ي فرهنگی و هنری آن‌ها سخن بگوییم:
«گوتم ئوری هناسه کوم ولاتی                  
چنو د آسمو نیا انگلاتی»
که ترجمه آن می‌شود: «گفتم ای ابر، آه سرد کدامین سرزمینی که این‌چنین در میانه‌ی آسمان‌ها معطل و سرگردانی.»
«توز د بازیگه‌ت نمی‌یینم کسی نمی‌که گذر
                بازیگه کسی نونه سرخوشی یه یا چمر»
ترجمه: «گرد و خاکی در میان رقص و پای‌کوبی نمی‌بینم و کسی از آن‌جا عبور نمی‌کند، محل رقص و پای‌کوبی طوری است که کسی نمی‌داند این‌جا مراسم عروسی بوده یا عزا.»
وقتی شعر دوم را می‌شنوی انگار سپاه مغول همین چند لحظه پیش از آن‌جا عبور و همه چیز را با خاک یک‌سان نموده همه چیز را غارت و شادی را به عزا تبدیل کرده‌است. این‌جا ما اوج تراژدی‌های رحمان‌پور را شاهدیم اما به عناصر به کار گرفته در این دو بیت شعر توجه کنید. ئور به معنی ابر، هناسه به معنی نفس و آه سرد، ولات به معنی سرزمین یا ولایت. آسمو به معنی آسمان، وانگلات به معنی معطلی و سرگردانی. در بیت دوم کلماتی مانند توز به معنی گرد و خاک، بازیگه به معنی محل رقص و پای‌کوبی، گذر به معنی عبور، سرخوشی به معنی شادی. منظور ما فهرست کردن عناصر و اشیاي به کار گرفته نیست و یا با خواص فیزیکی و شیمیایی آن‌ها کار نداریم به عنوان مثال آسمو به معنای آسمان فضای لایتناهی است که مجموعه‌ای‌ست از اجرام آسمانی، گازها، مایعات، سیالات، کهکشان‌ها، ریزگردها و سایر مواد بلکه منظور ما چگونگی به‌کارگیری این عناصر برای برپایی آن عمارت « آمفیونی» است.

منظور ما هنر رحمان‌پور در ترکیب متناسب و متوازن این عناصر است و آن هم در چارچوب‌ای از اخلاق، پاکی انسانیت و نجابت آن هم به هنرمندانه‌ترین شکل ممکن برای ایجاد و به نمایش گذاشتن توازن، تناسب، ریتم و هارمونی‌هایی که برخاسته از فرهنگ مردم این سرزمین است. هنر رحمان‌پور در چگونگی به‌کارگیری این عناصر و تلفیق آن‌ها با مناسبات سیاسی، اجتماعی و تلفیق هوشمندانه آن‌ها با آیین‌ها و مراسم‌های سور و سوگ مردم این دیار است. چگونگی به کارگیری آن‌ها و ترکیب هنری آن‌ها با روابط پیچیده‌ي فرهنگی و سبک کلاسیک عامیانه و واقع‌گرایانه زندگی مردم است و این‌که رحمان‌پور چگونه از دل ابر و آسمان و شمشیر و دستمال و غیره، تغییر و تحولات اجتماعی و دیالکتیک تاریخی تبارش را زنده می‌کند. این‌که چگونه رحمان‌پور به کنه مفاهیم تاریخی اسطوره‌ای وفرهنگ و هنر قوم خود رسیده در این مجال نمی‌گنجد اما همین را می‌دانیم که راه دشوار اسطوره، تاریخ و زمان معاصر را بارها و بارها پیموده و دست خالی از زمان اسطوره و تاریخی به زمان امروزی نیامده گنجینه‌ای که او به‌دست آورده‌است با ذوق سرشار هنری خود به مسایل و مشکلات جاری در جامعه امروزی پیوند زده و به بازآفرینی ذوق و هنر تبار تاریخی خود می‌پردازد.

او در این کارچنان با پختگی عمل می‌کند که ضمن بیان مشکلات و گرفتاری‌های نیاکان ما و گره‌زدن هنرمندانه این دشواری‌ها با دشواری‌های زندگی انسان امروزی نمی‌گذرد که شنونده تنها در محتویات کهن و اسطوره‌ای غرق شود، بلکه می‌کوشد با به صحنه آوردن آواها و نواهای گم‌شده و فریادهای شنیده نشده در سرتاسر تاریخ قوم لر از این ظرفیت‌ها و محتویات نردبانی برای ترقی و رهایی انسان امروزی بسازد و راهی را پیش پای او بگذارد و شیوهای را بدو بیاموزد که هم فریادهای گم‌شده‌ي‌ نیاکان خود را درک کند و هم گوشه‌ي چشمی به جلو و آینده داشته باشد. از منظر زیباشناسی هنری یکی از کارهای قابل ستایش رحمان‌پور که در واقع او مخترع و مبتکر این شیوه است که حتماً در تاریخ موسیقی به نام او باید ثبت شود «صداهای پس‌زمینه» است که در اکثر کارهای او دیده می‌شود خصوصاً کارهایی که بن‌مایه تراژیک دارند و این صداهای گنگ و نامفهوم و ضعیفی که ما در پس‌زمینه صدای اصلی می‌شنویم در واقع به صحنه آوردن صداها، نواها و ناله‌های بیان نشده تباری‌ست که چون بغضی در گلویشان مانده و هیچ‌گاه فرصت بیان آن را نیافتند.

رحمان‌پور با پی‌جویی‌های تاریخی اسطوره‌ای به این صداهای فرصت نیافته می‌رسد و با خود آن‌ها را به صحنه می‌آورد. این روش رحمان‌پور یعنی به صحنه آوردن ناله‌های دردناک انسان تاریخی اسطوره‌ای به‌صورت ضعیف به لحاظ تکنیکی و قرار دادن و پیوند آن با بغض‌ها وفریادهای انسان امروزی به صورت رسا و قوی به لحاظ تکنیک‌های صوتی روشی است که از زمان و مکان عبور می‌کند به‌طوری‌که زمان اسطوره، زمان تاریخی و زمان امروزی را به هم پیوند می‌زند این کار او به نظرم تلفیقی است علمی و دقیق از جامعه‌شناسی، مردم‌شناسی با ذوق و خلاقیت هنری. او هوشمندانه و هنرمندانه و با مهارت کامل و پختگی قابل تحسین یک هنرمند به روابط پیچیده‌ي فرهنگی و اجتماعی یک تبار تاریخی می‌رسد. او با این‌کار بیدادگری‌ها، بهره‌کشی‌ها و مقاومت‌های معنوی تبارش را به صحنه می‌آورد او با این شیوه‌ي شناس‌نامه عظمت تباری تاریخی که برای ماندگاری شعر و موسیقی و هنر و داشته‌های معنوی و چگونگی دفن نمودن این داشته‌ها به درون سینه‌هاشان را به همه نشان می‌دهد.

داشته‌هایی که باید دور از دست و چشم اهرمن می‌ماندتا در زمان مناسب آن را بر پیشانی حاکمان و زورگویان زمانه‌ی خویش بهکوبند و آنان را رسوا کنند. هر هنرمند بسته به پایگاه و جایگاه هنری خود،  بسته به پایگاه و جایگاه اجتماعی خود ناگریز از انتخاب «سبک هنریست» که توسط آن سبک بتواند به چارچوبه‌ی ارزشمندی دست‌یابد که به آن احساس تعلق کند. بتواند زیباترین و بهترین عناصر و اشیا را با داشته‌های درونی خود درآمیزد وبه یک محتوای با ارزشی دست پیدا کند که در قالب آن محتوای هنری بتواند به یک بیان زیبا و یک پیام عالی برسد و مخاطب آن را دریابد و بپذیرد وقتی به معماری بیرونی و مهندسی درونی بنایی که رحمان‌پور برافراشته می‌نگریم متوجه می‌شویم که او با وسواسی قدیسانه و با منشی که نشان از وارستگی دارد دست به گزینش مصالح مورد نیاز زده و عفیف‌ترین و پاک‌ترین‌ها را انتخاب نموده. ادبیاتی که به‌کار گرفته نوع خاصی از قداست مذهبی و تزکیه‌ی عرفانی را در درون خود دارند و گویی با آب «کر» تطهیر یافته‌اند. جنس مصالحی که به کار گرفته از پاکی و صداقت و از اخلاق و نجابت خاصی برخوردارند آن‌قدر واقعی و حقیقی‌اند که بدون هیچ‌گونه بحثی باورمان می‌شود که سبک هنری او سبک «رئالیسم» است رئالیسمی تاریخی اسطوره‌ای که با رئالیسم امروزی یک‌کاسه می‌شود.
رئالیسم رحمان‌پور، رئالیسم اجتماعی است که او اصرار دارد محتوای آن را با برجسته‌سازی اخلاق و نجابت نشان دهد و همواره پرچم سیادت از این اخلاق و نجابت را بر فراز  باروهای آن  به اهتراز درآورد. رئالیسم تاریخی او ما را با فریادهای مزدک و بابک و خروش‌های مازیار و مرداویچ همراه می‌سازد. زیبایی و دل‌نشینی این سبک هنری آن‌جاست که او این ظرفیت‌های تاریخی اجتماعی را به‌گونه‌ای ماهرانه با رمانتی سیسمم درمی‌آمیزد. می‌دانیم که از مشخصه‌های بارز سبک‌رمانتیک داشتن دل‌بستگی و تعلق خاطر به گذشته است. دل‌بستگی به تاریخ و اسطوره است. بی‌زاری از پلیدی و زشتی و ناپاکی است و در دنیای امروزی گریز از جهان صنعتی و پناه‌بردن به دامان دین و عرفان وهنر و طبیعت و زیبایی‌ست شهرگریزی وتمایل به روستاست. گریز از جنجال و هیاهو و دوندگی‌های بی‌حاصل و رسیدن به آرامش و سکون و در نهایت گریز از بیدادگری و ستم و رسیدن به عدالت است. در سرتا سر آثار رحمان‌پور ما شاهد این شاخص‌های رمانتیکی و تلفیق هوشمندانه آن‌ها با واقع‌گرایی تاریخی اسطوره‌ای و واقع‌گرایی امروزی و کوچ‌دادن هنرمندانه انسان امروزی به سوی مکان‌هایی پر از آرامش، پر از نان، پر از کار، پر از اخلاق، پاکی ونجابت برای همه‌ی انسان‌ها هستیم. واقعیت این است که همه این دل‌بستگی‌ها، دل‌بستگی‌های  رمانتیک خود شاعر و یا موسیقی‌دان مورد نظر ما نیست بلکه حداقل بخشی از آن واقعیت‌ها و دل‌بستگی‌های تباری‌ست که در طول تاریخ بر او جفاها رفته و مورد حمله و هجوم قرار گرفته و اینک اعقاب او آرامش و سکون و عدالت و برابری را در شعر و موسیقی او جست‌وجو می‌کنند و روح بیزار از پلیدی و زشتی آنان برای رهایی به هنر او پناه می‌برند و لحظه لحظه‌های هویت واقعی زندگی خود و تبارش را در آثار او پیدا می‌کند به‌هرحال از لحاظ سبک‌شناسی آثار او جملگی شناسنامه دارند هم دارای قالب‌اند و هم دارای محتوا و همان‌گونه که گفته شد قالب و چارچوبه را با اخلاق و پاکی برپا می‌دارد و مصالحی هم که درون این قالب می‌ریزد همه از جنس مصالح ارزشی به حساب می‌آیند.

رحمان‌پور به حق میراث‌دار و مروج میثاق‌ها و سنت‌های پسندیده تبارش است. او قالب‌ها، جام‌ها و مفرغینه‌های تبارش را از شراب صداقت، صمیمیت و نجابت مالامال می‌کند و به‌دست انسان امروزی می‌دهد. اخلاق و معنویت آن چیزی نیست که بتوان به توصیف آن پرداخت بلکه آن چیزی است که در طول تاریخ به عنوان هنجار در جامعه رواج یافته و از سوی مردم پذیرفته می‌شود وجامعه آن را تکامل بخشیده تا بدین‌جا رسیده اما دشمنان پاکی و اخلاق و صداقت، ناپاکی و پلیدی و بی‌اخلاقی را بدین عرصه نیز کشاندند و هنر را نیز به بی‌اخلاقی کشاندند و آن را آلودند. کار بزرگ رحمان‌پور پالایش و تطهیر شعر و موسیقی سرزمینش بوده و هست. او ناخالصی‌ها را از آن گرفت و بدان قداستی پیامبرانه بخشیده. رحمان‌پور عنان را از موسیقی‌دانان محفلی، مجلسی و مطرب صفت می‌ستاند و بدان حیثیت و اعتبار می‌بخشد. او شعر و موسیقی این سرزمین را از حالت عاشقانه‌های چوپان ‌مآبانه خارج و بدان قبای فاخر عاشقانه‌های عرفانی می‌پوشد. او لحظه لحظه‌های زندگی مردم زحمتکش این دیار را زینت‌بخش شعر و موسیقی خود می‌کند تا آواها و نواهای او تاریخ منظوم لرستان شود.

امیدوارم در فرصتی دیگر در مورد آثار حماسی و تراژیک او، عاشقانه‌های عرفانی او، آثار آرمان‌گرایانه او و دیگر ظرافت‌های هنری‌اش برای دوستانم بنویسم هرچند در حضور فرهیختگانی چون شما این‌کار «زیره به کرمان بردن» است.

ماشاله پورپرویز

برگرفته از: http://www.seymare.com/

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

پیمایش به بالا