نامة خسروخان سردار ظفر به سالار حشمت
نامه کوتاه «خسرو خان سردار ظفر» به برادرش «سالار حشمت» یکی از زیبا ترین اسناد مشروطه است که توجه به آن نشان می دهد چگونه بروز خصایص ایلیاتی همچون آزاد منشی ،شجاعت و اعتقادات مذهبی ، رهبران بختیاری را برآن داشت تا سرنوشت مشروطه را دگرگون کنند.
حاج خسروخان سردار ظفر فرزند حسینقلی خان مقتول و برادر دیگر سردار اسعد بختیاری بود. ایشان از سوی محمدعلیشاه به حکومت ایلخانی کل بختیاری منصوب شد و لقب سردار ظفر گرفت. او به همراه اميرمفخم، سردار اشجع و چندي ديگر شايد به اجبار از دستور محمدعلي شاه اطاعت کرده و براي نبرد با مردم تبريز با سپاه خود عازم تهران شده بودند.[1]
واقعة فتح اصفهان موجب شد شاه به وحشت افتاده از اعزام آنها به تبریز منصرف شود و بختیاریهای متحد خود را براي مقابله با هم خونشان، صمصامالسلطنه به جنوب بفرستد.اين سپاه تا کاشان نزدیک شد، ودر آنجا بين سران آن اختلاف افتاد. در اين ميان کساني مثل سردار ظفر و «سردار اشجع» و جمع دیگری از این سپاه که در مدت اقامت خود در تهران از نزدیک با حکومت استبداد آشنا شده و حقایق جامعه را در یافته بودند، از نيروهاي دولتي جدا گشته خود را به اردوگاه مليون در «مورچه خورت» رساندند و کساني هم مثل «اميرمفخم» با محمدعلي شاه باقی ماندند. هر چه بود حاج خسروخان سردار ظفر پس از پيوستن به جبهة اصفهان اين نامه را به برادرش سالار حشمت ، (اميرمجاهد بعدي)، نوشت و قسم ياد کرده که اجازه نخواهد داد نيروهاي دولتي به اصفهان برسند، سردار ظفر به این حد نیز اکتفا نکرد و اعلام میکند که در صورتیکه نیرو و تجهیزات به او برسانند برای نجات مردم آذربایجان، به قوای دولتی محاصره کننده تبریز حمله خواهد برد .
«جناب مستطاب اجل سالار حشمت ـ دام اقباله» اولاً مستدعي هستم بعدها اين بنده را به اسم اصلي خودم خسرو بخوانيد، از اين سردارظفري كه فعلاً لقب ميشوم و ننگ هر خاندان شده است، مرا معاف بداريد. روي پاكت راهم جناب عالي و عموم خانواده ا استدعا ميكنم به اسم مرقوم داريد كه خود را از زير بار ننگ بيرون ميآورم. نه ماه است به دولت خدمت نموده ام اگر چه از مهرباني حضرت سپه سالار اعظم خيلي متشكرم چون با من دوستانه رفتار نمود، ولي استبداد و آدم كشي را كفر ميدانم. آن چه خدمت بايست به دولت نمايم نمودم. تا اين كه مأمور شدم به خاك اصفهان حمله بياورم. پيشوايان دين را كه هميشه به جز خداشناسي و راستي و دستگيري مخلوق خدا چيزي از آنها نديده، بكشم و تماماً املاك آنها را ضبط و اموال آنها به يغما ببرم و خانة خدا را به توپ بندم. حقيقت انسان صحيح و مسلمان پاك اعتقاد خيلي از اين كارها شرم بايد بكند. نيك و بد كار را تصور كردم ديدم چهار روز دنيا به اين نميارزد كه شخص از دنيا و عقبي براي اين كه او را امير…. يا سردار… يا سالار… خطاب كنند چشم بپوشد و خود را خسرالدنيا و الآخرت بكند. حالا برادر كشي را هم كنار بگذاريم، شخص اگر حفظ نوع خود را و ملاحظة ملت بيچارة بدبخت را نكرد، يقين بدانند از درجة انسانيت خارج است.
پس در اين صورت « دو گيتي به دولت نخواهم فروخت / كسي چشم خود را به روزن ندوخت » حال كه چنين است همان خيال كه بلاتشبيه «حر شهيد رياحي» نمود اول كسي كه با امام مظلوم ـ عليه السلام ـ طرف شد او بود، اول كسي هم كه خود را در حضور امام ( ع ) به كشتن داد او بود، با خداي خود عهد نمودم تا جان در بدن دارم، به راه ملت، اول كسي كه كشته شود من باشم.فعلاً در «مورچه خور» جلوي قشون دولت را نگاه ميدارم، اگر بگذارم به اصفهان بيايند نامرد دنيا هستم.
از ايل با غيرت بختياري استدعا ميكنم همين قسم كه در جوش و خروش هستيد استعدادي زود به من برسانيد تا بيست روز ديگر اگر «تبريز» را از محاصره نجات ندادم، نامرد دنيا هستم.»
( عدالت خواه ملت نجيب ايران خسرو بختياري)[2]
[1] – در اين رابطه رك: خاطرات سردار ظفر ، مجلة وحيد ش 4، دوره 13. نيز خاطرات اسكندرخان عكاشه، تاريخ ايل بختياري، به كوشش فريد مرادي، انتشارات فرهنگسرا، چاپ اول 1365 ص 590 به بعد.
[2] – روزنامه كشكول اصفهان، سال دوم، ش 4، 23 ربيع الاول 1327 و روزنامه جهاد اكبر سال دوم، ش 13، 25 ربيع الاول 1327.
ارایه سند :استاد عبدالمهدی رجایی