«نامه سردار اسعد به روزنامه کشکول اصفهان» سردار اسعد که از رجال مشروطه خواه بختیاری محسوب می شد ،در زمان بمباران مجلس ملی در اروپا به سرمی برد،با ترغیب مشروطه خواهان فراری و صدور احکام علما ، مصمم شد که جنگ بختیاری و محمدعلی شاه را از اصفهان فراتر برده و تا باز گشایی مجلس ملی مبارزه را ادامه دهد. لذا عازم ایران شد و هنگام عزیمت، در مصاحبه ای با روزنامه های هندوستان در بندر بمبئی رسما تصمیم خود را در اعاده مشروطه اعلام می کند. وی پس از ورود به ایران با انعقاد موافقتنامه های دوستی با سران ایلات عرب وقشقایی که همسایگان و رقبای محلی بختیاریها بودند، به میان ایل آمد و به جمع آوری و تجهیز سپاه پرداخت.در همین هنگام تعدادی از نویسندگان جراید اصفهان و تهران به تحریک یا تهدید عمال حکومت ، بامشکوک جلوه دادن تصمیم بختیاریها در ورود به مناقشات مشروطه سعی در تخریب وجه رهبران آنها وایجاد شکاف و بدبینی میان مردم اصفهان و مشروطه خواهان داشتند لذا «سردار» برای پایان دادن به شایعات از «جونقان» مرکز حکومت بختیاری نامه ای خطاب به نشریه کشکول اصفهان می نویسد وشرحی از نیات خود و چگونگی ورود به این عرصه و وضعیت اردوی در حال تدارک مجاهدین داده و به نفاق افکنان تذکر میدهد: «ادارة محترمة ] روزنامه [كشكول را زحمت ميدهم. شرحي در اوراق شريفه از خدمات بنده و اقدامات اخوانِ عظام و بنياعمامِ والامقام تمجيد فرموده بوديد كه:
ايل بختياري را در راه خدمت به ملت و تحصيل آزادي همدست نموده، نقد جان بر كف نهاده، حاضر جان فشاني شده ايم، اگر چه فطرتاً هر انساني عاشق تمجيد و تجليل است، آن هم در اوراق محترمة جرايد مليه، ولي اين بنده عرضه ميدارم خدمت به ملت والا، سيمّا[1] در تحصيل آزادي و امنيت تكليف اصلي و وظيفة اولية هر انسان است و ايفاي وظيفه و اداي قرض و استحقاق، هيچ گونه تمجيد ندارد… بنابر اين بنده و اخوان عظام و بني اعمام گرام، قرض ملت پرستي خود را در مقام ادا بر آمده ايم و لاسيّما.بعد از زيارت احكام مطاعة آيات باهرات الهيه و حجج مقدسة اسلاميت در وجوب اقدام و لزوم اهتمام در استرداد حقوق مغضوبة ملت و انعقاد مجلس معطلة شوراي ملي، كه بالصراحه مجاهده در اين راه را به منزلة جهاد در ركاب امام عصر ـ ارواحنا فداه ـ مقرر فرمودهاند[2]، در اين صورت تعجب دارم از اشخاصي كه بر خلاف اين احكام اقدام دارند و باز هم دعوي مسلماني ميكنند و يا با چنين مقصود مقدس شوخي و دو رنگي روا ميدارند و نفاق ميكنند و يا با زبان تنها اظهار معاونت ] ميكنند[…مجملاً از مدير محترم، با آنكه واقف به رموز سياست وعالم به فنون پلتيك هستند، حيرت دارم كه فقط بشارت از حركت اين جانب با استعداد كافي نوشته ايد و اصل مقصود را ننوشته گذاشتهايد و گويا از شدت وضوح محتاج به توضيح ندانستهايد، ولي خود بنده ناچارم مختصري در اين مرحله توضيحات بنگارم تا عموم برادران ايراني و مأمورين ديپلماتي ملل متمدنه جهت تحمل اين همه مشقت را بدانند و توجيه «مالايرضي صاحبه»[3] نكنند.
اين بنده و ساير رؤساي ايل بختياري منتهاي رياست و راحت و امنيت را داشته و داريم و به هيچ وجه هواي سلطنت و خيال حكومت و ازدياد ثروت نداشته و نداريم ، مدتي بود در ممالك متمدنة آزاد دنيا به معالجه و تفريح مشغول بودم و از هيچ جهت كم و كاستي نداشتم ، از ده ماه به اين طرف در جرايد و تلگرافات خارجه اخبار وحشت آثارِ دربارِ وحشت مدارِ ايران را ميخواندم و خون جگر ميخوردم و آن همه سرزنشها دربارة پادشاه ايران ميشنيدم. و به ناچار تحمل ميكردم و با جماعتي از دانشمندان و آوارگان ايران بر ذلت و جهالت ملت ايران و فضاحت درباريانِ بيشرف گريه ميكردم و به وسايل سياسيه، حفظ استقلال ايران را، كه مشرف به اضمحلال بود، محافظت ميكردم. تا آنكه احكام مطاعة متواتره از حجج اسلاميه، كه امروزه پيشواي دين و مرجع مسلمين هستند، زيارت شد كه بر اهل قدرت و صاحبان شوكت، به حكم اسلاميت، اعادة مشروطيت واجب و از وظايف اولية اسلاميت شمردهاند، و سياسيون مسلم اروپا هم شهادت ميدهند كه پيش آمد ايران منحصر به يكي از دو امر است: يا اعادة مشروطيت و يا محو و اضمحلال ابدي، و چون هيچ ايراني با حس نميتواند محو استقلال وطن عزيز خود را ببيند و ساكت بنشيند و هيچ مسلماني نميتواند از اطاعت احكام مقدسة رؤساي دين خود تخلف نمايد، لهذا به حكم اسلاميت و وظيفة انسانيت، اين بنده مصمم شدم كه حقوق مغضوبة ملت مظلومه را از چنگال غاصبين استرداد نمايم، تا هم ديانت مقدسة اسلاميت محفوظ بماند و هم استقلال وطن عزيز از غرقاب اضمحلال نجات يابد.
اين است كه با نهايت عجله به خاك ايران آمدم و حمد خداي را كه تا كنون در هر مقام، مقاصد را به خوبي انجام داده ام و مثل جناب «سردار ارفع»[4] سرحد دار و حاكم محمره، كه يكي از رجال كافي ايران است، با خود همراه كردم و رؤساي ايل جليل بختياري را بالتمام مهياي جان فشاني نمودم و جناب مستطاب اجل آقاي سردار محتشم با تمام قوا، بلكه به صرف جان عزيز خود، حاضر جان فشاني شدند و ابتدا دو هزار سوارِ جرار انتخاب كردم. ولي بعد از آنكه به مركز چهارمحل آمدم و رؤساي طوايف مختلفة بختياري از هر طرف داوطلبانه براي خدمت به ملت حاضر شدند وتاكنون ده هزار سواره و پيادة مسلح حاضر شدند و همه روزه دسته دسته به جونقان ميآيند و سان ميدهند و اگر نواقص دارند تكميل نموده، به اردوي حضرت مستطاب اجل آقاي صمصامالسلطنه و جناب مستطاب اجل حاجي خسروخان در مورچهخورت ملحق ميشوند و خود بنده منتظر ورود جناب سردار محتشم ونورچشم سردار بهادر[5] هستم كه تا چهارم ماه ربيعالثاني وارد ميشوند و با بقية اردو و سوارهايي كه از گرمسير انتخاب كردهاند به اصفهان آمده و معجلاً به تهران ميرويم.
واز پارهاي اخبار كه از مستبدين اصفهان انتشار يافته ابداً دلسرد نخواهم شد و اگر تمام دنيا مانع از انجام مقصود بنده شوند، با تمام آنها مدافعه ميكنم و از هيچ خطري روگردان نخواهم شد «ياجان رسد به جانان يا جان ز تن برآيد» يا بايد شاهد مقصود را در آغوش بگيرم و يا با كمال افتخار در خون خود بغلطم. فقط چيزي كه ميتواند مرا از راه باز دارد صدور دستخط مشروطيت است كه در هر نقطه بشنوم كه دستخط مشروطيت صادر شده، از همان راهي كه آمدهام بر ميگردم. والّا چهار مقابل، بلكه ده مقابل اردوي كاشان به قدر سر سوزني نميتواند مانع از سرعت سير بختیاری شود و از خداوند و ارواح انبياء واولياء توفيق انجام مقصود را استدعاء مينمايم و از جناب مدير محترم منتظرم كه عموم ملت را تشويق كنيد و برادر] ان [ غيرتمند آذربايجاني را، كه گوي سبقت از تمام آزادي طلبان عالم ربودهاند، و برادران گيلاني، كه در زير ساية حضرت سپهدار اعظم[6] نايل افتخار تاريخي شدهاند، و برادران آزاديخواه تهران كه اسير سرپنجة ظلم و استبداد دربار هستند، بشارت دهيد كه عماقريب بيرق آزادي را در سردر بهارستان بلند خواهم كرد يا جان نالايق خود و كسان خود را فداي آنها خواهم كرد.«زنده باد ملت ايران. پاينده باد آزادي» (فدايي ملت ايران علي قلي بختياري)[7]
[1] – سيما: مخصوصاً.[2] – اشاره است به دهها فتوايي كه در زمان استبداد صغير از سوي آيت الله آخوندخراساني و آيت الله مازندراني در وجوب دفاع از مشروطيت و دفع محمدعلي شاه صادر شد. در اين باره رك: آيت الله آقا نجفي قوچاني، برگي از تاريخ معاصر، به تصحيح ر.ع شاكري، نشر هفت، چاپ اول، 1378. [3] – آنچه صاحبش راضي نيست.[4] – سردار ارفع منظور همان شيخ خزعل بعدي حاكم محمره بود. سرداراسعد از اروپا به هندوستان و از آنجا به خوزستان قدم نهاد. وي با هم پيمان كردن شيخ خزعل و گرفتن ده هزار تومان كمك مالي از وي، از پشت سر خود مطمئن شد. (سرداراسعد و ششلسانالسلطنه سپهر، تاريخ بختياري، به اهتمام جمشيد كيان فر، اساطير، چاپ اول، 1376، ص 457) [5] – جعفرقليخان سردار بهادر (سرداراسعد بعدي ) فرزند علي قليخان بود كه پس از فتح تهران فرمانده نيروهاي بختياري در جنگهاي متعدد گرديد. وي در دورة رضاشاه چند بار به وزارت رسيد كه در آخرين آن به سال 1313 ش وقتي كه وزير بود به جرم اقدام عليه امنيت كشور به دست رضاخان كشته شد. پس از مرگ وي نفوذ و حضور بختياريها در دولت و دربار به شدت كاهش يافت. راجع به اين واقعه رك: عليصالح اردوان، ماجراي قتل سردار اسعد بختياري، به كوشش حميدرضا دالوند، مركز اسناد انقلاب اسلامي، چاپ اول 1379. [6] – محمدوليخان تنكابني، سپهدار اعظم، فرماندة قشون اعزاميبراي سركوب جنبش تبريز بود كه بواسطة اختلاف با عين الدوله متغيراً به تنكابن بازگشت و علم آزادي خواهي بر افراشت. چندي بعد كه مشروطه خواهان، شهر رشت را از دست نيروهاي دولتي خارج كردند از وي خواستند تا رياست آنها را بپذيرد. از اين به بعد سپهدار اعظم فرمانده نيروهاي شمال گرديده و يكي از دو فاتح تهران (در كنار سرداراسعد ) گرديد. سپهدار اعظم بعد از آن چندين بار به مقام نخست وزيري رسيد.راجع به او رك: يادداشتهاي سپهسالار تنكابني( محمدولي خان خلعتبري) گردآوري اميرعبدالصمدخلعتبري، به اهتمام محمود تفضلي، نوين، چاپ اول 1362.[7] – روزنامه كشكول، سال دوم، ش 8، 7 ربيع الثاني 1327. نيز در روزنامه جهاداكبر، سال دوم، ش 15، 10 ربيع الثاني 1327
ارایه سند :استاد عبدالمهدی رجایی
تنظیم: انجمن آسماری بختیاری