دکتر نهاوندی هم رفت

نوشته: فريدون کرائی

مردی که بيش از نيم قرن عاشقانه به مسجدسليمان خدمت کرد و نامش در حافظه مردم شهر تجلی نيکی های يک ايرانی نژاده است به خاک منت نهاد و در آغوش آن خفت.

دکتر نهاوندی را هميشه می ديدم، مرد بلند قامتی که بيشتر روزها از بنگله خود در کلگه زری پياده به سر کارش در بيمارستان شرکت نفت می رفت. برايم جالب بود که چرا دکتر از اتوموبيل هولدن کرم رنگش کمتر استفاده می کند. طرز جالبی گام بر مي داشت با هر قدم سنگينی هيکلش را روی همان پا می انداخت، گاهی طرز راه رفتنش را برای همبازی هايم تقليد ميکردم.

غروب يک روز زمستان 1342 همراه پدرم ( شادروان علی جان کرائی ) برای ديدار از خانم دکتر نهاوندی به منزل ايشان رفتم. ماجرا از اين قرار بود که پدرم پس از چند سال پی گيری در آبان 42 دبستان روستای قلعه مدرسه را تأسيس نموده بود و با علاقه زيادی کارهای آنرا دنبال می کرد. دکتر نهاوندی و همسرش تصادفا” روزی تابلو راهنمای اين دبستان را کنار جاده مسجدسليمان هفتکل مشاهده می نمايند. خانم نهاوندی که زنی انسان دوست و نيکوکار بود علاقمند میگردد از مدرسه و روستا ديدن نموده، شايد بتواند کاری انجام دهد، بدين جهت از دکتر ميخواهد به طريقی با اهالی روستا ارتباط برقرار نمايد. دکتر هم که به خاطر سالها اقامت در منطقه، طوايف بختياری و مردم را به خوبی می شناخت، با ديدن نام ( قلعه مدرسه کرائی ) در بازگشت از هفتکل، در اين خصوص از پدرم سئوال می کند و وقتی ميشنود که اتفاقا” بانی اين کار خود اوست، خوشحال شده و از ايشان برای ملاقات و گفتگو با خانم دکتر دعوت مينمايد و در اين روز ما بنا به آن دعوت به منزل دکتر می رفتيم.

سالها اقامت دکتر در اين خانه که بر فراز تپه ای واقع شده بود چنان معروف بود که احتياج به آدرس و سئوال نداشت. نام دکتر چنان بر آن مکان نشسته که بعد ها در زمان انقلاب هم که در بيابان های اطراف آن خانه ساخت و ساز گرديد و محله ای بوجود آمد آن محله بدون هيچ دستوری به محله دکتر نهاوندی معروف شد و امروزهم آن محل را بدين نام می شناشند.

پس از ورود به خانه، دکتر خانم را با نام کوچک اقدس از ورودمان مطلع ساخت. در بدو ورود به اتاق پذيرائی، ويلن و آرشه ای روی ميز نظرم را جلب نمود. خانم هم پس از خوشامد گوئی به آشپزخانه رفته با يک سينی کيک خانگی و سرويس چای دور آبی «تي بی آر» بازگشت و پس از خوش و بشی مختصر به پدرم گفت: علاقمندم که از روستا و مدرسه شما ديدن نمايم و خوشحال می شوم اگر بتوانيد اين کار را ممکن سازيد. پدر نيز ضمن ابراز تشکر،از ايشان برای اولين روز جمعه دعوت به عمل آورد. دکتر که نزديک ميز نشسته بود گاهی دست دراز ميکرد و با ناخن مضرابی به سيم ويلن ميزد فکر نمی کردم که دکتر بتواند ويلن بنوازد، بعد ها شنيدم که او در جوانی سر کلاس درس استاد ابوالحسن خان صبا حاضر می شد و از آن بزرگوار تعليم می گرفت. در آن جلسه رابطه دکتر با پدرم را خيلی صميمی ديدم، علت آنرا نمی دانستم تا اينکه سالها بعد پدرم اينگونه تعريف کرد:

وقتی پس از جنگ بين الملل دوم در بيمارستان شرکت نفت مشغول کار شدم فقر و بيماری بيداد ميکرد تراخم شايع بود چشم پزشک نداشتيم، يک نفر هندی بود به نام «سنت رام» من نزد او کار ميکردم، کار من از اين قرار بود که هر روز صبح بيماران تراخمی را که از محلات فقير مسجدسليمان می آمدند به خط می کردم و داروئی را که سنت رام می داد، پشت پلک چشم بيماران می ماليدم. اين روال ادامه داشت تا اينكه روزي سنت رام گفت هفته آينده يك پزشك ايراني فارغ التحصيل دانشگاه تهران كه تازه به استخدام شرکت نفت در آمده به مسجدسليمان خواهد آمد. اين شخص کسی نبود جز دکتر علی نهاوندی. وقتی دکتر آمد سنت رام را مرخص نمود و کار او را به من سپرد. در دوره خلع يد كه پزشكان و پرستاران انگليسي از ايران رفتند دكتر خيلي تلاش كرد تا به ياري پرسنل ايراني بيمارستان را سر پا نگاه داشته به مردم نيازمند كمك كند. چند سال خدمت دکتر بودم تا اينکه ارتقا يافته به قسمت ديگری منتقل شدم ولی چون در مجموعه بيمارستان بودم؛ هر روز دکتر را می ديدم و اين سابقه از آنجاست.اما برگرديم به داستان ديدار خانم نهاوندی . خانم که خود رئيس مدرسه ملی شمس داوری بود و مسئولين منطقه را به خوبی می شناخت.

روز جمعه پس از دو سه ساعت پياده روی به روستا رسيديم. دكتر و خانم هر دو سوار كاران قابلي بودند؛ اما از اسب هاي زين كرده و آماده سواري استفاده نكرده وپياده روي را ترجيح دادند خانم پس از ديدن ميز و نيمکت و تخته سياه کلاس درس که در يک اتاق لامردون خانه مسکونی تشکيل شده بود به شدت تحت تأثير قرار گرفت و ابراز علاقه نمود که حتی المقدور بعضی کارهای عمرانی را در اين روستا انجام دهد. رفت و آمد های پياپی خانم دکتر، انجام کارهائی نظير حفر چاه آب، آوردن تلمبه دستی، راهنمائی زنان روستائی در انجام بهتر امور زندگی و … را در پی داشت. اين زن که برای نيکوکاری آرام و قرار نداشت، در جلسه ای با حضور آقای دکتر، مسئولين ادارات مسجد سليمان و کلانتران کرائی از جمله کايد ابراهيم يوسفی، ملا اسد الله قيصری و اهالی روستا، اجرای يکی از دو پروژه احداث يک باب دبستان و يا مسير گشائی و احداث 13 کيلومتر جاده روستائی را به شور نهاد که سرانجام همگی موافقت نمودند تا دبستان احداث گردد.

پس از اين جلسه دکتر و خانم با جديت انجام اين کار را دنبال و در اندک زمانی با ياری گرفتن از بعضي امکانات شرکت نفت و نيروی کار روستائيان ساختمان اين دبستان را در يک جا خرمن وسيع به اتمام رساندند. ساختمانی از سنگ و سيمان با طاق ضربی وتير آهن، همراه زمين ورزش، چاه آب و سرويس بهداشتی. دبستان ساخته شد و تا سال 57 که روستا برقرار بود، ده ها کودک روستائی در آن درس خوانده، بعدها دبيرستان و دانشگاه رفته و در حال حاضر هرکدام در گوشه ای از اين مملکت مشغول به خدمت هستند. ساختمان متروکه مدرسه هم عليرغم گذشت زمان و تأثيرعوامل جوی و عدم تعمير و نگهداری هنوز سرپاست و سرپناهی است برای زمستان دو سه خانوار عشاير بختياری.

دکتر نهاوندی رفت خانم دکتر را هم شنيديم چند سال پيش در اروپا فوت نموده و ای کاش از خانواده نهاوندی کسی اين سطور را بخواند و دوستداران آن خانواده را از وضع باز ماندگانشان مطلع نمايد . بله آنها رفتند، اما آنچه به جا ماند خاطره خوش درس های نيکو کاری اين خانواده شريف و نژاده ايرانی است و پاس بداريم وجود انسان های اينچنين را، چرا که:

سال ها بايد که تا يک سنگ اصلی ز آفتاب / لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر یمن

nahavandi1













دکتر نهاوندی در جوانی

nahavandi2










افتتاح دبستان روستا

nahavandi3












 

دوران کهولت – اصفهان

nahavandi5











عشایر پناه گرفته در دبستان متروکه

پیمایش به بالا