ماجرای سالن ورزش

بعضی روزا واقعا از رفتن به Gym خسته هستم و دلم میخواد دور ورزش را خیط بکشم. اما حس میکنم برام یه قدری افت داره که همین جور بی علت بعد از هفت هشت سال آنهم هفته ای دو تا سه روز پهلوون بازی ورزش را کنار بگذارم. یعنی چه جوری بگم، روی این موضوع با خودم یه ذره رودرواسی دارم! بهمین خاطر همش دنبال بهانه ای میگردم تا مستمسک قرار داده و با وجدان راحت بگویم آره دیگه چون فلان بود و بهمان شد دیگه نرفتم ورزش.

اون بعضی روزا، از خونه که پیاده به قصد Gym راه می افتم شده که آرزو کنم کاشکی سرما خورده بودم چون میگن آدم سرماخورده نباید ورزش کنه. یا کیف را که توی سالن باز میکنم ببینم دکی! کفشهای ورزشم کو؟ یا بالفرض روی شیشه ورودی نوشته باشند: اعضاء محترم سالن تعطیل است. البته این آخری آرزوی محالی بیش نبود چون وقتی در ولایت سوئد قطع شدن 10 دقیقه ای برق را – با ذکر علت- از چند هفته پیش اطلاع میدهند دیگه بقیه اش را خودتان حدس بزنید.

بهرحال بدبختانه یا خوشبختانه هیچوقت هیچی نمی شود و من راهی ندارم بجز اینکه به هر جان کندنی هست مثل روزهای دیگه 15 دقیقه روی تسمه Treadmill بدوم، 45 دقیقه بدن سازی و آخر سر هم 15 دقیقه دوچرخه بزنم. منتها با بی میلی و دلخوری!

امروز هم یکی از همون بعضی روزا بود. داشتم دوچرخه میزدم که چشمم افتاد به یه پیره زن سوئدی که داشت از این ماشین به آن یکی میرفت و تمرین میکرد. وقتی میگم پیره زن یعنی برو از هفتاد به بالا. ویرم گرفت که بروم و ازش عکسی یادگاری بگیریم. داشت دمبل میزد که رفتم جلو سلام کردم و گفتم:

میشه یه عکس ازت بگیرم؟

گفت: چرا؟

گفتم: برا اینکه خیلی شهامت داری که توی این سن ورزش میکنی.

گفت: خیلی ممنون اما عکس نگیر.

پیره زن 82 سالش بود. نه عینک داشت و نه صمعک. طبق رسم معمول در همه جای دنیا، او هم، سر شوهره را کرده بود زیر خاک و حالا تنها زندگی میکرد. میگفت از خانه با دوچرخه آمده ورزش! میگفت خیال دارد تا زمانی که میتواند سرپا بایستد بیاید Gym. میگفت …، آقا اینها را که گفت، آی خیط شدم من! آی خجالت کشیدم از خودم.

اگر میگذاشت ازش عکس بگیرم خیال داشتم قاب کنم و بزنم توی اتاقم تا «اون بعضی روزا» با دیدن عکسش سر غیرت بیام و مثل بچه آدم کیف را بردارم و برم ورزش. که البته نگذاشت. اما من بهرحال دزدکی یه عکس از زاویه بسته ازش گرفتم که نگید این داستان من درآوردیه و حقیقت نداره.

توی راه برگشت به خانه داشتم ضرب و تقسیم میکردم که بالاخره عقل سالم در بدن سالم است یا بدن سالم است که نمی گذارد عقل پاره سنگ بردارد!

 محمد حسین زاده

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

پیمایش به بالا