دا لالا؛ بُغض پنهان مردم لُر

نگاهی به کتاب جدید «رهدار»

 

در خلوت راز و نیاز مادر و کودک،  دوبیتی های ساده  چون آیاتی آسمانی رد و بدل می شود. فراگوش دادن کودک، خود پاسخ این گفتار موزون است که به راحتی زنجیر عاطفه را میان مادر و فرزند  استوارتر می کند، همه این ها به اصطلاحاتی تعبیر می شوند که در فارسی به آنها “لالایی” و در شاخه های مختلف لری “لوئه لوئه” ، “لِلایی” و … تعبیر می شود.

عکس از: محمدرضا حاجی پور

“رهدار” یا به عبارت دیگر حسین حسن زاده رهدار، از بانیان جشنواره فرهنگی-ادبی بنه وار، خالق آثار ماندگار”کُهبنگ” و “می نویسم اندیکا ” و … را کمتر کسی است که نشناسد، فعال لری که به وجودش را برای مردم لر صرف نموده و به قول خود وی “این  تو هستی که حس نوشتن می دهی و گرنه بی تو هیج قلمی نیست” منظور همان دغدغه های قوم لر است که آثار متعهد و متعدد وی را بنیان نهاده است.

دغدغه مادران و نسل امروز لر که شاید ارتباط کمتری با نسل گذشته خود حفظ کرده اند و همچنین پراکندگی ابیات لالایی در فرهنگ قوم لر به دلیل مشکلاتی که برای هویت لر بوجود آمده است، “رهدار” را بر آن داشته تا خود زبانی شود برای مادران قوم لر، ابیاتی را برای آن ها سروده است که مثل تمامی آثار قبلی این استاد فرهیخته گامی شود درجهت زندگی بخشی به هویت قوم لر تا همیشه ماندگار بماند.

لالایی ها  همانطور که در بالا آمد ابزاری است که یک مادر نا خود آگاه  سه جنبه آموزش زبان مادری و تغذیه ذهنی فرزند از نظر واژگان، انتقال حس عاطفی با استفاده از مفاهیم احساسی که نوعی آموزش انسان دوستی و آئین عشق ورزی جهانی به فرزند و همچنین  آگاهی او از آنچه در اطرافش می گذرد و انتقال فرهنگ و تاریخ با مفاهیم و اندیشه ورزیی که در درون ابیات لالایی است را با آن انجام می د هد. یک کودک با گذران روزهای زندگی خود، پس از طی مراحل شیرخوارگی و ورود  به دوران کودکی با آن ها غریبه نبوده و به دلیل وجود ظرفیت های ذهنی قبلی در ذهن خود به راحتی با آن ها ارتباط برقرار می کند.

رهدار در اثر جدید خود “دا لالا” (دردست انتشار)، به همه این فاکتورهای اشاره می کند و از  نظر دور نداشته و با حالتی استادانه ظرفیتهای بالا را به خوبی آورده است تا هم نیازهای کودک به خوبی بر آورده شود، هم این نیازها را در خدمت هویت قومی خود آورده و باعث زایش دوباره زبان و فرهنگ قوم خود گردد.

 برخیز ای کودک!

 ” رهدار ” زیرکانه  روانشناسی مادر و کودک را بیش از هر متخصصی این فن  در راه هویت بخشی فرهنگی مُهر تایید می زند  و به خدمت میگیرد. در زیر به خوانش مختصری از این اثر پرداخته و دغدغه های بالا بررسی می شود:

اگوم  سی خوت  بیار آبوی/یه دَو  دی خوت زِمار آبوی

در ابیات بالا نجوای مادر با کودک که او را دعوت به برخاستن می کند شنیده می شود و کودک را دعوت به بیداری می کند، تا چشم بازکرده و خود را حرکت دهد و بی نقص شود که مفاهیم تربیتی مانند “بیاری” که همان رسیدن به آگاهی و “یه دَو  دی زماری” که همان زایش های دوباره است را در خود دارد، به کودک خود می گوید:

زنم  وُر چشمه  آوازم/دو پاته  تا  تیار   آبوی

مراد این گونه باید گفت  که تو را به چشمه آواز م می سپارم تا تیار (بی نقص) شوی که همان مفهوم تربیت نمودن و اصالت دادن به فرزند را دارد و در ادامه این گونه کودک را مخاطب قرار می دهد:

دلِ داکِت بلال   اوبی/خَشی ها مُس بچال اوبی/مِنه ئی  روزگار  تنگ/وری که دیر مجال اوبی

به  شَوینه به  روزینه/کَشُم  داغت  مِنه  سینه/اَیَر  بینُم  لَوِت  هُشکه/پَنه  ئارُم    وَره  گینه

تو  ای فرزند من برخیز! و چه دیرشده است پس کاری بکن، و گویا در این مجال قوم، که خود مادری زخم خورده است همان” فرزند فرهنگ لُریاتی “را در بغل گرفته و از او می خواهد که وقت را تلف نکند، چرا که در هر شبانه و روزانه ای این مادر قوم است که داغ این فرزندان گریزپای فرهنگ لُری را به سینه نقاشی می کشد و اگر او را در تنگنا ببیند ترجیح می دهد در دامان خار گَوَن و گینه زندگی کند ولی لب خشک و نزار فرزندش را نبیند.

مادر از بهمن علاءالدین و ایرج رحمانپور می گوید!

رهدار در ادامه به سراغ اسطوره های معاصری می رود که قوم را زندگی داده اند وبه دلایلی وجودشان در قوم به تاریکی رفته یا عناصر دیگری جایگزین آن ها شده اند. مادر را به این موضوع فرامی خواند و نهیب می دهد تا با سرایش “لوئه لوئه “ها و آوردن نام آن ها به این اسطوره ها هویت دوباره بخشیده  و هم آن ها را در درون کودک خود نهادینه کند:

لالا لالا   شِری  نازم/قَسَم وُر    شاهه آوازُم/گِلی بهمن نه سی خاکه/مخون ای کوک تارازُم

که اشاره به اسطوره بی بدیل قوم لُر زنده یاد” بهمن علاء الدین “دارد و درادامه همچنان که خویشاوندی بی نظیر بهمن و”ایرج رحمانپور” را که او هم نیز از ستارگان پر نور هویت قوم لر است  در لِلایی و لوئه لوئه ای  این بانگ صدای ایرج رحمانپور را چون آفتاب پس از بارانی می داند که به باران هم طعنه می زند.

چی بُنگ شرتویی ایرج/وه بارون هم تناء ایدی

و با یادی از دیگرانی که  به عناوینی این موارد را زنده نگاه داشته اند اشاره دارد و کودک را وا می دارد تا او نیز در این راستا تلاش کند:

وری سیمون بخون بیداد/گُلِ نازدارته  کُن   یاد/تُونه اَی    کَوگِ   تارازُم/به سینه   اینوشت میلاد

که اشاره به  میلاد میداودی بازیکن مسجد سلیمانی و حرکت زیبایش در دربی فوتبال پایتخت (1390، استقلال و پرسپولیس) برای یادبود و شناساندن آبهمن علاء الدین به ملت ایران  دارد.

از لری بختیاری تا لکی و لری مینجایی

 “رهدار” هرگاه  به سراغ زبان می رود و با آوردن واژگان اصیل لری در” لوئه لوئه “خود در دو حالت هم به مادر می فهماند تا درون خودرا به سمت زبان اصلی خود بکشاند و اگر دچار دگرگونی و هضم در زبان های دیگر مثل فارسی شده به خود بیاید و هم به او می گوید تا ذهن کودک را با این واژگان عجین سازد.

 استفاده از شاخه های زبانی لکی، مینجایی (خرم آبادی)، بختیاری، کهگیلووی، مماسانی در  “دا لالا” درون رهدار را به تک زبانی سوق می دهد که کمتر نویسنده و شاعر لُری به آن پرداخته، رهدار با  لوئه لوئه های خود از آموزگاران فرهنگ یک قوم که مادران هستند در زیر ذره بین اهداف بلند خود قرار داده است.

وی هیچگاه  با آشنایی و تسلطی که بر این شاخه های زبانی دارد هرگز از فهرست و فصلی خاصی برای هریک از این شاخه های زبانی قائل نشده و در لا به لای سروده ها در کنار لوئه لوئه لکی لِلی لِلی بویراحمدی و لِلایی بختیاری را نشانده است به گونه ای که گویشوران هر شاخه زبانی به راحتی در خوانش برآمده و گاه در یک دوبیتی از تمام زبان ها کمک گرفته است مثلا با یک مصرع بختیاری شروع و پس از عبور از شاخه های لرستانی به بویراحمدی ختمش می دهد:

تشه ایما  ، بلیز ، بلیز/تشه  بی  ما   کورکلیز/تشه شئرِم ده  تژگا  تو/هزارُو  وَش  گِرتهَ لیز

در این ابیات واژه های بلیز، کورکلیز، تژگا ، لیز را به کودک آموزش می دهد، که شاید خود مادر هم با این مفاهیم غریبه شده باشد و به طور کلی نزدیکی به فرهنگ لریاتی آرمان “رهدار” است، شاعر فرهیخته ای که افکارش از مکتب لری نشات می گیرد و ترازنامه روشنفکری این شاعر در این وادی شکل گرفته و سیر می کند.

برای کودکان همیشه آگاهی از اصالت خود و هویتی که در آن شکل گرفته اند می تواند هم مایه فخر و مباهاتی باشد که روحیه اعتماد به نفس را در آن ها بالا می برد و هم آن ها را با دیگران فرهنگی ای که جز ء هویت او نیستند غریبه سازد و همانگونه که در بخشبندی ابتدای سطور آورده شد، لوئه لوئه را دارای یک وجه آموزشی دانستیم مادر با اشاره های خود در لالایی کودکانه زمزمه های تاریخی و فرهنگی را در گوش کودک خود می اورد تا کودک از آنها با خبر شده و در ادامه زندگی خود به آن ها افتخار کرده، در راستای ویژگی هایی که دارند حرکت نماید.

 از قدم خیر قلاوند تا سردار مریم و بانو ننی

 “رهدار” در این سالیان شاید به این نکته پی برده که مادران با قهرمانان تاریخی لر غریبه شده اند، در “دا لا لا “به بیان آنها می پردازد و به مادران نهیب می دهد تا هویت از دست رفته خود را باز یافته و انتقال تاریخ خود را  با استفاده از این نجواها ، کودکان لُر را به یک لریاتی تمام عیار مبدل سازند:

قدم خیر سَروَنیش کاله/آساره زنگَل ِ ماله/گُلوَهنیش تَنگوان کُه بی/دُهدرِ رستمه زاله

*****

مریم  کُر نشون بیدی/تو دایه بیکَسون   بیدی/بهُون ت جون پناه ایرون/تو سردار زنون    بیدی

***

لُوئه    جونم    لُوئه     نَنی/ تُو ها  وا  دشمن  می جَنی/وه یه دَس نافبرون روله  ت/وه یه  دس ِ ت تفنگ  دنی

اشاره به قدم خیر قلاوند و سردار مریم بختیاری و همچنین “بانو ننی”، از قهرمانان قوم لُر که در یکی از مبارزات با دولت مرکزی در سنگر زایمان می کند و خود پس از اینکه ناف بچه اش را می بُرد به مبارزه اش و دفاع از خود می پردازد که یکی از ویژگیهای این کتاب است.

 از دره شهر و دهلران، تا مالمیر و لردگان

اشاره به جغرافیای لُر و زاگرس و شناساندن آن به مادران که رسالت انتقال را دارند خود شیرین ترین لوئه لوئه هاست.

لوئه لوئه ی خورموه/دلِم سیت دال و دِر مووه/ده ایسه وادما “رهدار”/موئه سی تو لوئه لوئه

***

لُوَه لُو       دِهلُروئی    تو/چی زخم هَرده   سِروئی تو

***

 لُوَه    لُو  دره شهریمی/ولاته   پاله  بهریمی/برارزای   کَوَر کوهی/هوارزای   گَهریمی …..

***

شلیل ِ    مالمیری می/تو بوی    نون  تیری می/

***

لالا   شورِ     جَوونیمی/شرین   لُردگونیمی

 و به همین گونه از دیگر مناطق چون دلفان، دهکُرد، کهرنگ ، الیگودرز ، شوشتر، گتوند، باغملک ، اردل و ناغون و ممسنی، چغاخور، قلعه تُل و دنا و کوه نیر و بهبهان و ارجان و کارون و مارون و گاماسیاب و… با آمیختن جغرافیا به شخصیت هایی چون  میرنوروز و محمد تقی خان  کی لهراسب و پژمان و علیمردان خان و سرداران مشروطه و…آزمون هایی ست که استادی چون”  رهدار” با گوشزد آنها به مادران جوان ازآنها می خواهد تا در آزمون زندگی از آنها دور نباشند، و با سرمشق چراغ بزرگان کوره راه های آینده را به راحتی پشت سر بگذارند.

چرا که این کتاب نه به ظاهر مادران را خطاب است و کودکان! بلکه تمامی مردم را از هرشاخه و تیره و شهری و روستایی و عشایری را با هر جنسیتی مخاطب است، چرا که شاعر  در لالایی ها مردانه دل خود را وصله سقفی می کند تا از چکه چکه های باران بر سر مادر و کودکی جلوگیری کند:

ایر تاقت کُنه تُک تُک/ دلُمه ایکُنم پهروت

و در جای دیگر وصله مَشکی سوراخ شده است که تنها با درفش و سوزن دوزنده ای می تواند آرام گیرد،  آرامشی که با دم تیز یک سوزن  انسان را به تفکر وا می دارد که شاعر به دنبال کی و چه کسی میگردد .

 نکته پایانی که در این نوشتار ناقص در مورد کتاب ارزشمند”دا لالا”ی  رهدار  آورده می شود بغض پنهانی است که “رهدار” از مصیبت های قوم لر در شعر خود آورده است و فرزند و کودکان لر را پناهی برای آینده هویت قوم لر و نجات بخش قوم می داند و در سراسر ابیات این دوبیتی ها با یک حس غمناک پنهان مواردی نظیر آرزوی بزرگ شدن فرزند، حنارس بودن او را در سر می پروراند تا شاید آینده ای بیاید و لر، لریاتی شود:

لالا     لالای        لُریاُتی/وری    سیمو  بکن  تاُتی/نواس اندی ایبوی گوراَو/ایر    شیوای      باواتی

          ***

خوتی  ماستم ، خوتی چاستُم/خوتی   سُو تیه ی   راستُم/تو   گیر زونیام   بیدی/اِری؟    مَندیرت  ایواستم

برگرفته از: سایت لور loor.ir

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

پیمایش به بالا