عبرت های یک داستان واقعی

حاکمان جهان بی‌هیچ استثنایی دو راه بیشتر ندارند؛ یا راهی روند که مردم از مرگشان دلگیر شوند و خاطره‌اش را گرامی بدارند و یا این که مرگ‌شان از دیدگاه مردمانشان به «آزادی ملت» ترجمه شود، چیزی شبیه آنچه قذافی انتخاب کرد و جان خود و خانواده‌اش را نیز بر سر این انتخاب نابخردانه گذاشت.

قذافی از همان ابتدای کار، دیکتاتور و آدمکش نبود. او فرزند خانواده‌ای فقیر و زجر کشیده بود که برای آزادی ملتش بپا خاست و چهره‌ای انقلابی شد. اما چه چیز از یک چهره انقلابی چنین هیولایی ساخت که حتی از بمباران تظاهرات مردم کشور خودش هم ابایی نداشت؟

« .. در پی در گذشت معمر قذافی، کشور لیبی غرق در ماتم و عزا شد . به گزارش خبرگزاری ها، از نخستین ساعات بامداد امروز که خبر درگذشت رهبر لیبی منتشر شد، دهها هزار تن از مردم طرابلس در مقابل بیمارستانی که وی در آن در گذشته است جمع شدند و به عزاداری برای رهبر فقیدشان پرداختند.

 رهبران کشورهای مختلف جهان نیز با صدور پیام هایی با خانواده و ملت لیبی ابراز همدردی کردند. قرار است مراسم تشییع پیکر رهبر فقید لیبی پس فردا با حضور مردم این کشور و مقاماتی از کشورها و سازمان های بین المللی در طرابلس انجام و پس از آن پیکر قذافی برای تدفین به زادگاهش سرت منتقل شود…»

… آنچه خواندید، ممکن بود روزی محقق شود ولی شخصیت اول داستان، ماجرای زندگی خویش را به گونه ای دیگر پیش برد و بعد از ۴۲ سال حکومت مستبدانه بر مردم لیبی، کار را بدانجا رساند که مردم علیه اش شوریدند، فراری‌اش دادند، از لوله فاضلاب بیرونش کشیدند و در حالی که التماس می کرد که او را نکشند، با خفت هر چه تمام به قتل رسید و هیچ کس نه برای تشییع جنازه‌اش رفت و نه پیام تسلیت فرستاد. ملت لیبی هم نه تنها به عزایش ننشستند، بلکه تا نیمه های شب تا آنجا که در توان داشتند به جشن و شادمانی پرداختند…

واقعاً برای یک حاکم چه ذلت و نکبتی بزرگ تر از این می تواند باشد که در شب مرگش، مردم فشفشه بازی کنند و احساس کنند که دارند واقعاً نفس راحتی می کشند؟!

  ***

قدرت نامحدود و غیر پاسخگو، بستن روزنه های دموکراسی و عدم مراجعه مستمر به آرای مردم، اطرافیان متملق و فرصت طلب و جهانی که نسبت به ستم های روا شده بر یک ملت چشم فرو بسته بود؛ این ها همه دست به دست هم دادند تا از یک انقلابی محبوب، یک دیکتاتور منفور بسازند.

قذافی هیچگاه در اداره کشورش نیازی به انتخابات جدی ندید و خود را “عقل کل” پنداشت و مردم را توده ای نادان که باید “کتاب سبز” او را بخوانند تا راه را از چاه تشخیص دهند.

هیچ رسانه آزادی در لیبی قذافی وجود خارجی نداشت. او در روزهایی که تونس و مصر درگیر انقلاب بودند، جوانان وبلاگ نویس لیبیایی را به باب العزیزیه فراخواند و به آنها هشدار داد که هوای ناسازگاری به سرشان نزند و تهدید کرد که اگر خلاف میل او بنویسند، هر چه دیده‌اند از چشم خود دیده اند.

قذافی که به نام ملت لیبی، حکومت پادشاهی را سرنگون و جمهوریت را بنا نهاده بود، نه تنها حتی ظواهر مردمسالاری را محترم نشمرد بلکه در اواخر زندگی‌اش، مخالفانش – که اکثریت مردم بودند – را موش می خواند و از عجایب روزگار این که آخر سر او را نه در قصرش در باب العزیزیه که از سوراخی در اطراف سرت بیرون کشیدند و کشتند!

داستان قذافی، هر چند برای ملت لیبی یک عذاب چهل و چند ساله بود و پایانش یک جشن پرشکوه، اما برای همه حکمرانان در همه جهان و در همه زمان ها، یک عبرت به معنای کامل است که نشان می دهد دیکتاتوری، خطری است که به همان اندازه که ملت ها را تهدید می کند، در کمین خود حاکمان نیز هست.

فرازهایی از نوشته جعفر محمدی

برگرفته از: سایت عصر ایران

 

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

پیمایش به بالا