امروز از ورزش که برگشتم طبق معمول رفتم سراغ آشپزخانه که بهترین جای خانه است. آدم وقتی خسته و گرسنه باشد هر غذایی مزه مرغ و مسما میدهد! خلاصه در این بعدازظهر خاکستری اوائل پائیز که تنومندترین درختان تابستانی را هم اخمو کرده و برگها دارند رنگ میبازند، به مانند حمله ملا به دیس پلو داشتم غذا میخوردم که از پشت پنجره دیدم شش قوی درشت توی چمن نوک به زمین میزنند و با وقار راه میروند. دو تا سفید و چهار تا خاکستری.
تا اینجا همیشه قوها در رودخانه موج سواری میکردند و ما از توی چمن نگاهشان میکردیم و حظ میبردیم. اما امروز از آب بیرون آمده، گرده ماهی بین رودخانه و چمن را بالا کشیده و در دوقدمی من اردو زده اند. غذا یادم رفت و خداساز بود که باطری دوربین روبراه بود -معمولا خالی است- که رفتم سراغ میهمانان ناخوانده.
داشتم عکس میگرفتم که تازه یادم آمد آن چهار قوی خاکستری رنگ همان جوجه های اول تابستان سفیدها هستند که با اسکورت پدر و مادر بالا و پائین رودخانه را گز میکردند و دل شیر میخواست که به آنها نزدیک شوی.
میگویند دیدن قو در خواب، علامت آن است که به زودی به آرزوهای خود دست خواهید یافت. خوب حالا ما که اینها را در بیداری و پشت پنجره آشپزخانه دیده ایم، لابد دیگه نور علا نور است و چشم حسود کور یه پول و پله حسابی در راه.
خلاصه اگه دیگه از من خبری نشد بدانید که خبری شده!
محمد حسین زاده
میهمانان ناخوانده ات می دونستند کجا بیان. عکاسی خوبی بود