«خسرو و شیرین» که بیش از 800 سال ماجرای دلدادگیشان مثال جمع و نقل محافل بود، از این پس با تصمیم وزارت ارشاد دیگر نمیتوانند با یکدیگر به خلوت بروند، همدیگر را در آغوش بکشند و دست یکدیگر را بفشارند!
لابد شما هم خبر جلوگیری از تجدید چاپ منظومه خسرو و شیرین دومین منظومه نظامی گنجوی را در اینترنت خوانده اید و حالا میدانید که نظامی هم رفت توی ردیف بد اخلاقهای ته کلاس!
اینکه 800 سال یا بیشتر از ماجرای دلدادگی خسرو و شیرین و مثلث عاشقانه خسرو و شیرین و فرهاد میگذرد و این کتاب قبلا هفت بار بی هیچ مشکلی اجازه تجدید چاپ گرفته اما حالا حضرات «ارشاد» اجازه نمی دهند که شیرین حتی جسد خسرو را پس از کشته شدن در آغوش بگیرد، نباید ناشر این منظومه را دمغ بکند. چرا که شاید دفعات قبل همین طور دیمی اجازه نشر داده بودند و کسی توجه نکرده بود که اصلا چه معنی دارد، خسرو و شیرین آنطور که از اشعار برمیآید، دست هم را بگیرند و رقص کنان به خلوت بروند. یا «چو مست از جام می نگذاشت باقی/ ز مجلس عزم رفتن کرد ساقی» که معلوم نیست ساقی با آن حال خراب خودش و باقی، چه معصیت هایی که مرتکب نشده باشند. منتهای مراتب اینکه بیائیم و فقط به مرحوم نظامی گیر بدهیم شرط انصاف نیست.
ادبیات کلاسیک ایران پر است از « افعال حرام» و شرح و بسط های اغوا کننده و بدآموزیهای بیشمار. مثلا همین حافظ شیرازی را در نظر بگیرید. بنظر شما نباید تجدید چاپ غزلیاتش با حک و اصلاحاتی انجام شود، وقتی از هر غزل این آقا شراب ارغوانی چکه میکند و دیوانش سرتا به پا آگهی تجارتی است برای پیاله فروشان و میخانه های قرن هشتم هجری در شیراز؟ آیا باید به صرف اینکه قبلا این دیوان بارها چاپ شده چشمها را بست و محض گل جمال شیرازیها گذشت کرد خطاهای مکرر حافظ را؟
بیژن و منیژه هم کلی اشکال شرعی دارد. دو بیتی های بابا طاهر هم همینطور. درسته که بابا طاهر لر بوده و محض همطایفه بودن هم که شده نباید اینجا اسمش را بیاوریم و کارش را خراب کنیم اما آیا واقعا این پذیرفتنی است که او لخت و عریان بنشیند روی تپه ای مشرف به همدان و بگوید « چو شو گیرم خیالت را در آغوش»!؟ خوب آدم وقتی خیال طرف را آنهم در سیاهی شب در آغوش می گیرد و روی موج «وصف العیش نصف العیش» سیگنال بفرستد بعدش چه میشود بنظر شما؟ تازه در ادامه چشمها را خمار میکند و میگوید « سحر از بسترم بوی گل آید» پر واضح است که اینجا حکایت از نشئه بودن دارد و لذتی که با خیال طرف برده است.
فایز دشتستانی که دیگه واویلا! بدون هیچ ملاحظه ای میگوید «سفیدی سینه دلبر مونه کُشت!» لابد بوشهری ها و برو بچه های دشتستان توقع دارند که ارشاد با تجدید چاپ شعرهای فایز موافقت کند! حالا اگر طرف گفته بود «سفیدی گیوه دلبر مُونه کشت» باز می شد یه جورایی قبول کرد که سفیدی گیوه کسی را قلقلک نمی دهد.
نظامی گنجوی توی ششهزار و پانصد بیت اینجا و آنجا یه شکری خورده است، اما عارف قزوینی را چه میگوئید؟ ایرج میرزا را، شهریار و ….تا صبح میشود شمرد! همه از دم گش کارشان زار است. از ده قرن پیش بگیرید و بیائید پائین و ببینید این حضرات چقدر در مفاسد اخلاقی مردم دخیل بوده اند. اصلا چرا راه دور برویم، حی و حاضر همین عبدممد للری خودمان. سوار کار عاشق پیشه معروف بختیاری که «خدابس» زن عقد شده مردم را توی تاریکی شب از حجله فراری میدهد و میبرد. این که زده روی دست نظامی گنجوی و الباقی. حالا درست که عبدممد خودش آن بیت ها را نسروده اما باعث و بانی این بوده که داستان «خدابس» ورد زبان تمام ایل بختیاری بشود یا نه؟ اگر او چارشنبه بیست و یکم خدابس را نمی دزدید و سوار بر اسب به سوی چشمه ساران نمی تاخت:
زین مایون بزنین ور مایون نیله – مو بردم خدابس هف شو تیره
(مادیان نیله را زین کنید – من خدابس را هفت شب تیره بُردم)،
امروز ما از زیر هر سیاه چادر ایل نمی شنیدیم که:
عزیز مین دلم سوگل موری – تی یلت چی لنگری نافت چی دوری
(عزیز دلم گل سرسبد طایفه موری – چشمات سینی بزرگ و نافت مثل بشقابی ظریف است)
اگر قرار به تجدید چاپ نشدن اثری باشد، اول باید سراغ اشعاری که در وصف عبدممد للری گفته شده رفت چرا که شاعر بی گدار به آب زده و میگوید:
خدابس شَمل مَمل پستون اناری! – عبدممد للری طاقت نداری
اما از همه اینها که بگذریم چنین بنظر میرسد که یکی از کتابهایی که تجدید چاپش در ایران هیچ اشکالی ایجاد نمیکند و این دردسرها را هم باعث نمی شود، همانا کتاب موش و گربه عبید زاکانی است.
محمد حسین زاده
سلام بر دوست عزیز
بسیار زیبا و تکان دهنده بود
هر آنکه خردمندتر است اهریمن بیشتر به او حمله می کند . در میدان جنگ و آورد او هزاران فتنه و افسون کشته شده را خواهی دید . حکیم ارد بزرگ
خیلی دوست داشتم این یادداشت چاپ می شد.عالی بود جناب حسین زاده.
در مورد میراث نا ملموس بختیاری ها مطالب تان را به ایمیلم ارسال کنید.می خواهم در انتشارشان با شما همکاری کنم.در صورت تمایل به من ایمیل بزنید تا با شما هماهنگ شوم
محمد جان سلام,
مثل سایر نوشته هات, عالی بود. آقایون با عشق و خوشی و شادمانی, و بطور کل با هر چیزی بجز گریه و شیون و زاری مخالف هستن, و بیشتر از این ازشون انتظار نمیره.
نظامی آنچنان ریشه در ادبیات ایران داره که نه تنها اینا بلکه جد و آبادشون هم نمیتونه هیچ اثری بر روی شعرهای جاودانش که توی قلب مردم جا گرفته, داشته باشه.