گفتگوی محمد حسین زاده با کارین منظور نویسنده کتابPersiska stunder (یادهای ایرانی).
کارین فارسی را به روانی من و شما صحبت می کند. وقتی تلفن زدم که قرار گفتگو را بگذاریم، من هی بین حرفهایم سوئدی می پراندم اما او یکدست بفارسی جواب میداد!
اول بگوئید اسم کتاب از کجا آمده و ترجمه فارسی اش چه میشود؟
راستش روی اسم کتاب خیلی فکر کردم تا این شد که هست. من ترجمه فارسی اش را میگویم « یادهای ایرانی».
کتاب راجع به چی هست و از چی صحبت میکنه؟
کتاب راجع به تجربه های خودم است از موقعی که در ایران زندگی میکردم، بین سالهای 1980-1969. از زندگی، مردم، طبیعت، سفر، خانواده و خیلی چیزهای دیگر که برایم اتفاق افتاده و واقعیت دارد.
در آن سالها، شما کجای ایران زندگی میکردید؟
من جمعا 11 سال ایران بودم که در تهران زندگی میکردم.
در این مدتی که ایران بودید، از دریچه نگاه شما بعنوان یک خارجی، چه چیزهایی از فرهنگ ایرانی شبیه به فرهنگ سوئدی بود یا در تضاد با آن؟
خوب خیلی چیزها فرق میکرد. اما آنچه بیش از همه به چشم می آمد و در تضاد با جامعه سوئد بود، آن نزدیکی افراد خانواده بیکدیگر و با هم زندگی کردن بود. یکپارچه بودن افراد خانواده مثلا که ما اینجا آنرا نداریم. اما عید نوروز یه مقداری با مراسم سوئدی همخوانی دارد. مثلا تخم مرغ رنگ کردن در نوروز شبیه عید پاک است و یا همین جشن روز سی ام آپریل که دیروز بود و آتش بزرگی روشن می کنیم با چارشنبه سوری شبیه است. اینها را خیلی نزدیک بیکدیگر میبینم.
حالا برویم سر فارسی صحبت کردن شما. فارسی را از زمانی که در ایران بودید خوب یاد گرفتید یا اینکه بعدا که به سوئد برگشتید روی آن کار کردید؟
نه از ایران است. ما آنجا که بودیم توی خانواده شوهرم همه با من انگلیسی حرف میزدند غیر از مادر شوهرم. من وقت زیادی را با او میگذراندم و فارسی یاد میگرفتم. بعدش رفتم دانشگاه علوم انسانی که نوشتن به فارسی را هم یاد بگیرم، اما نشد! داشت شلوغ پلوغ میشد و اوائل انقلاب بود. من مجبور شدم دانشگاه را ترک کنم. اینجا هم با ایرانیها در رابطه با کارم تماس زیادی داشتم و تمرین زبان میکردم.
نوشتن کتاب یادهای ایرانی چقدر زمان بُرد؟
گفتنش خیلی مشکله. چند مرتبه شروع کردم اما کنار گذاشتم. زمانش زیاده ولی خود کتاب اینقدر طول نکشید. اون وسطها هم یه کتاب برای بچه ها نوشتم که البته هنوز چاپ نشده.
آیا شما در ایران فعالیت نوشتاری هم داشتید؟
نه نداشتم. تنها فعالیتی که در این زمینه داشتم این بود که توی تلویزیون آموزشی کار میکردم که برنامه ای داشت بنام «داستانهای بچه ها». یه خانمی برای بچه ها داستان میخواند و من برای برنامه اش تصویر می کشیدم که بعدا کتاب و چاپ شد برای کاردستی بچه ها.
اصلا چطور شد که شما این کتاب را نوشتید، انگیزه تان چه بود؟
خیلی دلیل داره. یک دلیل اینکه وقتی آمدیم سوئد بچه های خودم کوچیک بودند و من خواستم یادشان باشد که کجا زندگی و رشد کرده اند. دلیل دیگه اینکه دیگر جوانهای ایرانی که اینجا هستند فقط از انقلاب خاطره دارند و چیزی بیشتری نمی دانند. خواستم آنها از سالهای قبل از آن هم چیزی بدانند. از همه اینها مهمتر این بود که خودم حس کردم باید این کتاب را می نوشتم.
کتاب شما الان به سوئدی منتشر شده. آیا خیال ندارید آنرا به فارسی هم چاپ کنید؟
چرا، ترجمه اش تمام شده و من فکر میکنم تا یکی دو ماه دیگر از چاپ دربیاید.
آیا تالیفات دیگری هم دارید؟
بله. به سفارش اداره مهاجرت کاری انجام داده ام که Antologi و راجع به ایران است. کار تمام شده اما متاسفانه اداره مهاجرت فعلا از انتشار آن خودداری کرده است.
کار شما چیست؟
من در اداره مهاجرت کار میکنم. بیست و دو سال است که با مهاجرین سر و کار دارم.
از کارتان و مهاجرین که با آنها توی این سالها سر و کار داشته اید بگوئید؟
راستش تجربه با مهاجرین آنقدر زیاده که حساب نداره. اما سالهای اول که فقط ایرانیها به این شهر میآمدند، برای من خیلی جالب بود که می دیدم یه عده زیادی از آنها مثل آن ایرانیهایی که من دیده بودم نیستند! اصلا یه تیپ دیگه ای بودند! یعنی واقعا خیلی فرق میکردند. اون تصویری که از فرهنگ و رفتار ایرانیها داشتم در اینها نبود. این خیلی برای من عجیب بود!
این گفتگو برای انجمن فرهنگی- اجتماعی ستین در یوته بوری و سایت ستین لُر هست. شما در کتابتان راجع به مسجد سلیمان هم نوشته اید. بگوئید مسجدسلیمان با تهران آن زمان چه فرقی داشت؟
خیلی خیلی فرق داشت! هروقت مسجدسلیمان بودم احساس خوبی داشتم. طبیعتش خیلی قشنگ بود. مردمش خیلی گرم و صمیمی بودند بنظر من. بهارش معرکه بود. البته من آنجا زندگی نمی کردم اما هر عید نوروز میرفتیم آنجا.
خوب در آن سفرها به مسجدسلیمان چه تجربه های محلی دیدید؟
یه عروسی بختیاری رفتیم که خیلی جالب بود و خیلی فرق میکرد با عروسیهای توی تهران. در کتابم یه قسمت کوتاه راجع به این عروسی نوشته ام.
کتاب شما خیلی جمع و جور است، چرا؟
بله کتاب، کتاب باصطلاح قطوری نیست اما من فکر میکنم خواننده خیلی بیشتر از تعداد صفحات کتاب در نوشته ها چیز می بیند و احساس میکند که مطالب عمیق هستند. البته در این کتاب مشخص هست که من ایرانی نیستم چون یه چیزهایی هست که من رویش تکیه کرده ام که یک نویسنده ایرانی ممکن است اصلا آنرا نبیند.
بسیار خوب. آنها که کتاب را خوانده اند چه میگویند؟
ببینید، الان خیلی ها کتاب را خوانده اند. خواننده های سوئدی می گویند بنظر آنها خیلی شاعرانه بود اما خواننده های ایرانی کتاب می گویند که تو دوباره ما را بردی به ایران.
شما همسر ایرانی دارید و ایران هم زندگی کرده اید، غذا پختن ایرانی را از کجا شروع کردید؟
من از مادر شوهرم همه غذاهای ایرانی را یاد گرفتم. یه مقدار هم خودم علاقمند بودم.
بعنوان آخرین سئوال، شما ایرانی های مهاجر در سوئد را چگونه می بینید؟
نظر دادن در این مورد خیلی سخته! خوب طبیعی هست که ایرانی ها با داشتن تحصیلات متفاوت و تجربه های متفاوت در سنین مختلف به اینجا آمده اند. اما سوئدی ها مثلا میگویند مهاجرین از امریکای جنوبی اینجوری اند یا فلان خصوصیات را دارند. لهستانی ها مثلا آنجوری اند. یوگسلاوها و غیره و غیره هرکدام یک ویژه گی دارند. اما راجع به ایرانی ها اصلا نمی شود این قضاوتها را کرد! هیچ صفت خاصی را نمیشود به همه آنها داد. خیلی مختلف اند!
ممنون که در گفتگوی با ستین لُر شرکت کردید.
ممنون که با من گفتگو کردید.