شهرستان بوشهر. هوا گرگ و میش است. تابلوهای کنار جاده را با دقت میخوانم که روستایشان را رد نکنم. روز قبل گفته بود تابلو کوچک است و روستای “دُمیگـز” از کنار جاده پیدا نیست. بالاخره میپیچم در جادۀ خاکی که انتهایش به چند خانه وصل است. همۀ روستا خواب است و تنها چند جاشو (ملاح) و ماهیگیر گرم گفتگو هستند. سوار قایق میشویم و از ساحل آرام آرام دور میشویم. خورشید کم کم دارد طلوع میکند. مهدی سکان قایق را به دست دارد و برادرش کمی آنطرفتر ساکت و آرام بدون هیچ حرفی نشسته است. >>> جدید آنلین
خدا یارشون باشه
واقعا گناه دارن خدا کمکشون کنه.
عالی بود