به بهانه یکساله شدن انجمن ستین.

kadkhodaچند روزی است که به بهانه یکساله شدن انجمن ستین قصد نوشتن مقاله ای را داشتم. هی نوشتم و مچاله کردم ولی موفق نشدم. هجوم مطالب زیاد به ذهنم، وعدم توانائی من در دسته بندی و فرموله کردن آنها مرا بر آن داشت تا از خیر چنین کاری صرف نظرکنم. ولی بد ندیدم که با همتبارانم درد دلی کرده باشم. وقتی آدمی قصد درد دل دارد دستش بازتر است تا هرچه دل تنگش می خواهد بگوید.

واقعیت آن است که بعد از تشکیل انجمن من به سهم خودم متوجه شدم که آگاهی من در باره قوم لر بسیار اندک است پس تلاش کردم تا با دسترسی به منابع قابل قبول این بخش از مشکل خود را حل کنم. ولی تازه متوجه شدم که قوم لر علیرغم پیشینه تاریخی اش هنوز هم فاقد یک تاریخ مدون و علمی است، و تا کنون نتوانسته ام حقیقتا به یک آمار رسمی دسترسی داشته باشم .

وقتی به سایت های لرتباران ممسنی، بختیاری، ،ایلامی و لرستانی مراجعه می کنید از یک سو با جغرافیای انسانی لر تباران که وسیع تر از تصور است روبرو می شوید و از سوی دیگر مطالب مطرح شده در این سایت ها بیشتر احساسی همراه با افراط و تفریط است و کارهای تحقیقی اندک می باشد. البته که کارهای تحقیقی باید از پشتیبانی مالی و بی طرفی کامل برخوردار باشد، تا یک محقق بتواند بدون دغدغه به کارش ادامه داده و نتیجه کارش را بدور از تنگ نظریهای رایج وارد میدان کند. هیچ یک از سایت های موجود دارای این توان نمی باشند، ولی یکی از این سایت های خوب همین سایت لور می باشد که بطور جد تلاش دارد تا مسائل فرهنگی قوم لر را که به گفته اقای حمید ایزد پناه از بوشهر شروع و تا پشت دیوار بغداد ادامه دارد را مطرح کند. کار این دوستان قابل ستایش است ولی کافی نیست.

اما در ادامه درد دل بایدبگویم من به هیج وجه قوم گرائی نمی کنم اما زندگی در غربت بطور خودکار آدمی را وامیدارد تا در مورد میهنش بیشتر بیندیشد و به زادگاهش علاقه بیشتری پیداکند. چرا؟!! زیرا، این غربت است که فرصت اندازه گیری دو فرهنگ را برایت فراهم می کند. زادگاهت را با جامعه میزبان مقایسه می کنی کمبودها را به وضوح می بینی. امکانات جامعه خودت را در این اندازه گیری کشف می کنی. رفتارهای مردمان سرزمینت را با آدم های دیگر مقایسه می کنی بردباری این ملت را تحسین می کنی. من در این جا هر چقدر هم زبان سوئدی را خوب صحبت کنم، رنگ پوست و موی من نشان از مهاجر بودن من دارد. ولی نفر روبروی من نه لهجه مرا به تمسخر می گیرد و نه ظاهرم را. دراین جاست که همه چیزهای خوب این ور آب را برای کشورم آرزو می کنم.

همان طور که گفتم عمر قوم گرائی به سرآمده و جهت حرکت انسان ها بسوی برابری است صرف نظر از نژاد رنگ، موقعیت های اجتماعی یا تعلقات قومی… ولی هرانسانی زادگاهی دارد و کسی که زادگاهش را نشناسد و آن را دوست نداشته باشد نمی تواند کشورش و جهان پیرامونش را بشناسد و آن را دوست داشته باشد.

مردم مان کشورهای متمدن وپیشرفته خیلی وقت است که از ناسیونالیسم عبور کرده اند و امروزه یکی از دغدغه های آنها حفظ محیط زیست و سالم نگهداری این کره خاکی می باشد.آنها با شعار دنیا خانه من است به میدان آمده اند ولی سالم سازی را از زادگاه خویش شروع کرده اند. و به همین دلیل ما هم وظیفه داریم که با شناخت و شناساندن زادگاه خود به پاکیزه سازی فرهنگی اقدام کنیم. ما باید در این پاکسازی بی رحم باشیم!

وقتی که قوم گرائی نمی کنیم معنی اش آن نیست که هر آنچه بعنوان دستاوردهای مردمانمان در طول هزاران سال بدست آمده برایمان بی ارزش است. بلکه بر عکس ما با این دستاوردهاست که می توانیم در جهان موجود نقشی مثبت ایفا کنیم.

ما با اندازه گیری و مقایسه همین دستاورد هاست که می توانیم در باره نیاکان خود به داوری بنشینیم، و ما با داشتن این پشتوانه فرهنگی است که می توانیم به ارزیابی های جدی از گذشتگان و تاریخ خود دسترسی پیدا کنیم. ملتی که تاریخ خودش را به درستی نشناسد اشتباه گذشتگانش را تکرار خواهد کرد.مردمی که از گذشته تاریخی خودش پاسداری نکند، به درستی نمی تواند در برابر توفان حوادث پایداری کند.

در آغاز از افراط و تفریط یاد کردم. حال وقتی سخن از پاسداری فرهنگ و دستاوردهای تاریخی است منظور حفظ فیزیکی آنها نمی باشد.تغییر و تحولات در عرصه فرهنگ هم یک ضرورت است. مثلا تحول در پوشش امری است اجتناب نا پذیر، نمی شود با آن اراده گرایانه برخورد کرد. ولی می شود برای حفظ پوشش گذشتگان از آنها در آئین باستانی و مراسم ملی و جشن ها استفاده کرد. نمونه این لباسها چون خیلی چیزهای دیگر باید در موزه نگهداری شوند تا نسل های آینده با دسترسی به آنها بتوانند از احوال گذشتگان خویش با خبر شوند. فراموش نکنیم که من از ضرورت و اجتناب ناپذیر بودن گفتم نه از تقلید. در عرصه های زبان رقص موسیقی… نیز همین قاعده وجود دارد.مگر نه اینکه هر پدیده زنده ای در حال تحول و تکامل است پس باید با این تحولات مثبت همگام شد.

تا زمانی که شیوه تولید و مناسبات اجتماعی و زیر بنائی جامعه دچار تحول نشود فرهنگ هم دچار تحولی جدی نخواهد شد.در عین حال هر فرهنگی با همسایگان خود در حال داد ستد است و تا زمانی که این داد ستد موجب زندگی رو به جلوی فرهنگ است جای برای نگرانی نیست. اما ترس بسیاری از دوستان لر از هجوم فرهنگ غالب و نابود شدن فرهنگ بومی است و گاهی این دوستان فرهنگ بومی را خرده فرهنگ می نامند. ما باید بین برخورد فرهنگ ها و تهاجم فرهنگی تفاوت قائل شویم. وقتی برای نابودی یک فرهنگ از بیرون تصمیم گرفته می شود جا دارد که نگران شویم، و در این جاست که شاخکها و گیرنده های پیشگامان فرهنگی باید زنگ خطر را به صدا در آورند.

در سایت لور مطلبی تحت عنوان «کسی که یک نمونه میگ 21 را در شهر کوهدشت ساخته و میگ مورد نظر با پول توی جیبی یک دانش آموز… میگ دارای سیستم راه دار ترمز… و او مورد بی مهری مقامات قرار گرفته وسپس آن شخص با تبر به جان میگ نمای بدبخت افتاده و بعد ایشان به شغل مداحی پرداخته » را خواندم. بر سایت لور ایرادی وارد نیست چون آنها به سانسور باور ندارند. ولی نویسنده این مطلب وبسیاری دیگر که این داستان را میشنوند و آن را باور می کنند تکلیفشان چیست؟ این مشکل، مشکل فرهنگی است تعارف هم نداریم …!

در پایان این گپ دوستانه باید بگویم دست از ساده نگری برداریم و با کارهای جدی به سراغ مشکلات برویم. نقاط ضعف فرهنگ خود را به چالش بکشیم و بر نقاط قوت خود بیشتر تکیه کنیم. فرهنگ را نباید فقط حفظ کرد بلکه باید به رشد آن کمک کرد. بزرگی گفته است جامعه امانتی نیست که آنرا دست نخورده به فرزندان خود باید تحویل داد. برای تحولات عمیق، هر جامعه ای به پیشگامان خودش نیاز دارد.

بهرحال امیدوارم که توانسته باشم از این طریق به بحث های بیشتری در این ضمینه دامن بزنیم . یکساله شدن انجمن ستین را به همه دوستداران این انجمن و تمام لر تباران عالم شادباش می گویم. ما به تمام پیشبرندگان کار فرهنگی لر دورود میفرستم و آرزوی بهترین ها را برای ایران داریم.

عباس کدخدا

بازتاب این نوشته با ذکر ستین لر و نشانی www.setinelor.se آزاد است



پیمایش به بالا