جامعه ایلی قومی ما، جامعه ای است كه سعی می كند با تكیه بر سنت های شفاهی ایلی و خاطره ی قومی در برابر هجوم ناگهانی تحولات از خواب بیدارشود و خود را بازسازی كند. و در عین حال، خاطره ی قومی خود را با فرهنگی شفاهی كه اساس هویت او هستند، در كنار دگرگونی ها و فروپاشی ها زنده نگهدارد. اما فرهنگ شفاهی كه محمل این خاطره ها است، و از سینه به سینه منتقل می شود، در خطر فراموشی است. در جهان امروز نمی توان به آن تكیه كرد.
جامعه ی ایلی با گسترش مدرنیسم رو در رو است؛ مدرنیسمی كه زود به ما رسید اما دیر آن را درك كردیم. در چنین شرایطی، جامعه ایلی با نازش به پهلوانان و سرداران خود در موسیقی، شعر، سنت های شفاهی و خاطره ی قومی ظاهراً تلاش می كند ازفروپاشی ناگهانی سنت و فرهنگ دیرین خود جلوگیری كند. اما مشكل اساسی این است كه سنت شفاهی و خاطره ی ایلی-قومی در بستر خویش آنچنان منشا اثر هستند كه مانع تفكر و بازبینی می شوند. حال آنکه تفكر – كه باید اساس نواندیشی و تغییر و بازآفرینی باشد – تنها جنبیه حاشیه ای و یادآوری می گیرد. و در برابر سنت های شفاهی كه چون چشمه ای جوشان فوران می زنند، واپس می نشیند. و همه ی امور ما در حیطه ی آن اولی قرار می گیرد.
چنین است كه سنت های شفاهی و خاطره ی ایلی-قومی نقش اساسی را در همه عرصه ها از آموزش و تعلیم و تربیت گرفته تا روابط با دیگر انسانها را بر دوش می كشد. و نیز چنین است که با خروج تفكر از متن پیشآمدها، گرفتار بحران هویت و “اندوه نسبت به گذشته” (نوستالژی) می شویم.
در این مورد، آموزه ی بسیار جالبی پیش رو داریم كه باید از آن درس بگیریم. باید بیآموزیم كه اقوام دیگر از جمله اروپائیان چه كردند. چگونه به میراث به جای مانده از یونان قدیم توجه كردند. تفاوت ما با ایشان از زمین تا آسمان است. آن ها در حد آموزهایی كه از معلمان یونانی خود آموخته بودند، باقی نماندند؛ بلكه این آموختن ها به گفته ی نیچه بارآور بوده اند. (بارآوری آموختن، در اینجا یعنی آموخته های جزیی را به یك مخرج كلی و اصولی رساندن و به آنها شمول بیشتری دادن.
حال بازگردیم به آموزهای ما و سنت جامعه ی ایلی ای كه اكنون در حال فروپاشی است. بحث كلی تر «قوم لر» را در جای دیگری طرح خواهم كرد. اما ما بختیاری ها با آموزها و سنت و فرهنگ شفاهی خود چه كرده ایم؟
آیا در بازآفرینی هنر قومی خود، بن مایه های شفاهی را در بستری خلاقانه پیش برده ایم؟ به گمانم «خیر»، پاسخی است كه می توانم بدهم. و این برای ایلی كه مردمش زمانی سیاسی ترین مردم ایران بوده اند، چندان دستاورد جالبی نیست.
آن چه می بینم و می خوانم، نوشته هایی است نه چنان عمیق كه بیشتر به مرثیه هایی می مانند كه حسرت روابطی را می خورند كه در حال مردن است. به عقیده ی من هیچ زنده ای سرنوشت خود را به مردگان گره نمی زند اما از ایشان (مردگان و گذشتگان) می آموزد.
دو نمونه از برترین ها را – كه نسبت به آن چه امروز نشر می یابد، والاترند – ذكر می كنم؛ یكی بعضی از اشعار داراب افسر و دیگری داستان های كوتاه بهرام حیدری در مجموعه داستان «لالی».
داراب افسر در رستاخیز مسجدسلیمان و حیدری در لالی دو وجهه مشترك دارند. انده گذشته و تردید در پذیرش دنیای جدیدی كه آغاز شده است. هر دو از تغیر بیمناك اند. البته این خاص این دو نیست. بسیاری از نویسندگان و شاعران همدوره ی ایشان در ایران نیز چنین بودند. از داراب افسر گله ای نیست. اما از بهرام حیدری – روشنفكری كه با اندیشه های نوین از جمله چپ آشناست و از قضا اگر نگوییم اولین كسی است كه محیط كارگری را تصویر كرده است، اما جزء اولین هاست – انتظار بیشتری وجود دارد.
آن چه كه بهرام حیدری را در این ورطه می اندازد، تنفر او از سرمایه داری است. این تنفر او را درگیر با مدرنیته می كند. او مدرنیسم را به مثابه ی سرمایه داری فرض می كند. و با این پیش فرض قصه هایش را پیش می برد. و هر دو را با هم جارو می كند! در حالی كه خود با شیوه ی سعدی و دیگران قلم نمی زند و از قضا از یكی از دستاوردهای همین پدیده یعنی مدرنیسم – كه قصه باشد – استفاده می كند. او به زیبایی محیط كارگری مسجدسلیمان را كه خود در آن پرورش یافته است، ترسیم می كند. اما در سراسر این داستان ها انده گذشته او را رها نمی كند.
بگذریم. حال با این خاطره ی ایلی و سنت های شفاهی كه گریبان ما را گرفته اند، چه باید بكنیم؟ اگرچه مورد بسیار متفاوت است اما آموزه ی خوبی پیش رو داریم. آن چه اروپائیان با آموخته های خود از فرهنگ یونانی كردند؛ یعنی بازآفرینی و خلاقیت در تمام زمینه ها از جمله دانش، شعر، داستان و… و دوری كردن از نوشتن نقدگونه های احساسی كه دردی از ما دوا نمی كند.
در چنین روشی تفكر را در كنار آن چه داریم، قرارمی دهیم. درگیر شدن تفكر با سنت های شفاهی و خاطره ی ایلی-قومی ما را به رودبار موشكافی و پویایی هدایت می كند. تا بن مایه های با ارزش را از درون سنت شفاهی و خاطره ی ایلی-قومی خود بیرون بكشیم.
خلق یك اثر هنری خوب، شعر، داستان، موسیقی، و… اولاً فرهنگ ما را بارور می كند. در ثانی، چشمه های جوشان سنت های شفاهی را در بستربه پیش می برد كه به باز زایی بینجامد نه فروپاشی. در مثل عرش می كنم پیشآمدی كه بر علیداد گذشت می تواند بن مایه ای برای موسیقی، داستان، شعر یا نمایش نامه باشد. و همچنین روایت های شفاهی بسیار دیگری كه داریم. از این جمله اند بن مایه های عاشقانه بختیاری.
خلاصه ی كلام؛ تنها مردمی می توانند زنده بمانندكه اساس كار را بر تفكر خلاق و بازنگری در خویش بگذارند. و بیاد داشته باشند قوم یا ملتی كه گستره ای از هنرها را نتواند با تكیه بر بن مایه های فرهنگی خود بیافریند، به زودی هویت خود را از دست می دهد. محله ی سیاپوشان دزفول را به خاطر داشته باشیم!! هنوز صد سال نگذشته است. حتی پیرمردان آن محله خاطره ای از بختیاری در ذهن ندارند تا چه رسد به جوان تر ها. اگر نجنبیم، سیاپوشان بسیاری را تجربه خواهیم كرد.
محمد حسین امیر بختیار
برگرفته از: ibnanews.com