نوروز، يکي از نشانه‌هاي مليت ماست

دکتر پرويز ناتل خانلري اين مقاله‌ي زيبا، دلنشين را نزديک به نيم ‌قرن پيش نگاشته ‌است که اولین بار در مجله «سخن» منتشر شد. امروز نيز همچنان زيبا و دلنشين و به‌ انديشه ‌وادارنده ‌است.

***

نوروز اگر چه روز نو سال است، روز کهنه‌ي قرنهاست. پيري فرتوت است که سالي يک بار جامه‌ي جواني مي‌پوشد تا به شکرانه‌ي آن که روزگاري چنين دراز بسر برده و با اين همه دَم‌سردي زمانه تاب آورده‌است، چند روزي شادي کند. از اينجاست که شکوه پيران و نشاط جوانان در اوست.

پير نوروز يادها در سر دارد. از آن کرانه‌ي زمان مي‌آيد، از آنجا که نشانش پيدا نيست. در اين راه دراز رنجها ديده و تلخيها چشيده‌است. اما هنوز شاد و اميدوار است. جامه‌‌هاي رنگ‌رنگ پوشيده‌است، اما از آن همه، يک رنگ بيشتر آشکار نيست و آن رنگ ايران است. در باره‌ي خلق و خوي ايراني سخن بسيار گفته‌اند. هر ملتي عيب‌هايي دارد. در حق ايرانيان مي‌گويند که قومي خوپذيرند. هر روز به مقتضاي زمانه، به رنگي درمي‌آيند.با زمانه نمي‌ستيزند، بلکه مي‌سازند. رسم و آيين هر بيگانه‌اي را مي‌پذيرند و شيوه‌ي ديرين خود را زود فراموش مي کنند. بعضي از نويسندگان اين را هنري دانسته‌اند و راز بقاي ايران را در آن جسته‌اند. من نمي‌دانم که اين صفت عيب است يا هنر است، اما در قبول اين نسبت ترديد و تأملي دارم.

از روزي که پدران ما به اين سرزمين آمدند و نام خانواده و نژاد خود را به آن دادند، گويي سرنوشتي تلخ و دشوار براي ايشان مقرر شده بود. تقدير چنان بود که اين قوم، نگهبان فروغ ايزدي، يعني دانش و فرهنگ باشد. ميان جهان روشني که فرهنگ و تمدن در آن پرورش مي‌يافت و عالم تيرگي که در آن کين و ستيز مي‌روييد، سّدي شود و نيروي يزدان را از گزند اهريمن نگهدارد.

پدران ما از همان آغاز کار، وظيفه‌ي سترگ خود را دريافتند. زردشت از ميان گروه برخاست و مأموريت قوم ايراني را درست و روشن معين کرد، فرمود که بايد به ياري يزدان، با اهريمن بجنگند تا آنگاه که آن دشمن بدکنش از پادرآيد . ايراني بار گران اين امانت را به‌دوش کشيد. پيکاري بزرگ بود. فرّ کيان، فرّ مزدا آفريد. آن فرّ نيرومند ستوده‌ي ناگرفتني را به او سپرده بودند؛ فرّي که اهريمن مي‌کوشيد تا بر آن دست بيابد.

گاهي فرستاده‌ي اهريمن دليري مي‌کرد و پيش مي‌تاخت تا فرّ را بربايد. اما خود را با پهلوان روبه‌رو مي‌يافت و غريو دليرانه‌ي او به گوشش مي‌رسيد. اهريمن، گامي واپس مي‌نهاد. پهلوان دلير و سهمگين بود.

گاهي پهلوان پيش مي‌خراميد و مي‌انديشيد که ديگر فرّ از آن اوست. آنگاه اهريمن شبيخون مي‌آورد و نعره‌ي او در دشت مي‌پيچيد. پهلوان درنگ مي‌کرد. اهريمن سهمگين بود.

در اين پيکار، روزگارها گذشت و داستان اين زد و خورد، افسانه شد و بر زبانها روان گشت، اما هنوز نبرد دوام داشت. پهلوان، سالخورده شد، فرتوت شد، نيروي تنش سستي گرفت، اما دل و جانش جوان ماند. هنوز اهريمن از نهيب او بيمناک است. هنوز پهلوان، دلير و سهمناک است. اين همان پهلوان است که هر سال جامه‌ي رنگ‌رنگ نوروز مي‌پوشد وبه ياد روزگار جواني شادي مي‌کند.



اگر بر ما ايرانيان در اين روزگار عيبي بايد گرفت، اين است که تاريخ خود را درست نمي‌شناسيم و در باره‌ي آن چه بر ما گذشته‌است، هر چه را که ديگران گفته‌اند و مي‌گويند، طوطي‌وار تکرار مي‌کنيم.

اروپاييان از قول يونانيان مي‌گويند که ايران، پس از حمله‌ي اسکندر، يک‌سره رنگ آداب يوناني گرفت و از جمله‌ي نشانه‌‌هاي اين امر، آن‌که مورخي بيگانه نوشته‌است که در دربار اشکاني نمايش‌هايي به زبان يوناني مي‌دادند. اين درست مانند آن است که بگوييم ايرانيان امروزه، يک‌باره مليت خود را فراموش کرده‌اند، زيرا که در بعضي مهمانخانه‌ها مطربان و آوازه‌خوانهاي فرنگي به زبان ايتاليايي و اسپانيايي مطربي مي‌کنند.

کمتر ملتي را در جهان مي‌توان يافت که عمري چنين دراز بسر‌آورده و با حوادثي چنين بزرگ روبه‌رو شده و تغييراتي چنين عظيم در زندگيش روي داده باشد و پيوسته در همه حال، خود را به ياد داشته باشد و دمي از گذشته و حال و آينده‌ي خويش، غافل نشود.

مسلمان شدن ايرانيان به ظاهر پيوند ايشان را با گذشته‌ي دراز و پر‌افتخارشان بريد. همه چيز در اين کشور ديگرگون شد و به رنگ دين و آيين نو درآمد. هرچه نشانه و يادگار گذشته بود، در آتش سوخت و بر باد رفت. اما ياد روزگار پيشين مانند سمندر از ميان آن خاکستر برخاست و در هواي ايران پرواز کرد. بيش از آنچه ايرانيان رنگ بيگانه گرفتند، بيگانگان ايراني شدند. جامه‌ي ايراني پوشيدند، آيين ايراني پذيرفتند، جشن هاي ايران را برپا داشتند و پيش خداي ايران زانوي ادب بر زمين زدند. از بزرگاني مانند «فردوسي» بگذريم که گويي رستخيز روان ايران در يک‌ تن بود. ديگران که به ظاهر جوش و جنبشي نشان نمي‌دادند، همه در دل، زير خاکستر بي‌اعتنايي اخگري از عشق ايران داشتند.

«نظامي» مسلمان که ايران باستان را، آتش‌پرست و آيين ايشان را ناپسند مي‌داند، آنجا که داستان عدالت «هرمز ساساني» را مي‌سرايد، بي‌اختيار حسرت و درد خود را نسبت به تاريخ گذشته ي ايران بيان مي‌کند و مي گويد:

جهان زآتش‌ پرستي شد چنان گرم    که بادا زين مسلماني ترا شرم

«حافظ» که عارف است و مي‌کوشد نسبت به کشمکش‌ها و کين‌توزي‌ها بي‌طرف و بي‌اعتنا باشد و از روي تجاهل مي‌گويد:

ما قصه‌ي سکندر و دارا نخوانده‌ايم     از ما بجز حکايت مهر و وفا مپرس

باز نمي‌تواند تأثير داستان‌هاي باستاني را از خاطر بزدايد؛ هنوز کين «سياوش» را فراموش نکرده‌است و به هر مناسبتي از آن ياد مي‌آورد و مي‌گويد:

شاه ترکان سخن مدعيان مي‌شنود    شرمي از مظلمه‌ي خون سياووشش باد

کدام ملت ديگر را مي‌شناسيم که به گذشته‌ي خود، به تاريخ باستان خود، به آيين و آداب گذشته‌ي خود بيش از اين پايبند و وفادار باشد؟ اين جشن نوروز که دو سه هزار سال است با همه‌ي آداب و رسوم در اين سرزمين باقي و برقرار است، مگر نشاني از ثبات و پايداري ايرانيان در نگهداشتن آيين ملي خود نيست؟

نوروز، يکي از نشانه‌هاي مليت ماست. نوروز، يکي از روزهاي تجلي روح ايراني است، نوروز، برهان اين دعوي است که ايران، با همه‌ي سالخوردگي هنوز جوان و نيرومند است.

در اين روز بايد دعا کنيم. همان دعا که سه‌ هزار سال پيش از اين، زردشت کرد:

«منش بد، شکست بيابد.

منش نيک، پيروز شود.

دروغ، شکست بيابد.

راستي بر آن پيروز شود.

خرداد و مرداد بر هر دو پيروز شوند.

بر گرسنگي و تشنگي.

اهريمن بدکنش ناتوان شود.

و رو به گريز نهد».

و نوروز بر شما فرخنده و خرم و خجسته باشد!

برگرفته از: pooyeh.blogfa.com

پیمایش به بالا