همهي سازها بشکند، صداها در گلوخفه شود، اگر رضا نباشد تا براي ما لاکوک بخواند!
استاد رضا سقايي همچنان در بستر بيماري و تنهائی !
کمتر کسي است که موسيقي لُرستان را بي استاد رضا سقايي نشناسد. کسي که با صداي مخملين خود جاني به کالبد موسيقي لُرستان بخشيد و توانست با صداي زيبايش موسيقي لُري را از مرزهای لُرستان به فراسوي جغرافياي سرزميناش به گوش ديگران هم برساند. کسي که دايهدايه را سرود ملی لُر کرد و به موسيقي لُرستان آموخت تا گوشهي رضاخواني را کم دارد و جاي اين گوشه نيز در صدای لُر به گونه اعم خالي بود . گرچه سعادت ديدار با اين بزرگوار را نداشتم اما او تنها کسی بود که با صدای سبزبلوطیاش مرا با لُرستان آشنا کرد.
استاد رضا سقايي فرزند اول ((ابوالقاسم)) در سال 1318 در محلهي قديمي پشتبازار شهرستان خرمآباد چشم به جهان گشود. به علت شرايط ويژه معيشتي خانواده در همان اوان نوجواني در دوره ابتدائي درس و مشق و مدرسه را رها کرد وشاگرد خياط شد و خياط گرديد. او با صداي خوش خود در محفل دوستان و نزديکان هنر زيباي صداي لاکوکاش را به همگان شناساند تا به گوش استادان فن موسيقي و هنردوستان و هنرپروران وقت لُرستان رسيد. در دههي 1340 پس از آشنايي با استاد حميد ايزدپناه به اين نتيجه رسيد تا با پرورش و پيرايش صدايش اين کار را به گونه جديتر از سر بگيرد به گونهاي که در سال 1344 نخستين اجراي رسمي خود را به دوستداران صداي دلنشيناش هديه نمود.
ديگر همه و همه موسيقي لرستان را به ميرنوروزي ديگر که رضا بود ميشناختند. او نخست توانست آوازهاي «گنم خر» (خريدار گندم) و «کؤش طلا» (کفش طلا) را از سينه و گلوي دردآگين خود به همهي عاشقانش نويد بدهد که موسيقي لري را به ميدان کارزار موسيقي ملي کشانده شده است. اين شد که موسيقيدانان به سويش گردن کج کنند و توانست با همياري استاد مجنبي ميرزاده ” دايه دايه ” “دالکه ” “تفنگ ” قدم خير” موتورچي” را به عرصه موسيقي بيافزايد و نام آورتر گردد .
اما ! اما ! و باز هم ….
اوسوکه زندهاي چي مُرده گوني
کسي زِت ني بَره نام و نشوني
همي که چَئو بِوَست رَهدي زِرِ گِل
به گُهِن کَس نه بي چي کا فلومي
گرچه عده معدودي از بزرگواران دوستدار استاد پيرامونش قلم زدهاند و مطالبي را در نشريات و وبلاگها به چاپ رساندند، اين خود چون نسيمي موسم وزيدن داشت، و چه زود از تاب و تب هم فرو افتاد. که جای سپاس مردانگی و غيرت لُرانه دارد . و نشان داد که بيشههای زاگرس بی شيران قلم هرگز تهی نخواهد ماند.
بيماری و تنهايی استاد با تک پرستار پير روزمزدی که سرکی به پنجره اين تنهايی میکشد، مرا به نوشتن اين سطور وا میدارد که به گويم : اکنون استاد در بستر بيماري است و خبر بيمارياش را نزديک به دو سال است که همگان شنيدهاند اميدوارم آنگونه نباشد که به سر برادرش بهمن علاءالدين آمد. بهمن را وقتي که سرايستگاه تاکسي با بستهي داروهايش همچنان منتظر تاکسي بود ديدم. همان رانندگاني که با تعصب خاص بختياريشان پس از مرگش با هر قيمتي سيديها و کاستهايش را دنبال ميکردند.
بياعتنا از کنارش به دنبال مسافرين شکار ميگشتند و اين مطلبي بود زماني که استاد در قيد حيات بودند به نام کوگ مست به چاپ رسيد تجربه مرگ بهمن علاءالدين ثابت کرد که خيليها به نان و نوايي رسيدند. از کانونهاي تبليغاتي سطح شهر گرفته تا هنرمندان ريز و درشتي که در بزرگداشتها و مهريادها و سالگردهاي علاءالدين جهت هنرنمايي با بستن قراردادهايي به فکر جيب خود هستند تا کوگ تاراز .
خيليها شاعرش شدند، نويسندهاش و کتاب نويساش شدند، دهها مراسم در هرسال در دهها شهر برگزارشد. هزينههايي هنگفتي صرف شد در صورتي که بخشي از شاهکارهاي استاد به خاطر مشکلات مالي نهفته مانده بود. پس از مرگش همه و همه فرياد زدند و به گفتند ” کََس نه بي چي کافلوني (همان بهمن) ” و کسي هم منکرش نيست و امثالهم چون استاد رضا سقايي نيز همانند ندارند ولي ايکاش تا زندهاند چون مُردگان فراموش شده نباشند که فقط بعد مرگشان مُردهپرستي را به ما آموزش بدهند. کما اينکه نود درصد دوستداران بهمن علاءالدين پس از مرگش به جرگه دوستداران او پيوستند و چند صبائی فراموش ! بقيهاش را هر بعد از ظهر پنجشبه يا شب جمعه خانوادهشان اگر ياد کنند.
اميدوارم زبانم لال بعد از رضا هيچ شاعري با رضا خود و شعرش را مطرح نکند و خنياگري صدايش را و سازينهاي سازش و ديگران به نام او مجالسي را آنچنان نيارايند که بگويند عاشق هنر رضائيم و اکنون اين اسطوره در تنهايي غريبي گريان روزگار خويش است هرگز نگويند دايهدايه را سرود ملي لُر کرد و ننويسند گوشه رضاخواني با صداي او تولد يافت. متاسفانه هر جا که ميبيني شاعري شعري آماده کرده است تا پس از مرگ رضاها و بهمنها به نمايش بگذارد . خوانندهاي سیدی وکاستاش را به نام رضا هديه و معروف کند.
هماکنون استاد رضا سقايي که به گردن موسيقي لُري دين بزرگي دارد در بستر بيماري و تنهايي در گوشهاي از شهر خرمآباد در رنج تنهايی به سر میبرد. بايسته است کليه هنرمندان موسيقی لُر اگر عرق و غيرت لُري دارند گوشههاي صداي اين اسطوره را کنکاش کنند تا براي هميشه با جاودنگياش مردم لُر را جاودانه کنند.
رضا به چند کيلو پرتقال و چند قوطی کامپوت ملاقات کننده خود نيازی ندارد شنيدم لُرها مقيم آمريکا براي کمک به رضا سقايي کمک مالی جمع کردهاند تا مرهمی برگوشهای از اين درد باشد و ديگر از دوست خوبم آقای هوشنگ پرتو خواستم تو که برای بهمن علاءالدين ويژهنامهای زحمت کشيدی و به چاپ رساندی چرا تا استاد سقايی در حيات است اين کار را نمی کنی؟ با بغض گرفتهاش گفت : گرچه قبل از کار علاءالدين در دستور کارم است به نشريه لور بنويس و فراخوان دهيد
خودم اوليناش، و دوست نازنينم آقای احد رستگارفرد که از دوستداران استاد است خواستم تا بيشتر از حال و روزگار استاد بدانم و ايشان در پاسخی که مدت کوتاهی به طول انجاميد در ايميلی فرمودند : ببخشاييد اگر كه دير شد. و دو چندان پوزش اگر آشفتهام، دلتنگي فراوان براي رضا عنانم از كف ربوده، سخت است ديدن آن رضا و ديدار اين رضا و يادآوري آن همه ترانه كه ميخواند، رضايي كه هميشه مونس تنهاييهايم بوده سالهايي به اندازه ي عمر من تنها بود و اينك تنهاترين تنهاست .
اين سخن آقای رستگار فرد مرا به ياد اين سروده ی لُری بختياری انداخت .
يادگاری همه کُر و دُهدريه
يادگاری تو هم شونه سَريه
گرچه يادگاری استاد را زن و فرزندی نيست. اما چه فرزندی نيکوتر از آثار ماندگاری که از او در سينه هنر اين سرزمين به يادگار خواهد ماند.
نوشته: حسين حسنزاده رهدار منبع : سایت اینترنتی لور