عباس کدخدا: مجموعه داستان زیر پُل بهمنشیر اخیرا در سوئد منتشر شده. این کتاب شامل 265 صفحه و بیست داستان کوتاه است. محمد حسین زاده نویسنده کتاب در توضیحی کوتاه در ابتدای کتاب نوشته است که این داستانها زائیده فکر و خیال است و هرگونه شباهت احتمالی بین آدمهای کتاب و آدمهای واقعی کاملا تصادفی است. اما وقتی داستانی را شروع به خواندن میکنی هم محیط را و هم آدمهای آنرا میشناسی و شخصیت های کتاب را خیلی واقعی می بینی. نویسنده با تصویر پردازیهای زیبایش خواننده را به زمان و مکان داستان می برد. بهرحال انتشار این کتاب بهانه ای شد که از نویسنده درخواست کنم تا با هم یک گفت و شنودی در مورد کتاب داشته باشیم.
همانطور که دوستان میدانند محمد حسین زاده سردبیر سایت «ستین لر» هستند و ما این مصاحبه را برای ستین لر انجام میدهیم . امید که دوستان کنجکاو بشوند برای دسترسی به این مجموعه داستان. لازم به توضیح است که دو تا از این داستانها قبلا در ستین لر منتشر شده است.
ک- آقا درود بر شما و خسته نباشید.
ح- متشکرم
ک- این اولین کتابی هست که از شما بطور رسمی منتشر میشود.
ح- بله درسته. البته من قبلا داستان و مقاله توی سایت های اینترنتی نوشته ام اما همانطور که گفتید رسما این اولین کتاب من است.
ک- خوب ما قبل از اینکه گفتگویمان را راجع به کتاب شروع کنیم دوست داشتم قدری در باره خودتان بگوئید.
ح- من در سال 1327 خورشیدی در مسجدسلیمان بدنیا آمدم و پدرم کارگر شرکت نفت بود. 16 ساله بودم که به اهواز آمدیم و پس از گرفتن دیپلم از هنرستان شرکت نفت در این شرکت استخدام شدم. سپس برای ادامه تحصیل به انگلستان اعزام شدم. حدود دو سال بعد انقلاب ایران پیش آمد و به ایران برگشتم. در اواخر جنگ عراق با ایران هم به سوئد مهاجرت کردم. اکنون سالهاست در حومه شهر گوتنبرگ با همسرم زندگی میکنم و سه فرزند داریم.
ک- شما بیست داستان کوتاه در این کتاب آورده اید. هر کدام از این داستانها را خواندم زیبایی خودش را دارد. بعضی از آنها کاملا در خارج از کشور است. بعضی دیگر کاملا در داخل ایران اتفاق افتاده و چند داستان دیگر فلش بک به گذشته دارد. حالا من از فلش بک ها شروع میکنم. شما واقعا دارید اینجا زندگی می کنید یا در ایران؟
ح- راستش برای نوشتن این کتاب هیچ برنامه ریزی قبلی نداشته ام. آدم یه جایی نشسته، یه فصلی هست، یه هوایی هست، یکمرتبه یه چیزی به ذهنش میرسد. رضا براهنی میگوید «نوشتن فقط موقع نوشتن بوجود می آید» اما این فلش بک هایی که اشاره کردید، بازگشت خود من در عالم خیال به ایران است هرچند میان آن ایران با ایران فعلی تفاوت از زمین تا آسمان است. نه! من در واقع آنجا هستم و خودم از این یادآوریها لذت می برم. البته فلش بک ها عمدی بوده و نه اتفاقی. خاطراتی هست که یادم آمده و آنها را بهم ربط داده ام. بیشتر برای اینکه از یک روال رونده خسته کننده نوشتن بیایم بیرون و ضمنا کاری هم کرده باشم که خواننده را با داستان همراه بکنم. بهمین جهت بیشتر قسمتهای کتاب این شکلی پیش رفته است.
ک- چیزی که در اینجا برای من قابل سئوال است محیط های دو گانه داستانهاست. ببینید بالفرض یک کسی که در ایران زندگی میکند داستانی از کتابتان را میخواند و کاملا محیط وقوع آنرا لمس میکند. اما در مورد دیگری همین خواننده هیچ تصویری از آنچه میخواند را ندارد– منظورم آن بخش های مربوط به سوئد است– اینست که شاید نتواند ارتباط برقرار کند. نظرتان در این مورد چیست؟
ح- ببینید شما وقتی قصه های دولت آبادی را میخوانید که از خراسان میگوید یا داستانهای علی اشرف درویشیان را که از کرمانشاه می گوید یا اصلا نوشته های همین نویسنده معروف اهوازی احمد محمود را بالفرض. یا مثلا کتاب« ثریا در اغما» اسماعیل فصیح که محل وقوع داستان پاریس است. در کار همه اینها می بینید که از محیط جغرافیایی خاصی صحبت می کنند که ممکن است من و شما با آن آشنا نباشیم ولی برای خودمان یک فانتزی ایجاد کرده و با داستان و آدمهایش ارتباط برقرار می کنیم. حالا هم همین طور است. آنهایی که در ایران هستند شاید با فضایی که داستانهای مربوط به سوئد را شکل میدهد هیچ آشنایی نداشته باشند، اما خوب طبعا یک چهارچوبی برای خودشان ترسیم می کنند و ارتباط خواه و ناخواه وصل میشود. در مورد کتابهایی که ترجمه میشود هم همین طور است.
ک- اصل سئوالی را که از هر نویسنده ای می پرسند، میخواستم از شما بپرسم و آن اینکه چرا مینویسید و برای کی می نویسید؟
ح- جواب این سئوال قدری طولانی خواهد شد که خدا رحم کند به خواننده های سایت ستین لر!
ک- اشکال ندارد، من مسئولیتش را بعهده می گیرم!
ح- عرض شود، من از همان دوران دبستان یه مقداری ذوق نوشتن را داشتم. منظور اینست که میتوانستم یه چیزهایی را من درآوردی سرهم کنم. مثلا زنگ انشا و این ها. بعد کلاس نهم بودم که برای بی.بی.سی فارسی در لندن (که اون موقع پدرم تا گوش نمی داد نمی رفت بخوابد!) یکی دو مطلب طنز مانند فرستادم که اتفاقا پخش شد. باور کنید برای یک نوجوان آن زمانها که مثلا دست به قلم هم بود، لذتی بالاتر از این وجود نداشت که از رادیو خانه اش -که باطری آن بزرگتر و سنگین تر از خود رادیو بود- اسمش را از فرستنده ای در لندن بشنود.
بعدها چند مقاله در مجله فردوسی نوشتم. یک شعر بلندی هم گفتم در خصوص نفت ایران که مثلا انگلیسی ها آنرا می برند و خود مردم سهمی ندارند و اینها را در هنرستان سرکلاس درس خواندم. حالا بگذریم که یکی از این بچه های خیلی مردم آزار بمن تلفن زد و وانمود کرد که از طرف ساواک است و من چنان ترسیدم که همان روز رفتم توی حیاط خلوت خانه مان و همه شعرها و نوشته هایم را نفت ریختم رویشان و آتش زدم. اما بعد معلوم شد ساواکی در کار نبوده و همکلاسیم محض شوخی مرا زهره ترک کرده بود!
بعد که آمدیم سوئد، مرتب توی کتابچه تقویمی که هرسال میخریدم یادداشت مینوشتم تا شاید روزی از آنها داستانی دربیاورم. اما هرچند سال یکبار به علتی که هیچ نمیدانم چی بود، تیغ موکت بری را برمیداشتم و همه تقویم ها را جر میدادم و میریختم دور! بهرحال هیچوقت بطور جدی دنبال کار نوشتن و انتشار کتاب نبودم تا اینکه در اینترنت چیزهایی نوشتم و این شد پایه کار برای این کتابی که الان پیش روی شما هست. در جواب سئوال شما هم، من نمیدانم چرا می نویسم اما میدانم که برای دیگران می نویسم و نه برای خودم. یک جور دلتنگی لذت بخش است که دوست دارم با دیگران تقسیم ش کنم.
ک- شما چرا جایی در کتاب خودتان را به خواننده معرفی نکرده اید؟
ح- راستش من وقتی کتاب آماده چاپ شد خواستم این کار را بکنم و معرفی نامه را هم نوشتم ولی بعد فکر کردم، مثل گلنراقی که تنها یک آهنگ «مرا ببوس» را خواند منهم احتمالا همین یک کتاب را خواهم نوشت این بود که از خیرش گذشتم!
ک- من وقتی داستانها را میخواندم خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. بخصوص آن داستان «کافه راه آهن» را که خیلی قابل لمس بود. من خیال می کنم این نوشته ها که رئالیسم در آن موج میزند و بار سیاسی مذهبی هم ندارند ماندگار خواهند شد. خواستم بپرسم غربت در کار نوشتن شما چقدر موثر بوده است؟
ح- طبیعی است که نوستالژی در غربت بسیار کارساز است. ببینید من این داستانها را چند بار بازنویسی کرده ام اما شاید باورتان نشود که خودم هم وقتی اینها را میخوانم بی تعارف گریه ام می گیرد و دلتنگی سر به فلک می کشد. من فکر می کنم که اگر من اینجا نبودم این داستانها هرگز نوشته نمی شدند.
ک- یعنی دست به نوشتن نمی بردید؟
ح- چرا حتما می نوشتم، اما اینکه توی اهواز بنشینم و یک کتاب دویست سیصد صفحه ای بنویسم، نه. قطعا غیر ممکن بود.
ک- در بسیاری از داستانها، شهرام را دوش به دوش کاراکتر اصلی داستان می بینیم. لطفا بگوئید این شهرام کیست؟
ح- شهرام در واقع همزاد آن آدمی است که در مرکز داستانها قرار دارد. این دوتا کاراکتر «چنان که افتد و دانی» دارند سالهای دور و بر 25 سالگی خود را میگذرانند. من فکر میکنم که امروز هر کس این نوشته ها را بخواند بی تردید یاد سالهای عمر خودش در آن مقطع 25 و 26 سالگی می افتد و ای بسا که خودش را در آئینه یکی از این کاراکترها ببیند.
ک- در کتاب شما، یکی آن محیط کارگری شرکت نفتی ست که خیلی موج میزند و فضا فضای کارگری است. دیگر اینکه محیط جغرافیایی( عمدتا بختیاری نشین) است که خیلی زیبا ترسیم شده و آدم می تواند نادیده به لالی یا مسجدسلیمان و غیره برود! انسان در زمان خواندن کتاب یا فضای جنوب و خوزستان را لمس می کند و یا دغدغه های مهاجرت و زندگی در سوئد را. آیا برداشت من برداشت درستی بوده است؟
ح- بله همین طور است و بسیار خوشحالم که شما داستانها را جدی خوانده اید. من همه عمرم را قبل از اینکه به سوئد بیایم در همان محیط و فضایی که شما گفتید گذرانده ام. اما آن بخش هایی که میخورد به ایل و ایلیات و غیره تخیلی است. بیشتر از پدرم در این خصوص شنیده ام. در عوض هرچه که از شرکت نفت و کارگرهایش و خارجی ها و لرهای بختیاری آمده به واقعیت نزدیکتر است البته. چیزهایی ست که روزانه در زندگی ما اتفاق می افتاده. من توی اون فضا بزرگ شده ام.
ک- خوب حالا سئوال بعدی من اینه که چرا نام کتاب شد زیر پل بهمنشیر؟
ح- من فکر کردم اسم کتاب را چی بگذارم که اولا بیش از یک کلمه باشد و دوما راه دوری هم نرفته باشم. این بود که رفتم سراغ رودخانه بهمنشیر در آبادان و پلی که «ایستگاه هفت» شهر را به دهستان «قـُصبه» وصل می کند. بهرحال این صرفا یک اسم است برای کتاب که زیاد هم با محتوای آن بیگانه نیست.
ک- حالا برویم سراغ زمان نوشتن داستانها که من فکر میکنم برمیگردد به دهه پنجاه خورشیدی و آن سالها.
ح- بله پنجاه- شصت میشود گفت. البته یکی دو داستان هم میخورد به بعد از انقلاب. جو اجتماعی آن سالهای دور جوری بود که با ایران امروز بکلی تفاوت داشت. شکوفایی اقتصاد بود و تولید نفت و بالا رفتن صعودی قیمت آن و گردن کلفتی کردن سازمان اوپک. مردم از همه جا برای کار به جنوب می آمدند. بنظر من جو خوبی بر جامعه حاکم بود، امنیت و کار. البته بعضی ها معتقدند که آن جو فقط برای شرکت نفتی ها خوب بود و بس. منتها اگر آن شرکت نفتی نبود فلان مغازه دار یا کاسب و غیره هم عملا آنجاها کاری نداشت. درهرحال من فقط توانسته ام زندگی مردمی را به تصویر بکشم که خودم جزیی از کل آن بودم. من از هر زاویه ای که نگاه میکردم می دیدم شرکت نفت یک جایی ایستاده بود. خوب طبیعی است که همان را به قلم می آورده ام.
ک- یعنی که خوزستان و آوازه اش فقط بخاطر نفت بود؟
ح- بله همین طور است. بجز شهرهای قدیمی خوزستان، بقیه مناطق مثل لالی، هفتکل، مسجدسلیمان، نفت سفید و غیره با پیدایش نفت قد علم کردند که متاسفانه با تمام شدن ذخایر نفتی در این مناطق همه چیز از هم پاشید و بیشتر این جاها یا بکلی از سکنه خالی شده اند و یا بصورت شهرهای عشایری، که با رکود اقتصادی شدید دست به گریبانند. دوران این شهرها سالهاست که سپری شده. تنها لوله های پوسیده نفتی و چاه های بسته شده برایشان به ارث مانده است.
ک- شما گفته اید که داستانها بین سالهای 2006-2004 میلادی نوشته شده اند. من میدانم که شما بیش از دو دهه است که در سوئد زندگی می کنید. آیا برای نوشتن این کتاب، دسترسی به یادداشتهای گذشته تان داشته اید یا اینکه از قوه تخیل استفاده کرده اید؟
ح- راستش بجز دو تا از داستانها- که آنها را توی کمپ در همان اوائل آمدن به سوئد همراه داشتم – هیچ نوشته و یادداشتی در کار نبوده. گفتم که، من هر از گاهی نوشته هایم را پاره می کردم و دور می ریختم. اما بین سالهای2006-2004 دیگه بطور جدی شروع کردم به نوشتن. علتش هم این بود که من ئی میل های زیادی از کسانی که نوشته های مرا روی اینترنت میخوانند دریافت میکردم و همین تشویق ها باعث شد که تا مرز نوشتن 20 داستان جلو بروم.
ک- بهرصورت برای من خیلی جالب است که شما بدون داشتن یادداشتهایتان، توانسته اید محیط حدود چهل سال پیش را آنقدر دقیق توضیح بدهید و به تصویر بکشید. خوب حالا بعنوان آخرین سئوال خواستم بدانم چطور میشود به این کتاب دسترسی پیدا کرد؟
ح- اولا قیمت کتاب 120 کرون سوئد است. در شهر یوته بوری میتوان کتاب را از خانه هنر و ادبیات با تلفن152277-031 تهیه کرد.
همچنین در استکهلم از کتابفروشی فردوسی با تلفن 323080-08
دوستانی هم که بخواهند مستقیما از خودم کتاب را بخرند میتوانند با جی میل: pole.bahmanshir@gmail.com
تماس بگیرند تا با محاسبه هزینه پستی، کتاب را برایشان در هرکجای دنیا که هستند ارسال کنم.
ک- من فکر میکنم حداقل بچه های جنوب با خواندن این کتاب به گذشته خودشان برمیگردند. یعنی آن حالتهای نوستالژی برایشان زنده می شود. خود من با وجودیکه جنوبی نیستم از خواندن این کتاب بسیار لذت بردم. راستش بعضی وقتها نمیدانستم دارم یک فیلم را نگاه می کنم یا کتابی را میخوانم!
ح- ممنونم از شما و امیدوارم که دوستان دیگر هم استقبال کنند.
ک- خوب گفتیم آخرین سئوال ولی بیشتر شد! در پایان گفتگویمان هستیم، آیا شما پیام خاصی برای دوستان دارید؟
ح- من فقط میدانم که مدتهاست کتابی به فارسی دز این مایه هایی که صحبتش رفت -نفت و جنوب و غیره- منتشر نشده و این فرصتی ست مناسب برای کسانی که میخواهند کتابی ویژه با هویتی خاص بخوانند. در بخش داستانهای مربوط به سوئد هم به گوشه هایی از مسائل مهاجرین اشاره شده که با زندگی ما غربت نشین ها بیگانه نیست و بی تردید خودمان را در جایی و در صحنه ای آن وسط ها خواهیم دید.
ک- امید وارم که این آخرین کتاب شما نباشد و آن داستان گلنراقی و مرا ببوس را هم جدی نگرفته باشید. ممنون از اینکه با ما به گفتگو نشستید.
ح- با سپاس از شما.