24 شهريور دهمين سالگرد درگذشت دكتر عبدالحسين زرينكوب است. زندهياد زرينكوب از نسل آخرين استادان بزرگ ادب فارسي بود، همانهايي كه پس از درگذشتشان همه با دريغ ميگويند: «كسي نخواهد توانست جاي او را بگيرد.»
اكنون پس از يك دهه سكوت زرينكوب، فقط چند استاد را ميتوان «مجتهد ادبيات فارسي» دانست، اينان را نيز كسي جايگزين نيست.
آنچه در پي ميآيد نگاهي است به زندگينامه دكتر زرين كوب . نوشتاري زيبا و پراحساس از دكتر قمر آريان، همسر دكتر زرين كوب
از هفتاد و شش سالي كه اكنون از عمرش ميگذرد*، من چهل و پنج سالش را با او در زير يك سقف گذراندهام. هفت هشت سالي هم پيش از آن در دانشكده با او همدرس بودهام. در حقيقت بيش از نيم قرن شريك عمرش بودهام.
از همان آغاز سالهاي آشنايي، او را يك دانشجوي واقعي يافتم: دقيق، پركار و در عين حال محجوب و متواضع، هنوز مثل همان سالهاي آغاز عمر غالباً آرام، مهربان و بيسر و صداست. وقتي هم به جوش ميآيد و دچار خشم و خروش ميشود، به زودي به آرامش عادي برميگردد و در اندك زمان خشم و خروش خود را فراموش ميكند.
اول بار كه در خانهمان خواستم او را به يك نام خودماني خطاب كنم «عبدي» به زبانم آمد و او بيهيچ ترديد و تأمل به آن جواب داد. پدرم كه فكر ميكرد ممكن است دوستان و نزديكانش آن را به صورت طنز و مزاح تفسير كنند، اين نام را نپسنديد و ترجيح داد او را به همان نام «عبدل» يا «عَدُل» كه مادرش او را آن گونه خطاب ميكرد، صدا بزنم، اما او خودش به اين هر دو سه نام يكسان جواب ميداد و رفته رفته نام او در زبان من «عبدي» شد. كسي از نزديكانش هم آن را به صورت طنز يا شوخي تفسير نكرد. از دوستانمان يك بار «صبحي مهتدي» كه به خانه ما رفت و آمد بيشتر داشت، از روي طنز به من گفت:
ـ عبدي يعني چه؟ بگو ارباب، بگو خداوندگار!
سالها بعد از آن يك بار هم مجتبي مينوي، نظير اين اعتراض را كه باز جنبه شوخي داشت بر زبان آورد.
براي او بين اين نامها هيچ تفاوت نبود. حتّي عنوان «عبدالحسين خان» هم كه غالباً از جانب همدرسهاي سابق يا دوستان همكارش به او خطاب ميشد، به نظرش جالبتر نميآمد. اما اين نام را او فقط از زبان من شنيد. يادم نيست هيچ يك از دوستان يا خويشانش اين نام را در خطاب به او برزبان آورده باشند.
سالهاي اول كه به دانشكده ميآمد، جوانكي ريزنقش، سيهچرده و لاغراندام بود. نسبت به لباس و سر و وضع خود نيز توجهي نداشت. بعدها كه تدريجاً از سالهاي جواني دور شد، به سر و وضع خود هم توجه نشان داد.
بعد از چهل و پنج سال زندگي مشترك حالا هر دو پير شدهايم. با انواع بيماريهاي كلانسالي كه نشان ردّپاي عمر بر تن و جان ما است، درگيريم. عبدي ديگر آن جوان سيه چرده باريك و نزار سالهاي دانشكده نيست، وزنش افزوده شده است؛ موهاي سرش به سپيدي گراييده؛ دست و صورتش چروكيده و زيرچشمهايش پف كرده است. چقدر با آن دانشجوي شاد و سرزنده و سرشار از شوق زندگي، كه آن روزها وجود خود را زير نقاب حجب و سكوت پنهان ميكرد تفاوت پيدا كرده است. نگاه خستهاش از پيري كه هر دومان را غافلگير كرده است پرده برميدارد. حالا قدش كشيدهتر به نظر ميرسد و وقتي توي باراني گشاد و سرمهاي رنگش دست و پا ميزند و سر به زير و آهسته از كنار خيابان رد ميشود به نظرم ميآيد پدر بزرگ آن جوانِ سالهاي دانشكده را در وجودش مشاهده ميكنم. اكنون موهاي سرش ريخته، ولي سرش طاس نشده است فقط پيشانيش ازآنچه بود بلندتر و باشكوهتر به نظر ميآيد.
يك چيزش اما هيچ عوض نشده است: بينظمي و شلوغي نوميدكنندهاي كه در كارهايش هست. هنوز مثل بچه مدرسهايها دائم كاغذ و قلمش راگم ميكند، مثل شاگردان دبستاني دائم دنبال يادداشتها و دفترهاي گمشدهاش ميگردد و با دستپاچگي و اضطرابي كه هميشه در اين جستجوها از خود نشان ميدهد حوصلة خود، حوصلة من، و حوصلة هر كس را كه در خانة ماست، سر ميبرد. گاه گاه با خود فكر ميكنم اگر اين شلوغي و بينظمي در كارش نبود حاصل كارش چقدر غنيتر و سرشارتر بود.
دربارة كارهاي او كه در بعضي از آنها من نيز سهم كوچكي داشتهام، دوست ندارم چيزي بنويسم. قضاوت در آن باره كاري است كه بايد ديگران آن را برعهده بگيرند. در مورد اين كارها چيزي كه براي من جالب است حوصلة فوقالعادة او در جستجو است. عبدي ماهها و سالها با آنچه موضوع كار اوست زندگي ميكند؛ همه چيز را در آن باره ميخواند و بررسي ميكند؛ در هرچه به آن مربوط است مدتها فكر و تأمل ميكند و با هر لفظ و با هر عبارت كه مينويسد حسابي جداگانه دارد.
وقتي ميبينم او در كارهاي خويش نام كساني را كه پيشرو او يا استاد او بودهاند، با حرمت و تكريم ياد ميكند به شيوة كارش با نظر تحسين مينگرم. از اينكه حتي نام شاگردانش را نيز همه جا با احترام و علاقه ياد ميكند و كارهاي آنها را در متن يا حواشي نوشتههاي خود معرفي ميكند، وسعت نظر و بيغرضي او را درخور تمجيد مييابم.
يك عادت ديگرش كه گمان دارم ميتواند براي بعضي شاگردانش سرمشق باشد، استغراق شديد او در كارهاست. وقتي در يك موضوع مشغول كار است از تمامي وسايل و اوقات ممكن استفاده ميكند. يك لحظه فراغت را هم كه در بازگشت از كار به خانه برايش حاصل ميشود، از دست نميدهد. بارها اتفاق ميافتد كه ميز چيده شده است، غذا آماده است، حتي ميهمان كنار ميز نشسته است و او در يك گوشة ديگر اتاق همچنان آخرين جملهاي را كه در زير قلم دارد، دنبال ميكند و انگار صداي مرا كه براي چندمين بار او را صدا ميزنم، نميشنود. در اين گونه اوقات گمان ميكنم خودش را بيشتر از من و ميهمان خسته ميكند، اما اين استغراق باعث ميشود كه در كار خود كمتر دچار اشتباه يا شتابزدگي شود.
به هر تقدير، عبدي همين است كه هست، دوستان و ستايشگران بسيار دارد. معدودي هم هستند كه به هر علت هست از بودن او، از كاركردنش و از كار نكردنش رنج ميبرند. اما او به اين حرفها اهميت نميدهد، كار خود را آن گونه كه در نظر دارد دنبال ميكند ودوستي و دشمني ديگران را در حساب كار خود داخل نميكند.
هر قدر از سالهاي جواني فاصله ميگيرد، كمحرفتر، پركارتر و بردبارتر ميشود. از اين حيث بعضي اوقات جداً برايش نگران ميشوم. اما چه ميتوان كرد؟براي آنكه او بتواند كارهايش را آن گونه كه دوست دارد دنبال كند، نبايد او را از اينكه سلامت خود را هم گهگاه به خطر مياندازد، ملامت كرد.
غالباً صبور و باحوصله و پرتحمل است. به ندرت از كسي ميرنجد و تقريباً از هيچ كس كينهاي به دل نميگيرد. با اين حال يك چيز هست كه تا ياد دارم از همان سالهاي جواني برايش تحملناپذير بوده است: اينكه رو در روي او از او تعريف كنند. از همين روست كه او با شدت و قاطعيت تقريباً با همة كساني كه از او تقاضاي مصاحبه مطبوعاتي داشتهاند، جواب منفي داده است. در اين گونه موارد اگر از او علت را بپرسي، جواب ميدهد كه كار خود را به خاطر كنجكاوي علمي انجام ميدهد و تحسين يا انتقاد ديگران برايش اهميت ندارد…
مقاله از يادنامه دكتر عبدالحسين زرين كوب با نام «كارنامه زرين» برداشته شده است
منبع :nosratdarvishi.comچراغ های رابطه