شعر «امید»

Salehiسروده سیدعلی صالحی

دندان بر جگر بگذار

اگر چه کوهستان ها را صخره به صخره

با خون شکوفه ها شسته اند

اما رنگین کمان های بسیاری

بر پیچ و تاب رود بزرگ

پل خواهند زد

حوصله کن مجروح من

مجروح خارزار بی چلچله

این طور هم نمی ماند

که علف در دهان داس بمیرد و

باد برای خودش

هی به هوچی و هلهله.

من به تو قول می دهم

بهارزایی هزار خرداد خوش خبر

از جانپناه امید و ستاره در پی است

دندان بر جگر بگذار آهو

آهوی پا بزای

صیاد سایه گریز نیز نمی داند

سرانجام در برکه تاریک

به تنهایی خود شلیک خواهد کرد

اما تو باز

برای نجات همان سنگ انداز

هم با چراغ ماه و مرهم شفا

باز خواهی گشت

باز گرد دارد دیر می شود

تیرماه 1388

پیمایش به بالا