شوش که ارمغان دیدنش یک دنیا پرسش آمیخته به افسوس است، شهری است در خوزستان. آبادانی امروزش را وامدار آرامگاه دانیال نبی است و بدین سبب “شوش دانیال” خوانده می شود. باستان شناسان بنیانش را به بیش از پنج هزار سال پیش می رسانند و می پندارند که پیدایی اش، نقطه عطفی در شهرنشینی جهان باستان بود.
شوش تختگاه ایلامیان (عیلامیان) بود؛ همانان که پیش از ورود آریایی ها به ایران، درخشان ترین تمدن این سرزمین را شکل دادند و پاره ای سنت های خویش را برای هخامنشیان به ارث نهادند. یکی از سه پایتخت هخامنشیان نیز شوش بود. تخت جمشید جنبه آیینی و تشریفاتی داشت. هگمتانه در فصل گرما پذیرای دربار و دیوان بود و شوش در سایر اوقات سال این وظیفه را بر دوش می کشید.
در روزگاران بعد، از دوران سلوکیان و اشکانیان و ساسانیان گرفته تا سلسله های اسلامی، شوش همچنان جای آبادی بود اما در عصر مغول (سده سیزده و چهاردهم میلادی) رو به زوال رفت. از آن پس هیچ نبود مگر خرابه های کهن که در هیبت تپه های بزرگ، بیل و کلنگ باستان شناسان عصر جدید را انتظار می کشیدند.
فرانسویان در واپسین دهه های سده نوزدهم به این انتظار پایان دادند و رازهای سر به مهر شوش را گشودند. بی شک آنها بودند که با کاوش های باستان شناسی خویش، غبار از چهره تاریخ ایران در روزگاران بسیار کهن برگرفتند و آگاهی های سودمندی را عرضه داشتند.
اما برای هر آن چه دادند، بهایی گزاف ستاندند. گنجینه های باستانی شوش را با خود به موزه لوور بردند و برای همیشه حسرت به دل ایرانیان نشاندند. شاید هم نباید فرانسویان را مقصر بدانیم. آنان بخش بزرگی از آثار شوش را با اجازه دولت ایران به کشورشان بردند. هرچند که گاه از چارچوب قراردادهای خود پا فرا نهادند و از در فریب وارد شدند، اما اصل مشکل جای دیگری بود.
می توان بر این ها چشم بست و گفت: گذشته ها گذشته است. اما چیزهایی هم هست از جنس حال و آینده؛ آیا شوش هنوز گنجینه هایی در دل دارد؟ چرا دیگر تپه های باستانی این شهر کاوش نمی شوند؟ چرا ته مانده آثاری که فرانسویان نبردند – یا نخواستند ببرند – این سو و آن سو پراکنده است و رو به نابودی می رود؟
بر گرفته از سایت: جدید آنلاین