تلگراف سران بختياري مأمور سرکوبي نايب حسين کاشي
ماموریت بختیاریها با تصرف تهران به پایان نرسید ،دولت نوپای انقلاب هر از چند گاهی مورد هجوم عوامل استبداد داخلی و استعمار خارجی قرار می گرفت ،از دیگر سو ، سر برآوردن راهزنان و ناامنی کشور هم مزید برمشکلات دولتهای مشروطه شد ، «نايب حسين راهزن» آفتي بود كه بر دامن نظام مشروطه نشست.
دولت مرکزی كه نتوانسته بود غايلة «نايب حسين کاشی» را بخواباند، بالاخره دست به دامن بختياري شد و قلع و قمع وي را از آن ايل خواست.
بختياريها که در كارنامه خود فتح اصفهان و تهران ، عزل محمدعلیشاه، دفاع از پایتخت در مقابل نیروهای ضد انقلاب سالارالدوله و محمدعلي ميرزا و رحيمخان،و تقدیم ده هاشهید را داشتند وبارها به كمك دولت شتافته بودند، در این زمان ،از سیاسی کاریهای مغرضانه برخی رجال آزرده شده و عموما به محل خود مراجعت کرده بودند،
اما اين بار نيز به خواست رییس الوزرا ی دولت مشروطه قدم به ميدان نهادند، اگرچه بختیاریها موفق به شکست «نایب حسین» شدند اما او از محاصره شبانه کاشان گریخت و تا سالها بعد زنده ماند و به شرارت مشغول بود. سرانجام به سال 1337 نايب حسين و فرزندش به دار مجازات رفتند و غايلة نايبيان کاشان که يک دهه کشور را با ناامني و وحشت مواجه کرده بود به پايان رسيد.
اين تلگرافها وقتي نوشته شده است که سران بختياري از سوي دولت، مأمور سرکوبي آنها شده اند. بختياريها با سپاهي گران در ميان هلهلة مردم اصفهان بدين شهر آمده و بر سر مزار جد بزرگشان «حسين قليخان ايلخاني» رفته و با يک ديگر پيمان بستند که با اتحاد کامل به سرکوبي راهزنان کاشان بپردازند.
نکته مهمی که در پس کلمات ساده این دو نامه نهفته است، نشانه های آغاز شدن روندی است که رفته رفته در سالهای بعد نقش بی نظیر بختیاریها را به عنوان نیروهای متعهد ملی، در حساس ترین مقطع تاریخی از اساس منکر شده و در لابه لای صفحات تاریخ پنهان کرده است، همانیکه کاتبان نامه از آن به عنوان «مغرضین» یاد می کنند. بررسی حداقل خواسته های سران بختیاری در ازای کمک به دولت مشروطه هم که در این دو نامه آمده است جای تامل بسیار دارد: «توسط جنابان مستطابان اجل آقاي سردار محتشم و آقاي سردار بهادر. مقام منيع بندگان حضرت اشرف آقاي رئيس الوزا ـ دامت شوكته. دستخط مبارك تلگرافي در فرستادن سوار و استعداد براي تنبيه نايب حسين و انتظامالملك زيارت كرده. جان فشانيهاي ايل بختياري و فداكاريهاي جوانهاي رشيد آن، كه درجنگهاي متواتر شهيد راه حريت و آزادي شدهاند، كه امروزه خدا شاهد است كمتر خانهاي ازبختياري و خوانين مفخم در بختياري ديده ميشود كه عزادار و برادر كشته و پسرمرده نباشد.
فقط درمقابل اين خدمات و جان نثاريهاي وطن پرستانه، دل خوشي كه براي اين طايفه و فاميل بود همان عالم قدرشناسي و حق داني اولياي امور و ملت نجيب ايران بود كه براي اخلاف و اعقاب خودمان در تاريخ سعادت اين مملكت ذخيرة افتخار تصور ميكرديم.بدبختانه پس از جنگ پارك اتابك اعظم[1] و مخالفت و شرارت مجاهدين، كه به تصويب مجلس مقدس شوراي ملي ـ شيدالله تعالي اركانه ـ و هيأت محترم وزراي عظام ـ دامت شوكتهم ـ امر به قلع و قمع و گرفتاري آنها نموده و عدهاي از بختياري به كمك قشون دولتي جان فشاني نموده، بعد از آنكه اشرار قلع و قمع شد حالا تازه معلوم ميشود اين همه فداكاريهاي خالصانه عوض جلب قلوب محترمه، باعث عداوت شده. بدبختانه بايد متحمل بعضي الفاظ و تهمتهاي ناشايست هم بشويم. معهذا، حسبالامر اين خدمت را هم با كمال اشتياق استقبال كرده، جان بر كف با ششصد نفر سوار مكمل و مسلح حركت وـ بفضل الله تعالي ـ رفع شر اين ناپاك را از سرمسلمانها خواهيم كرد.«مقروض از اداي دين منتي به طلبكار ندارد» ماها تا جان داريم خودمان را مقروض اين آب و خاك ميدانيم. فقط چيزي كه پيش پا افتاده است، پس از قلع و قمع نايب حسين و اشرار، كه دست ظلم و ستم بر جان ومال و ناموس اين مملكت دراز نموده، و ابقاء به احدي ننمــوده، مغرضيـــــن «حسين دشت كربلايش» نخوانند و اين خادمان دين و دولت را كه درراه استقلال و انتظام مملكت از مال و جان مضايقه ننموده،«قشون كوفه و شام» خطاب نكنند. انشاءالله نتيجه خدمات و فداكاري اين خادمان عماقريب به عرض آستان اولياي امور خواهد رسيد. انشاءالله پس از انجام اين خدمت با ششصد نفر سوار شرفياب ميشويم و براي انجام هر خدمتي جاناً ومالاً حاضر و اطاعت داريم.
شب 2 شوال (لطف علي، خسرو، نصير، يوسف، سلطان محمد)
تلگراف ثاني:تهران، نمره 129، شب 15 ميزان:
حضور مبارك بندگان حضرت مستطاب اجل اشرف اعظم آقاي سرداراسعد ـ دام ظله العالي.الان كه صبح جمعه 3 است براي تكميل نواقص اتحاد و يك جهتي در سر مقبرة مرحوم مغفور ايل خاني ـ طاب ثراه ـ حاضر شده، با حضور حضرت مستطاب اجل آقاي معتمدخاقان ـ دام اقباله ـ كه واقعاً اولين متعصب بقاي اين آب و خاك و محبّ حقيقي اين خانواده است، در موقعي كه تمام رؤساي خرد بختياري حاضرند، يك دل و يك جهت به كلام الله مجيد قسم ياد نمودند و روح پدران و نياكان خودمان را شاهد گرفته:اولاً از تمام اختلافات گذشته صرف نظر كرده، عهد مينماييم كه به فضل خدا و توجه ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ من بعد اين دو طبقه و دو خانواده را به صورت واحد دانسته، مادامالعمر به هم خلافي نكنيم و تمام قواي خودمان را يكي نموده، متفقاً تا آخرين قطره خون و دارايي خودمان براي حفظ استقلال ايران بكوشيم. و از هر جا و هر كس نسبت به اساس مقدس مشروطيت،كه در حقيقت خون بها و تدارك تلفات هزاران نفوس محترمه است، مخالفتي مشاهده شود، به اجازة اولياي امور، در انهدام او از جان مضايقه نكنيم.
اگر خون بهاي پاك جوانان رشيد بختياري كه در اين دو ساله براي حريت و آزادي ابناي وطن ريخته شده، بدبختانه بيغرضي ما را ثابت نكرده، اميدواريم با فداكاريهاي آحاد و افرادمان من بعد مدلل نماييم كه بختياري، ايراني الاصل و ايراني نژاد حقيقي است. نه چشم داشت به وزارت داشتهاند و نه طمعي به حكومت. فايده و نتيجه زحمات خود را همان حفظ شرافت ايرانيت ميداند و بس.
در اين موقع هم كه به ميل خاطر و اشد رضا براي رفع بعضي شبهات مغرضين از هر گونه ابواب جمعي و حكومتها كه داشتيم استعفا داده فراغتي حاصل كردهايم، با كمال شرافت و افتخار به توسط حضرت اشرف عالي به امناي ملت و اولياي امور عرض مينماييم كه ـ بفضل الله ـ براي هر گونه جان فشاني و فداكاري به اين آب و خاك حاضريم و با كمال اطمينان بدانيد اگر خداي نخواسته از هر جا خطري تصور شود ماها به جان و دل استقبال مينماييم. فردا عصر هم پانصد سوار حسب الامر براي كاشان و قلع و قمع اشرار حركت مينمايند. خاطر مبارك اولياي امور از هر جهت آسوده باشد.(لطفعلي، خسرو، نصير، سلطان محمد، يوسف، مرتضي قلي)[2]
[1] – پس از فتح تهران بدان سبب كه صدها مجاهد مسلح در تهران مشكلاتي را به وجود آورده بودند، دولت از آنها خواست اسلحة خود را به دولت فروخته، راهي خانة خود شوند. اما عدهاي از مجاهدين سرپيچي كرده و در پارك اتابك دراطراف ستارخان و باقرخان پناه بردند. پس از پايان ضرب الاجل دولت، نيروهاي پليس تهران به رياست يپرمخان و نيز بختياريها به فرماندهي سردار بهادر بدانها حمله برده و پس از زد وخوردي خونين مجاهدين تسليم شدند. اين واقعه تلخ كه به زخميشدن ستارخان منجر شد، از نقاط سياه مشروطيت است و در كتب مذكور آمده است.
[2] – روزنامه زاينده رود، سال دوم، ش 34، 9 شوال 1328.
ارایه سند:استاد عبد المهدی رجایی