جنبش های ملی همیشه خود را یک فرض مسلم می دانند و مرزهای سیاسی و ملی خویش را خطوطی مقدس (و تنها خطوط مقدس موجود) می شمارند، گرچه در برابر جنبش های قومی (که فاقد قدرت و حقوق سیاسی هستند) گاهی سخن از لزوم برداشتن مرزها، جهانی شدن و ارزش های انسانی می زنند، اما به زور این بیت را به حکیم فردوسی تحمیل می کنند که «چو ایران نباشد تن من مباد»
خوشحالم که پیشنهاد آقای حسن زاده رهدار و سپس عزم نشریه لور تحت عنوان «روز لُر» موجب شده است نه تنها دوستان قدیمی به اظهار نظر بپردازند (چه در غالب مطالب مجزا و چه در حد یک کامنت و یادداشت مختصر) بلکه دوستان دیگری نیز که کمتر نوشتاری از ایشان درباره مسایل لری خوانده ایم نیز با دست بردن به قلم بخشی از موضوع را به کنکاش بنهند.
یکی از دلنشین ترین مطالب در این باره نوشته آقای عباس کدخدا از انجمن ستین بود که به نظرم منطقی و مختصر نظر خویش را مطرح کرده بودند، یکی دیگر از همتباران مقیم کشور سوئد، که از نوشتار ایشان برداشت می کنم عضو انجمن ستین نیست و احتمالا با فعالیت آن چندان توافقی هم ندارند نیز دست به قلم برده اند و درباره نوشته آقای کدخدا پرسش ها و پیشنهادهایی مطرح کرده اند که منجر به روشن شدن بیشتر نظرگاه ها خواهد شد و قطعا انگیزه ای خواهد بود که جناب کدخدا و همفکران شان شفاف تر و مفصل تر نظرات خود را بیان کنند (لینک مطلب آقای زیلایی).
قلم شیوای آقای زیلایی نشان می دهد که آنقدر بزرگ منشی خواهند داشت که بنده نیز مطلب ایشان را از دیدگاه خودم به نقد بکشانم و برخی نکات را از دیدگاه شخصی خویش منتشر کنم چه بسا بتوانیم به تفاهم بیشتری برسیم.
نخست) بنده چندان از ترکیب «روز لُر» خرسند نیستم و در مطلبی پیشنهاد کرده ام آقای حسن زاده بجای آن «روز باباطاهر» را پیش بکشد (جشنواره ها و حرکت های فرهنگی دیگری نیز میتوانند جایگاهی در تقویم برای روز میرنوروز، یادمان اتابکان لُر، روز به وکالت مردم رسیدن کریم خان زند و.. هم باز کنند).
برای تایید سخنم از اقوام و ملت های دیگر شاهد می آورم که ندیده ایم «روز فارس»، «روز کرد»، «روز سوئد» یا «روز سودان» در تقویمی درج شده باشد، چنین روزی احتمالا مناسبت بیشتری با هویت های کوچکتر و محدودتر مثل «روز شیراز»، «روز ماسوله»، «روز سعدی» و .. خواهد داشت. هویت های بزرگ تر مثل «لر» در عوض می توانند تقویمی رنگارنگ از روزها و مناسبت ها داشته باشد.
دوم) اما در مورد نوشتار آقای زیلایی برای بنده سوال است که چگونه ایشان معتقدند به «ایرانی آزاد و دمکراتیک، عاری از قوم و قوم گرایی، برتری نژادی و یا بزرگ نمایی ملی» آنگاه نوید می دهند «در یک چنین جامعه ای دمکراتیک، همه روزها روز لر است!» چگونه وقتی ایران دوست داشتنی شما «عاری از قوم» است قوم لُر جشن خواهد گرفت؟ راستی آیا این «عاری از قوم و قومگرایی» شامل قومیت و فرهنگ پارس هم خواهد شد یا فقط سهم لر و کرد و ترک و بلوچ است؟ چگونه یک ملت خواهد توانست بعد از از دست دادن فرهنگ، هویت، تاریخ و همبستگی قومی اش باقی بماند تا روز موعود را ببیند
سوم) روایتی که جناب آقای زیلایی از تاریخ ایران داده اند و بر مبنای آن نتیجه گرفته اند «ایفای نقش تاریخی در وحدت ملی و جنبش های دهقانی و خیزش های شهری حتی به صورت کمرنگ از طرف قوم لر دیده نشده» همان است دبیران تاریخ از زمان رضاخان برای دانش آموزان دبیرستان بر می شمردند و با وجود همه «مرده باد»هایی که به حق یا ناحق علیه رضاخان در نظام جمهوری اسلامی سر داده شده است هنوز هم همان تدریس می شود. تاریخی که از هخامنشیان شروع می شود (و پیش از آن زیر آب است!)، درخشان است مثل خورشید، آبی است مثل دریا و لطیف است مثل شیر مادر و پر از علم است مثل یک کتابخانه بزرگ و سپس با حمله عرب تاریک می شود مثل شب، تیره می شود مثل مرداب و نامهربان همچون خشم زن پدر و پر از جهل مثل خیمه یک عرب بیابانگرد!
این همان روایتی است که به قول جناب کدخدا با توسل به آن «سیاست در حاشیه قرار دادن اقوام مختلف ایرانی از دیر باز در دستور کار حاکمیت ها بوده و این سیاست به تدریج شکلی سیستماتیک به خود گرفته است. نتیجه این عملکرد رفته رفته تحقیر اقوام کوچکتر و در نهایت به انکار وجود آنها انجامیده و جامعه را به سمت تک فرهنگی شدن به پیش می رانند.»
چهارم) اصولا جنبش ناسیونالسیت ملی پارسی گرا عادت دارد همیشه ابتدا بنای رفیع تمدن خویش را به رخ بکشد و ظلم عرب و مغول را در ویران کردن آن نکوهش کند، بر ویرانه های خویش ببالد و هر گاه ملتی دیگر خواست زبان به گلایه از ظلم فارس بگشاید ایشان را متهم به «نبش قبر کردن (نه کالبد شکافی) اتابکان لر یا کریم خان زند و سپس شرح مبارزات بختیاریها با انگلیسی ها..» بکند.
نوشته جناب زیلایی بسیار مختصر و در عین حال با موضوعات بس پراکنده است و اصل موضوعات اعلام شده ایشان در پرده باقی مانده اند، و ما بالاخره نتوانستیم متوجه شویم منظور ایشان از «کالبدشکافی» به جای «نبش قبر» چیست؟ از جناب زیلایی دعوت می کنم به کالبدشکافی بپردازند و برای ما بگویند چرا پنج قرن تاریخ اتابکان لر (از 570 هجری قمری تا 1006ه.ق – 1174 تا 1597م.) در کتاب های تاریخی زمان رضاخان تا کنون مورد کنکاش قرار نگرفته است ، چقدر جالب است که یک قوم از پنج قرن تاریخ خود چیزی (شاید جز در حد نام) و نام برنده متهم به «نبش قبر» کردن، واپسگرایی، قوم پرستی و.. می گردد؟
پنجم) نمی دانم چرا آقای زیلایی از این گفتار رنجیده اند «کدخدا با بسنده کردن عباراتی همچون « می گویند قوم لر ده درصد جمعیت ایران را تشکیل میدهد» که خود این عبارت فرض آماری ست که مبنای مستندی از مرکز آمار رسمی ندارد»، این خود یک سوال اساسی برای جنبش لر است که چرا ما از داشتن کوچکترین امکان عرض اندام ولو در حد داشتن یک آمار رسمی و معتبر محرومیم!
اما نمی دانم چرا ایشان تقصیر را گردن آقای کدخدا انداخته اند، آقای کدخدا با دست پایین گرفتن جمعیت لرها و محدود کردن آن به چند استان بیشتر لرنشین رقمی را حدس زده اند و با صداقت تاکید کرده اند « متأسفانه آمار دقیقی در دست نیست ولی با یک حساب سر انگشتی میشود گفت که، این رقم به واقعیت نزدیک است.» اگر جناب زیلایی آمار مستندی دارند بفرمایند تا امثال کدخدا از آن استفاده کنند.
ششم) متاسفانه امروزه در رسانه های ما رسم است حرکت هایی مثل نشریه لور و انجمن ستین را متصف به برچسب مبهمی چون «قوم گرایی» کنند، اگر منظور از این واژه همان است که ما می فهمیم یعنی تاکید بر هویت و فرهنگ قومی خویش! جهانی اندیشیدن اما طرح و برنامه محلی و بومی داشتن! به وحدت ملی و صلح بشری اندیشیدن اما در پی عدالت و حق خویشتن هم بودن! بنده هم با این رسانه ها موافقم و تایید می کنم ما قوم گرا هستیم.
هفتم) جنبش های ملی همیشه خود را یک فرض مسلم می دانند و مرزهای سیاسی و ملی خویش را خطوطی مقدس (و تنها خطوط مقدس) می شمارند، گرچه در برابر جنبش های قومی (که فاقد قدرت و حقوق سیاسی هستند) گاهی سخن از لزوم برداشتن مرزها، جهانی شدن و ارزش های انسانی می زنند، اما به زور این بیت را به حکیم فردوسی تحمیل می کنند که «چو ایران نباشد تن من مباد» و نمی پرسند ایران برای ماست یا ما برای ایران؟
اینک بنده و آقایان کدخدا و دیگر همفکران مان هیچگاه نگفته ایم چو لر نباشد تن من مباد چرا که «لُر» و هر برساخته فرهنگی و بشری دیگری را در خدمت انسانیت خویش می دانیم و نه برعکس. در همین راستا درپی شناخت جامعه خویش، واکاوی مشکلات آن و طراحی آینده آن هستیم. از انبوه مشکلات اجتماعی که گریبانگیر ایران اما بیش از هرجا در مناطق لرنشین که چهار رتبه از پنج رتبه نخست بیکاری کشور را اشغال کرده اند هرچند رتبه های نخست در تولید و صدور مواد خام، نفت و آب را هم دارند! می رنجیم، از تحقیر و توهین روزافزون رسانه های کشور علیه زبان و هویت خویش دلتنگیم، در برابر کم شدن تولیدات فرهنگی بومی مان نگرانیم، از گرد و غباری که بر زبان و ادبیات مان نشسته ناخرسندیم و به «گردگیری فرهنگی اساسی» میاندیشیم و البته شگفت زده می شویم وقتی می بینیم حرکت رو به جلوی ما متهم به «واپسگرایی» می شود.
ما از اینکه مهمترین و فعالترین منتقدان مان از خود همتباران مان باشند نگرانیم، چرا که بیشتر لرها نسبت به سرنوشت اجتماعی و قومی خود بی تفاوتند، معدود نخبگان لُر هم که دستی بر قلم می آرند بیشتر دغدغه «همیشه فارس بودن خلیج» را دارند تا زیر آب رفتن زبان، موسیقی، فولکلور، تاریخ و حرمت قوم خویش.. و بودن یا نبودن لر برایشان مساله نیست.
آخر) همانطور که از آقای کدخدا ایراد گرفته شده است که چرا نوشته خود را با پیشنهاد کلی و مبهم «گردگیری فرهنگی» به پایان رسانده است ناچارم از جناب زیلایی هم بخواهم نتیجه گیری پایانی خود را از ابهام خارج کنند، ایشان آقای کدخدا را نصحیت کرده اند مطالبات خود را در قالب NGO پیگیری کنند، خُب این کاری است که اگر یک نفر در میان لرها همت آن را داشته باشد آقای کدخدا و همکارانشان در ستین است. آقای کدخدا در انجمن خود دنبال حفظ موسیقی، زبان، فرهنگ و آداب مردم لُر است اگر جناب زیلایی چنین NGOیی را نمیپسندند دقیق تر بفرمایند منظورشان از NGO چیست؟ آیا یک حزب سیاسی است که چنانکه در سطور واپسین نوشتار ایشان اشاره ای شده است.
در «ایران دموکراتیک» با «تفکرات رنگارنگ» ما هم حق داریم برای نجات فرهنگ و زبان خود مبارزه کنیم.
ابراهیم خدایی
برگرفته از: luristan.wordpress.com
ستین لر: جهت آگاهی رسانی به ابراهیم خدایی عزیز یادآوری میکنیم که غلام زیلایی از اعضاء فعال انجمن ستین هستند و نوشته ایشان که در تضاد با نوشته عباس کدخدا (عضو دیگر ستین) است، میتواند دوستان بیشتری را وارد بحث و گفتگوی سازنده در زمینه « روز لر» بنماید.