همین سه چهار پنج روز پیش، شعری بدستم رسید با عنوان «امسال هم سری به شقایق نزدیم» با امضاء نصرت مسعودی. راستش نه او را میشناختم و نه گاهی اسمش را شنیده بودم. این بود که رفتم سراغ جام جهان نما «گوگل» که از جمله آمد: نصرت مسعودی متولد 1332 و ساکن خرم آباد لرستان است. شاعر است و در حیطه نویسندگی طنز نیز قلم گیرایی دارد و به فعالیت در زمینه تئاتر هم می پردازد و … برایش ئی میلی زدم که فلان کس میشود خودت را بیشتر برای بازدید کننده گان ستین لر معرفی کنی؟
که معرفی کرد اما به سبک خودش و من حیفم آمد در آن دست ببرم. اینست که عین نوشته اش را برایتان در اینجا می آوردم.
محمد حسین زاده
————————
… هرگاه و به هر مناسبت از من بیوگرافی طلب می شود عین مقروضینی که توان پرداخت دیون خود را ندارند خیس عرق می شوم. با خودم می گویم نصرت خان مشک آن است که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید. اما محض خالی نبودن عریضه بنویسید، مسعودی خودش می گوید که شعر می نویسد، نمایشنامه می نویسد، قصه می نویسد، کارگردان تاتر است و گاه هم شده که در زمینه های ادبی نقد نوشته است. چون احتیاط شرط عقل است شما به سبک وسیاق روزنامه نگاران حرفه یی بنویسید، چون ممکن است مسعودی خالی بندی کرده باشد صدق و کذب گفته ها بر ذمه ی ایشان است.
بنویسید مسعودی خودش می گوید در زمینه شعر و نمایش این کتابها را منتشر کرده:« به لهجه ی برگ به بام آبان »، «کی بر می گردی پارمیدا»، «شمایل گردان »، « چقدر شبیه هم اند این دوستت دارم ها»،« بوی دست حوا»، «و ما همچنان ترانه خواندیم» که البته این کتاب آخری،گزینه ی از شعرهای نصرت مسعودی و نسرین جافری است.
مسعودی همین طور ادعا می کند که هفت نماشنامه نوشته است که تا کنون دوتای آنها به چاپ رسیده اند:«صدای سیمره » و «وقتی که گیاه ها گریه می کنن ». و باز می گوید تا کنون به عنوان کارگردان، نمایش نامه نویس وبازیگر در خدمت بیست وهفت کار بوده است. و اضافه می کند همین الان کار«خانه روشنی» دکتر غلامحسین ساعدی را آماده کرده و تا چند روز دیگر در زادگاهش – خرم آباد – به صحنه می برد.
بنویسید همین نصرت خان می گوید از او شعرهایی به زبانهای انگلیسی، ایتالیایی، اسپانیایی وعربی هم ترجمه شده است. و بدتر ازهمه بگویید مسعودی گفت چون نتوانسته است از سال 77 کتابی به چاپ برساند، هفت هشت کتاب آماده چاپ دارد. و آخرش هم بنویسید مسعودی به شکل کلاسیک درس نخوانده و به قول عوام الناس سینه ملاء (نخونده ملا) ست و قرار است اگر چون گذشته کلاس های اکابر دایر شود در این کلاس ها ثبت نام کند.
امسال هم سري به شقايق نزديم
اين راه ها
كه همه به هاي هيچ ختم مي شوند
نه از تو خبر دارند
نه از باغ هاي باران خورده
كه حالا آن همه شكوفه وُ برق ِ آفتاب
گويا اصلاً زاد روزي نداشته اند.
صداي گريه ي باد هاي نيامده مي آيد
و شده ام بي حوصله گي ِعصرهاي بيزاري
و جيب هايي كه از سر هيچ كاري نمي آيند
شده ام ايستگاه متروكي
كه براي تكان دستي
زمستان هم پنجره ها را نمي بندد.
چه پيچ مي خورند اين بادهاي نيامده
با بغض ِ بچه هايي كه پير زاده مي شوند.
و من هم انگاراز اول
موي سرم سپيد بوده است
بي آنكه سيمرغي مرا
به كوه قاف برده باشد.
تا ته آخرين روز دنيا
از اين همه تپه وُ ماهور با هم قهر
كه بي محاسبه ي شقايق
به رنگ ِهيچ لب ِ شادي در آينه ي عروسي
شباهت ندارند بيزارم!
پس در رايحه ي كدام روزِ اين خاك
پيراهن ِمن طعم ِنم مي گيرد
كه بشود دستمال دستِ کسانی
كه در بغل ِفواره مي رقصند.
پس كي گياه
با شوخي باد ها
دستمال دست من مي شود؟
نپرس چرا هُره ي خاك
روي پلكم قوس بسته است
كه از ريل قطارهايي گذركرده ام
كه شهرهاي بر باد رفته را
حمل مي كنند
و بوي خاك ِخانه ي تو
ايستگاه به ايستگاه
ديوانه ام كرده است.