شاپور احمدی از جمله شاعران صمیمی است که از ایران با ستین لر همکاری دارد و برایمان شعرهایش را میفرستد. شاپور در وبلاگش اینطور خود را معرفی میکند:
30 شهريور 1341 در شهرستان مسجدسليمان به همراه برادر دوقلوی خود زاده شدم، سومین فرزند از نه فرزند در خانوادهاي بختياري، پدر: فرهاد (كارگر شركت نفت)، مادر: جهان (خانهدار).
نخستین کتابی که به دست گرفتم این بود (سال 1350): فهلویات بابا طاهر عریان. از سال 1352 (همزمان با دوره ی دانشآموزي در پايهي اول راهنمايي) به طور جدي شروع به مطالعهي ادبيات كردم. در 1353 نخستين شعر خود را نوشتم. همچنين به نقاشي با آبرنگ پرداختم. كتابهاي صادق هدايت و جلال آلاحمد را در همين سالها خواندم. از اين اوستا مهدي اخوان ثالث و شعر نو از آغاز تا امروز محمد حقوقي و بنياد شعر نو در فرانسه حسن هنرمندي را در 1354 و پس از آن بارها خواندم، و مكتبهاي ادبي رضا سيدحسيني را 1356.
نخستين شعری كه از من چاپ شد آذر 1356 بود و دومين ارديبهشت 1358 در هفتهنامه های آن روزگار.
——————————————————————————————————-
کالبد فرشتهی اولین
«شاید تو در نیمهی تاریک ماه
فرشتهای بودی با چهرهای از گلهای غمناک
چندان مهربان و بخشایشگر
که به جای آنکه به سوی دیگر ماه کوچ کنی
به زمین آدمیان آمدی.
برای همین است که کلام و نگاهی داری
سوای ما خاکیان.
و در این میان برای شاعر دلی ساختی
که گاهی کودکانه میگرید
میگرید
و ماه و پرستو میخواهد.»
وقت گل نی، وقت گل نی
در دو سوی قارچهای آهکی
صورتکها را
به پردههاي یخزدهی دود و سَم
میسابیدیم
و چشمهای خفته
بهتر از لبهای شیاردار
میجوشیدند.
وقتی چتر سیمانی حوضچه
وارونه شود
فوارهای کجوکوله
سقف هراسان خود را میدرد.
آن گاه سپیدهدمان
در جامهی فرشتهبچگان
بر چمن خواهی ایستاد.
اگر هوا
نزدیکیهای نیمروز
صابونی شود
(خودم یک بار بر نیمکت دیدم)
آن گاه در پوست آهوان سرگشته
در نیمهراه پارک فرو میروی
و پارهپورههای خورشید
در غبار
بسته میشوند.
و از پستوهای آشفتهی
دوروبر گُلزاری اتمی
دوباره آمدیم به سایههای
کودکان سرودگو.
و دهانشان به شکل پرتقالهای سوخته
در هوا چرخ میخورد
و خاکستری آبیرنگ
به زمین ریخت.
تنه زدیم
به سایهی آرنجهایی مسی
که بر نوزادان رؤیابین گیره شده بودند.
و نزدیک بود سوار شویم بر سایهی اسبهایی بیبته
که خرچنگ زده بودند
در آسفالت.
آن گاه سایههای خود را سبک
که مدتی در خاک قاطی شده بودند
له خواهیم کرد
و گُلهایی همنژاد چشمهای تو
از تفالهی زمین بیرون خواهند زد.
وقتی داشتیم به بدنهی قارچ میسابیدیم
پوست گونهات سرد میشد.
و خورشید همچنان که بر سنگفرشِ غلتان میوزد
تاروپودم را مینوازد و اولین بار است که میخندم.
در صخرههای بیمناک شب
میخواستم به کنارههای پارک برسم
آنجا که با پاهای سبک پارو میزدی.
بر سروکولم دانههای عرق جرقه میزدند
و با صورتك حیران بنفشهها میباریدند.
تا صبح هیکلم در هیئت اسبهای آبی گریان
در قوسوقزخ رنگهای آفریدهی تو میغلتید.
شاید باران همراه پرستویی سفید امروز بر خاک ما باریده باشد.
دمدمههای شب دریایی با گنجههایی از گلبرگهای اندوهناک
از اَرگ خالی ما خواهد گذشت.
یالهای ارغوانی را عاشقانه بر شانههای سفید دیدم.
جفتی مارمولک همزاد در روشنایی سینهات گنگهبازی در میآوردند.
نیمروز وقتی از آب و ِگلی جوشان
به نیمکتهای خرم در مه سربی رسیدی
دلم را به چند شیوه خندهدار و بیخنده
جلو ماه کاویدی.
لال بودم اما به درد آمدم.
تو تنها روز خوب هستی.
به سرمنزل برگ ریختهی عصرگاهی خواهم رسید.
آه پرستو پرستو
*«در حلقهی پرستو طوفانی شکل میگیرد، باغی بنا میشود.»
در لگنی از جنس سنگهای ماه
قالبم در آبی سنگین خواهد غلتید.
اکنون ممنونم که بخشایشت
بیدریغ بر بندهای بیقَدَر
باریدن گرفته است.
* برگرفته از: رنه شار، خاکستر ناتمام، برگردان حسین معصومی همدانی، تهران، هرمس، 1381، ص 131 (به سلامتي مار)